🔴 #گوشت_و_مرغِ_لحظهها
💠 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ! ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ!
💠 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽدهیم به ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ #ﻫﻤﯿﻦ_ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ!
💠 همین الان، از بودن در کنار همسر و فرزندان لذت ببر! فردایی که بدون مشکلات باشد در کار نیست..
🍃❤️@SabkeZendegi6
@khamenei_irAUD-20220605-WA0002.mp3
زمان:
حجم:
2.13M
🎙 خانه محل تربیت است!
💠 خانه محل خودشناسی است!
⭕️ #استاد_عالی
🍃❤️@SabkeZendegi6
#استاد_پناهیان
✅ اولین تکلیف مادر...
⚠️اولین خواستۀ غریزی و طبیعی انسان راحتطلبی است. اگر کسی بتواند تکلیف خودش را-بهویژه در نوجوانی- با راحتی و راحتطلبی مشخص کند، تکلیف او با انواع شهوات هم مشخص خواهد شد.
📌مادر باید بداند که اولین تکلیفش، مدیریت راحتطلبیِ کودک است. گاهی مادران محترم، از سرِ مهربانی و دلسوزی، به راحتطلبی بچهها میدان میدهند و وقتی بچه، راحتطلب بار بیاید دیگر نمیتوانند او را جمع کنند.
⚠️بسیاری از گنهکارها مشکل اعتقادی ندارند؛ مشکلشان راحتطلبی است! اگر راحتطلبی خودت را مدیریت کنی، شهوترانیِ تو هم مدیریت خواهد شد. کسی که اسیر شهوت میشود، قبلاً در برابر راحتطلبی خود تسلیم شده یا موضعِ درستی نسبت به آن نگرفته است.
#تربیت_فرزند
#فرزندپروری
🍃❤️@SabkeZendegi6
داد نزن!
یه سری لحظات هستن
که یا فرزندمون و یا خود ما در شرایط مطلوبی نیستیم. عصبانیایم، خستهایم، کلافهایم و...
و این باعث میشه بیشتر عصبانی بشیم و بیشتر داد و فریاد کنیم. در نتیجه به رابطهی والد فرزندیمون آسیب زیادی بزنیم.
معمولا توی این زمانها که دعوا پیش میاد، بعدش بهش فکر میکنیم و خیلی پشیمون میشیم؛ چون درک میکنیم که شاید اونقدر عصبانیت هم لازم نبود! و اون حجم از ناراحتی و عصبانیت تحت تاثیر چیزهای دیگه مثل خستگی و... هم بوده...
«برای آرامش همدیگه تلاش کنیم.»
🍃❤️@SabkeZendegi6
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نکاتی زیبا دربارهی رفتار امام خمینی (ره) با خانواده
🍃❤️@SabkeZendegi6
اصرار بر كنترل کودک براي اينكه دقیقاً
“همانی بشود كه ما می خواهيم”
دو نتيجه در پی خواهد داشت:
🔸يا يك رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت
🔸و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند.
نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد!
پس اولاً هیچگاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم...
و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم...شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد!
🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 #آقایان_بدانند!
💠 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش!
💠 خانم شما به شنیدن واژههای دوست داشتن و #ابراز علاقه و محبت کلامی نیز نیاز دارد و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است.
🍃❤️@SabkeZendegi6
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قهر زن و شوهر ممنوع ⛔️
♻️ #استاد_پناهیان
🍃❤️@SabkeZendegi6
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
✅ چقدر زیباست...
امام رضا فرمودند: " کودک را امر کن تا با دست خود صدقه بدهد، اگر چه مقدار آن کم باشد."
انجام اعمال نیک را به صورت گفتاری به فرزندان خود آموزش داده و او را به انجام آن عمل عادت دهید. بگذار صدقه را او به شخص مستمند بدهد. تو داری صدقه می دهی؛ اما به دست فرزندت صدقه بده. چقدر زیبا است! اثر تربیتی این نوع برخورد بسیار عمیق تر است. اگر این دو مطلب با هم تلفیق شوند اثر گذاری بیشتری خواهند داشت. معصوم (ع) نیز در روایت مورد بحث به ضرورت توام بودن گفتار و رفتار والدین در امر تربیت فرزندان اشاره فرمودند.
#تربیت_فرزند
🍃❤️@SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #قسمت_بیست_و_هشتم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها همچنان محو دیدن کارتون مهارتهای زندگی بو
💚 #قسمت_بیست_و_نهم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
اتفاقا قرعه به نام محمد افتاد و قرار شد بچه ها با مامان و بابا والیبال بادکنکی بازی کنند. خانه مریم و سعید حدود ٩٠ متره و دو تا اتاق خواب داره. یکی از اتاقها برای بچه ها و یکیش هم اتاق مامان و باباست. در پذیرایی دوتا فرش ٩ متری قرار میگیره و هروقت بچه ها میخوان والیبال بادکنکی بازی کنند، پشتی ها رو از کنار دیوار میارن و بین این دو تا فررش ٩ متری میذارن و این پشتی ها میشه تور والیبال شون. بچه ها خیلی به این بازی علاقه نشون میدن چون از همون اول هم مامان و بابا در طول بازی خیلی هیجان بهشون تزریق میکنن. قوانین این بازی مثل بازی والیبال هست. تفاوتش اینه که بجای توپ از بادکنک استفاده میشه و اگر بادکنک به دیوار بخوره یا بیرون از زمین (فرش ٩ متری) بخوره یک امتیاز به تیم حریف اضافه میشه. ضمن اینکه مثل بازی والیبال در این بازی هم هر تیم فقط ٣ ضربه میتونه به بادکنک بزنه تا بتونه اون رو به زمین حریف بندازه و اگر کسی دو ضرب پشت سر هم بزنه، خطای دو ضرب میشه.
نوبت تیم کشی شده و بچه ها خودشون دارن میگن که ترکیب تیمها چطوری باشه. محمد معمولا اصرار داره که یار بابا باشه اما سعید نمیخواد این اتفاق همیشگی باشه چون دوست داره محمد تجریه بازی با بچه های دیگه رو هم داشته باشه و طعم برد و باخت رو با هم تجربه کنه اما محمد دائم دوست داره برنده بشه. سعید و مریم از همان ابتدا وقتی با بچه ها بازی میکردند اجازه نمیدادند که تو بازی ها همیشه برنده بشن. بعضی وقتها بازنده میشدند و در عین حال بعضی اوقات برنده. سعید هر وقت با بچه ها کشتی میگیره هم اونا رو زمین میزنه و هم ازشون زمین میخوره و اصلا اجازه نمیده که همیشه بچه ها برنده بشن چون این کار رو باعث کمال گرا شدن بچه ها میدونه و اعتقاد داره در آینده ظرفیت و تحمل شکست رو نخواهند داشت.
یکی از دغدغه های جدید مریم و سعید این روزا تبدیل شده به خریدن هدیه جشن تکلیف علی و فاطمه. آخه میخوان براشون جشن تکلیف بگیرن.
سعید همینطور که با هیجانِ بالا داشت با بچه ها والیبال بادکنکی بازی میکرد، صدای زنگ تلفن همراهش نگاهش رو سوق داد به صفحه گوشی و تا دید مامانش پشت خطه بدون تامل به بچه ها گفت بچه ها مامانی زنگ زده... شما بازی رو ادامه بدید تا من جواب مامانی رو بدم. گوشی رو برداشت و مثل همیشه با کمال احترام به مادر سلام کرد اما بر خلاف انتظار مثل همیشه جواب نشنید یعنی صدای گریه مامان رو شنید. با شنیدن صدای گریه مامان، سعید رو همانجا که بود میخکوب کرد. اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که شاید برای عزيز اتفاقی افتاده. احساس کرد ضربان قلبش آنقدر تند شده که قفسه های سینه ش گنجایش و تحملش رو نداره و میخواد از قفسه سینه بزنه بیرون. سریع بلند شد و رفت داخل اتاق خواب تا بقیه نگران نشن اما مریم که کاملا متوجه نگرانی سعید شده بود فهمید که یک اتفاقی افتاده که سعید اینطوری شوکه شده. مریم هم گفت بچه ها منم میخوام یه کم استراحت کنم شما بازی رو ادامه بدید تا چند دقیقه دیگه منم بیام. بعد هم پا شد و دنبال سعید اومد تو اتاق خواب. دید سعید بغض کرده و چشماش قرمز شده حالا دیگه مریم موضوع عارفه رو کلا فراموش کرده و همه نگرانیش شده سعید و خانوادش. اینکه نمیدونه موضوع چیه داره کلافش میکنه و با همان بهت و تعجب میره کنار سعید و همینطور که دست سعید رو میگیره که بهش آرامش بده یواش میگه چی شده؟!! اما سعید همه حواسش به صحبتهای غم انگیزه مادره که داره با گریه میگه:
_مامان جان، عزیز حالش بد شده و آوردیم بیمارستان امام رضا [ع] اصلا به هوش نیست... خیلی دعا کنید به مریم هم بگو خیلی دعا کنه.
سعید حالا سعی میکنه خودش رو کنترل کنه و به مادر دلداری بده...
_ ان شاءالله بهتر میشه حالا بستری شده فردا بهتر میشه میاد خونه. منم الان راه میفتم میام مشهد. نگران نباش مامان جان. ان شاءالله بهتر میشه. منم میام که اگر کاری چیزی بود اونجا باشم و انجام بدم. اما سعید تو دلش خیلی نگران بود و حالا یاد روز حرکت مامان و بابا و عزیز و آقابزرگ به سمت مشهد افتاد که عزیز به مامانِ سعید گفته بود: این کفنِ من رو هم با خودتون بیارید مشهد و مادر سعید هم به عزیز گفته بود مامان جان این چه حرفیه که میزنی و ان شاءالله صحیح و سالم میری مشهد و برمیگردی.
_ نه مامان جان اومدن شما الان فایده ای نداره چون عزیز تو بخش مراقبتهای ویژه هست و اصلا اجازه نمیدن کسی بره کنارش. اصلا عزیز به هوش نیست که بخواد متوجه بشه بعد دوباره با گریه گفت فقط برای مامان جانم دعا کنید و و با همون حال بدش خداحافظی کرد...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 #محبّت_خرسی_ممنوع
💠 پروانه به خرس گفت: دوستت دارم...
خرس گفت: الان ميخوام بخوابم،باشه بيدار شم حرف ميزنيم. خرس به خواب زمستاني رفت و هيچوقت نفهميد که عمر پروانه فقط ۳ روز است.
💠"همديگر را دوست داشته باشيم؛ شايد فردايي نباشد" آدماي زنده به گل و محبت نياز دارن و مرده ها به فاتحه! ولي ما گاهي برعکس عمل ميکنيم! به مرده ها سر ميزنيم و گل ميبريم براشون، ولي راحت فاتحه زندگي بعضيارو ميخونيم! گاهي فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بيائيم ساده ترين چيز را از هم دريغ نکنيم:👇
#محبت
🍃❤️@SabkeZendegi6
✅ باغبانی یا نجاری؟!
اگر بتونید #حداقل پنجاه صفحه اول کتاب «باغبان و نجار» نوشته آلیسون گوپنیک رو بخونید لطف خیلی بزرگی به خودتون کردید.
این چند گزاره رو بخونیم؛
👈 در دنیای کار، تخصص به موفقیت ختم میشود. وعدهی #تربیت هم این است که یک سری روشها و تخصصهای مشخصی وجود دارند که والدین با کسب آنها میتوانند #زندگی فرزندشان را سر و سامان دهند.
👈 مراقبت از بچهها مانند نگهداری از یک باغ است، و والد بودن مانند #باغبان بودن است. ... اما [متأسفانه] در الگوهای تربیتی [رایج] والد بودن مانند #نجار بودن است.
👈 [وقتی نجار هستید] وظیفهی شما این است که آن مادهی اولیه را به شکل محصول نهایی در آورید که در آغاز کار در ذهنتان بوده است.
👈 بینظمی و از این شاخه به آن شاخه پریدن دشمنان کار یک نجار هستند، دقت و کنترل دوستان اساسی او هستند. دو بار اندازه بگیر، یک بار بِبُر.
👈 وظیفهی ما به عنوان والدین ساختن یک #بچه_خاص نیست، بلکه وظیفهی ما این است که مکانی سرشار از عشق، امنیت و ثبات فراهم کنیم، به طوری که هر بچهای یا شخصیت غیر قابل پیشبینی بتواند در آن محیط شکوفا شود.
👈 ما نمیتوانیم بچهها را مجبور به یاد گرفتن کنیم ولی میتوانیم به آنها اجازه بدهیم که یاد بگیرند. [ایجاد محیط امن برای کشف و تجربه]
👈 برای والدین ... تلاش برای تبدیل کردن فرزندان به افرادی مهم و با ارزش، منشأ اصلی نگرانی و احساس گناهِ توأم با یأس است و برای بچههایشان، تربیت به معنای ابری از انتظارات بیپایان است که همیشه روی سرشان سنگینی میکند.
👈 کودکی زمان کاویدن است ...
روی این جملات فکر کنیم ... اکثر ما در پس ذهنمون یک نجار هستیم و میخوایم به بچههامون فرم بدیم ... درست و غلطش هم خیلی مهم نیست!!! و در این فضا هر کسی به ما فرم میفروشه، ما دوستش داریم
زیاده عرضی نیست ...
🍃❤️@SabkeZendegi6