به‌وقتِ خوردنِ غذای‌نذری در پشت‌بام مسجد...')

یاثاࢪالله،یاثاࢪالله ࢪو‌لب‌هامہ‌انالله.... "نماهنگ‌باکاروان۳،شب‌دهم"

دم مغࢪب شد از گودال ࢪفتند ، سنان و حࢪملہ خوشحال رفتند💔...

من روضه‌ی تو را شنیدم و زنده‌ام هنوز؟ این رسم عاشقی نبود خاک بر سرم:)💔

مثل‌ هࢪسال گࢪفتاࢪ ࢪسیدم اما ، مشڪلاتم همہ تو چاییِ ࢪوضہ حل شد مثل هࢪسال پࢪ از حسࢪت اینم ڬ چ زود ، دلِ من تنگ بࢪاےِ دهہ اول شد :)🖤!

~

دهہ‌ اولِ زیباےِ محرم گذشت... ۱۰ صبحِ باصفا داخل مهدیه‌امام‌حسن؏ گذشت... هر روز زیبا تراز دیروز ... هر روز باصفا تراز دیروز ... و هر روز پر از خاطرات و لحظاتِ به یادماندنی ... همیشہ بهترین لحظات زندگیت زود میگذره ، دقیقا مثل دهہ اول محرم... وقتی ۱ سال تمام چشم انتظارشی ، بالاخره میرسہ اما ب سرعت برق و باد میگذره ۱۰ روز بود اما برام ب اندازه ۱۰ دیقہ گذشت :) و منی از الان تا سال آینده بازم چشم بہ راهشتم 🙂🖤

اینکه فردا قرار نیس ساعت ۳ صب پاشم و برم هیئت قلبمو ب درد میاره💔 ... بابا اخه ما عادت کرده بودیم :))))))))

شمع‌‌غم‌ࢪوشݧ‌ڪنید،شام‌غࢪیباݧ‌است‌امشب(:

وقتی همه رفتن ، حاج‌آقا هم رفته فقط منو داداشم و سید تو مسجدیم😅🥲👩🏻‍🦯

بۍ‌امتحاݧ‌مࢪا‌بہ‌غلامۍ‌قبول‌ڪࢪد، مݧ‌خود‌قبول‌داࢪم‌ازایݧ‌امتحاݧ‌ࢪَدَم...(:

بریم تکالیفِ کلاسِ فردارو انجام بدیم ...(: