لغتهای فرنگی است و آن لغات هم در زمینه حوادثی پیش آمده است که در دنیای اروپا اول واقعیتش وجود پیدا کرده بعد برایش لغت پیدا کردند، مثل انقلاب کبیر فرانسه.
دو کلمه «انقلاب» و «ثوره» خیلی نزدیک به یکدیگر است. ببینیم که این کلمات اساساً در متون اسلامی و در سنت اسلامی آمده است یا نه، و اگر نیامده است آیا معادل اینها آمده است؟ و اگر معادل آمده است چنانچه معادل رسایی باشد چه مانعی دارد که همان معادل اصلی به کار برود. البته این ]مسئله[ را من فقط «طرح» میکنم.
کلمه «انقلاب» همان معنی زیر و رو شدن را میدهد. وقتی که یک حرکتی در جامعه رخ میدهد که جامعه را زیر و رو میکند، ما «انقلاب» میگوییم ولی این کلمه برای این مورد در متون اسلامی نیامده است. جملههایی در نهج البلاغه ]درباره زیر و رو شدن جامعه[ به تناسب دیگری آمده است آنجا که درباره فتنهها یعنی ابتلاها و گرفتاریهایی که بعد پیدا میشود میفرماید: «وَ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاکُمْ وَ أَعْلاکُمْ أَسْفَلَکُمْ»(۲۶) ابتلا بعد از ابتلا برای شما پیدا خواهد شد. درست مثل اینکه شما را در میان غربال بیندازند، حوادث مانند یک غربال شما را تکان میدهد. همین طوری که یک غربال در اثر تکانهای شدیدی که میدهد دانههای درشت را نگه میدارد و دانههای ریز را از خودش بیرون میریزد، چنین تکانهای شدیدی بر شما و جامعه شما وارد خواهد شد.
تشبیه دیگر: همان طوری که اگر ظرف آبی را ـ یا مطابق مثَل مولوی(۲۷) آبگوشتی را ـ در نظر بگیرید، گوشتی باشد، نخودی باشد و لوبیایی، وقتی که زیرش را حرارت میدهند این حرارت که آب را به جوش میآورد، بعد میبینید که چطور آن حبوباتِ در پایین قرار گرفته را به حرکت درمیآورد و بالا میبرد و پایین میآورد.
میفرماید چنین حوادثی پیش میآید که شما را درست مانند محتویات دیگی که در زیر آن آتش بنهند زیر و رو میکند. این همان معناست که یک انقلاب در جلوی روی شما خواهد بود، همین طوری که حوادث هم نشان داد که چنین قضایایی مکرر در مکرر در دنیای اسلام رخ داد.
با اینکه «انقلاب» یک کلمه عربی است ولی الآن اعراب این کلمه را به کار نمیبرند، کلمه «ثوره» را به کار میبرند. جناب آقای خامنهای در ضمن صحبتشان اشاره کردند، ثوره همان معنای شورش را میدهد. ما خراسانیها را با یک کلمه اغلب عیب میگیرند و مسخرهمان میکنند وقتی میگوییم که «شورِش داد» (میگوید شورِش نده، بیمزه میشه) ولی لغت فصیحی است، میخواهد شما خوشتان بیاید میخواهد خوشتان نیاید!
این لغت شورِش نده یا شورِش بده، خود «شورش» همان معنی ثوره را میدهد. حتی عرب به گاو نر که میگوید «ثور» به حکم این است که به وسیله این حیوان است که زمین را شخم میزند و خصلت شخم این است که سطح زمین را زیر و رو میکند. باز به اعتبار همان زیر و رو شدن، عرب انقلاب را «ثوره» میگوید.
البته انقلاب یا ثوره، هر کدام از اینها را بخواهیم بگوییم، اگر ما تنها شکل جامعه را در نظر داشته باشیم یعنی حوادثی که فقط تشکیلات و نظامات جامعه را بهم بزند بدون آن که انقلابی در روح جامعه به وجود بیاید، این ارزشی ندارد و خیلی وقتها حوادث تاریخی، حوادث قسری، یک سلسله عوامل خارجی به وجود میآید و نظام و تشکیلاتی را درهم میریزد ولی همین قدر که آن عامل رفت دوباره اوضاع عیناً به شکل اولش درمیآید.
من در سال ۱۳۲۲ که هنوز مرحوم آقای بروجردی در بروجرد بودند، تابستان برای ییلاق از قم به بروجرد مهاجرت کرده بودم. از آن نظاماتی که در جاهای دیگر نبود در آنجا وجود داشت. نظامات به اصطلاح اشرافی، طبقاتی، عنوانی، به شکل عجیبی بود. ایشان روزها که میآمدند در مدرسه درس میگفتند (این را ما در جای دیگر ندیده بودیم) آن کسی که دست راست آقا باید بنشیند، از اول مشخص بود. دست راستِ دست راستی هم مشخص بود، دست راستِ دست راستِ دست راستی هم همین طور. باز دست چپ و دست چپِ دست چپی و... مشخص بود تا دور میزدند، فقط چند تا اشخاص غریبه بودند که باید بیایند آن وسط بنشینند مثل ما.
مرحوم آقای بروجردی یک وقت از این جریان ناراحت شده بود. حس میکرد که این یک حسابی است در میان خودشان؛ یک روز آمد این طرفِ دیگر نشست. این نظام به کلی درهم ریخت. قهراً دیگر هر کسی اجباراً در غیر جای خودش نشست. فردا که آقا آمد، دید جا را عوض کردهاند، جای آقا را آن طرف گذاشتهاند ولی باز دست راستی دست راست نشسته، دست راستِ دست راستی هم دست راست، آن یکی دیگر هم جای خودش نشسته و دست چپ هم عیناً همینطور؛ حسابها منظّم است. ایشان رفت سر جای اولش نشست. باز آن روز هم به هم خورد. پس فردا آمد باز دید عیناً حساب همان حساب است هیچ فرق نمیکند. یعنی تشکیلاتی بود که ایشان به عنوان یک عامل قسری میخواست این تشکیلات را در هم بریزد ولی در روح آنها
اثری واقع نشده بود. یک انقلاب در روح اینها نبود، انقلابی بود که یک نیرویی که مافوق اینها بود به زور میخواست بر اینها تحمیل کند و تحمیلشدنی هم نبود.
انقلاب و ثوره آن وقت به معنی واقعی انقلاب است که از روح مردم سرچشمه بگیرد؛ یعنی ابتدا در روح جامعه این دگرگونی و زیر و روشدن صورت بگیرد که آنچه در جامعه رخ میدهد تجلیای باشد از آنچه در روح جامعه رخ داده است، ظلّی و انعکاسی باشد از آنچه که در روح مردم است. البته یک مطلب هست و آن این است که خود این موضوع یعنی حرکتهای انقلابی ـ یا بگویید نهضتهای انقلابی ـ به همان معنا که در روح مردم باید به وجود بیاید، جزء ضرورتهایی است که غیر از خودش جای خودش را نمیگیرد، یعنی قیامهای اصلاحی هرگز نمیتواند جای قیام انقلابی را بگیرد، برای اینکه قیامهای انقلابی در وقتی است که روحیه مردم، استعدادهای مردم، فطریات مردم، عادات مردم یک حالتی، یک صلابتی و یک وضعی را پیدا کرده که تا یک حرکت بسیار بسیار شدید و تند و عنیفی نباشد این انقلاب در روح مردم پیدا نمیشود؛ و وقتی که این انقلاب شد، نیروهای خفته بیدار شد، افسار و مهارها پاره شد و نیروهای مهارشده آزاد شد آن وقت البته این جریان ادامه پیدا میکند و لهذا انقلابِ دائم به یک معنا معنی ندارد و به یک معنیِ دیگر درست است. به یک معنی که وقتی انقلاب رخ داد دوباره انقلابِ بعد از انقلاب یعنی باز زیر و رو شدن رخ بدهد، یک چیزی که یک بار زیر و رو شده بخواهد دوباره زیر و رو بشود، این دیگر معنی ندارد مگر اینکه زمان بگذرد و دوباره یک تهنشینهای بیجا و یک رونشینهای بیجایی به وجود بیاید و دوباره باید زیر و رو شود. آن معنیای که درست است این است که وضع موجود را ادامه بدهند، نگذارند که وضع سابق برگردد. این همان فرق امامت و نبوت میشود؛ یعنی یک امام نمیآید انقلاب کند، زمینهای را که پیغمبر به وجود آورده است باز زیر و رو کند تا زمینه دیگری به وجود بیاید.
و لهذا در مورد پیغمبر، «مبعوث» گفته میشود و درباره امام گفته نمیشود. امام ادامه دهنده است ولی به معنای اینکه نمیگذارد که آن وضع دوباره به حالت اوّلی برگردد.
بیاییم سر کلمات اسلامی خودمان. در کلمات اسلامی خودمان کلمه «قیام» در قرآن مجید به کار رفته است و اختصاص به انبیاء هم ندارد. «قیام» مفهوم بپا خاستن را میدهد. این هم انسان را در حال خفتگی فرض میکند؛ وقتی که انسان خفته است این موجود خفته را برپا میدارد، این موجود خفته بپا میخیزد. تفاوت یک انسان خفته با یک انسان بپا خاسته چقدر است؟ انسان خفته اگر شجاعِ درجه اول هم باشد، رستم زال هم باشد، ضعیفترین انسانها میتواند بر او مسلّط بشود. ولی انسان در حالی که بپا خاسته است تمام نیروهای خودش را میتواند جمع کند.
قرآن مجید درباره اصحاب کهف این تعبیر را میفرماید: «اِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً* وَ رَبَطْنا عَلَی قُلوبِهِمْ اِذْ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمَواتِ وَالْاَرْضِ»(۲۸) اینها جوانانی بودند، فتیه بودند. ولی در حدیث، امام فرموده است که مقصود این نیست که جوانسال بودند بالخصوص، بلکه جوانمرد بودند، روح جوان داشتند. چون دارای روح پرشور جوانی بودند خدای متعال اینها را «جوان» خوانده است. «فِتْیَةٌ آمَنوا بِرَبِّهِمْ» آغاز بیداری و آگاهی و انقلابشان همان ایمان به پروردگارشان است. این گام را به سوی ایمان به پروردگارشان برداشتند. همین طوری که سنت الهی است که هر کسی گامی به سوی حق بردارد گامها از حق به سوی او برداشته میشود، میفرماید: وَزِدْناهُمْ هُدیً ما هدایت بر هدایت آنها افزودیم.
«وَ رَبَطْنا عَلَی قُلوبِهِمْ اِذْ قاموا» ببینید همیشه شروع کار را از بنده میگوید و امداد را از ناحیه خدا. آنها بپا خاستند، ما هم قوّت قلب به آنها دادیم، دلهای آنها را محکم کردیم؛ آنچنان دلهای اینها را به جایی بستیم که دیگر تکان نخورد، تزلزل و اضطراب به هیچ وجه پیدا نکند.
مسلّم است که اینجا مقصود این نیست که عملاً جسمشان خفته بود، وقتی که بلند شدند دلهای آنها را محکم کردیم (همیشه مردم شبها میخوابند صبحها هم از خواب بلند میشوند) بلکه این همان قیام روحی و همانی است که ما به آن «انقلاب روحی» میگوییم. قرآن از آن، تعبیر به «قیام» کرده است. یعنی اصحاب کهف از نظر قرآن انقلابیون قرآن هستند. قرآن تعبیر «ثائر» یا تعبیر «انقلابی» درباره آنها نکرده است ولی تعبیر «قیام کنندگان» کرده است.
در موارد دیگر هم این کلمه آمده است. در دومین جمله سوره «یا أیُّهَا الْمُدَّثِّر» کلمه «قُمْ» است: قُمْ فَأنْذِرْ(۲۹)، و همچنین «یا أیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً* نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً* أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا»(۳۰). همین طور در آیه «قُلْ اِنَّمَا اَعِظُکُمْ ِبواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِلّه»(۳۱) بگو به مر
دم، من فقط یک اندرز میدهم. پیغمبر یک اندرز نداد، هزارها اندرز داد اما یک اندرز داشت که مادر همه اندرزهای دیگر بود و همه اندرزهای دیگر از آن زاییده میشد: «أنْ تَقوموا لِلّه» بپا خیزید ولی به انگیزه الهی، با انگیزه حق. حق پرستی، شما را بپا خیزاند.
کلمه دیگر، خود کلمه «بعث» و «بعثت» است. این یک کلمه خاصی است. از طرفی این کلمه در قرآن فقط در مورد انبیاء به کار برده میشود، در مورد ائمه به کار برده نشده است؛ همین طوری که در مورد انبیاء مفهوم رسالت و ارسال به کار رفته است، مفهوم نبی به کار رفته است و پیغمبران مبعوثهای الهی، رسولهای الهی و انبیای الهی هستند. «رسول» یک منصب یعنی یک حیثیت را بیان میکند، «نبی» یک جهت دیگر را و «مبعوث» جهت دیگر را. من فقط کلمه «مبعوث» را میگویم.
کلمه «مبعوث» با «رسول» این تفاوت را دارد. رسول یعنی فرستاده. نبی و پیامبر فقط از آن جهت که از طرف خدا آمده است و رسالتی دارد و پیغامی برای مردم دارد و مأموریتی دارد که میخواهد انجام بدهد، به او میگویند «رسول». شک ندارد که انبیاء یا پارهای از انبیاء رسول هستند، با فرقی که میان رسول و نبی هست. ولی کلمه «مبعوث» و «بعث» که درباره انبیاء آمده است، از یک نظر دیگر غنیتر از کلمه رسول است. این کلمه، مفهوم انگیختگی میدهد. یک وقت هست که شما کسی را بر یک کاری رسول قرار میدهید، یک وقت مبعوث میکنید. پیغمبران رسولِ مبعوثند. یک وقت شما یک نفر را فقط میفرستید دنبال یک کاری و صرفاً او یک ابزار و آلتی است برای شما، نوکر شماست، مستخدم حجره شماست، به او میگویید برو فلان کار را انجام بده، این رسالت به عهده تو. اما یک وقت هست که شما در خود آن شخص داعی ایجاد میکنید، یعنی کاری میکنید که او خودش با شما هم عقیده بشود، او هم خودش بشود مثل شما، یعنی خود او مدعی این کار بشود؛ مثل کسی که شما او را برای کاری تبلیغ میکنید، هدفی دارید. فردی را در جهت هدف خودتان تبلیغ میکنید که او از درون خودش محرک پیدا میکند برای این کار. تا شما روحیه خود او را عوض نکنید او مبعوث نیست. در مفهوم «رسول» نیفتاده است که خود او هم انگیخته شده است برای این کار. ولی در مفهوم «مبعوث» این معنا گنجانیده شده است: یک موجودِ انگیختهشده ولی «خدا انگیخته». یک وقت میگوییم یک موجودِ «جامعه انگیخته»، یک وقت میگوییم یک موجودِ «خود انگیخته»، یک وقت میگوییم یک موجودِ «خدا انگیخته». البته یک پیامبر «خود انگیختة خدا انگیخته» است. «خدا» وقتی میگوییم، در طول اینهاست، نمیخواهیم العیاذ باللّه خدا را در عرض جامعه و در عرض خود قرار بدهیم؛ آن معنی عالیتر و وسیعتری دارد.
این مفهوم قرآنیِ «بعثت» که درباره پیغمبران به کار رفته است مرادف همان مفهوم انقلاب و ثوره است که دیگران به کار میبرند و بلکه این کلمه مفهوم رساتری را یعنی آن انقلاب روحی را میرساند. کلمه انقلاب و کلمه ثوره، فقط همان شکل و پیکر و اندام جامعه را نشان میدهد. اما اینکه یک خود انگیختگی، یک انگیختگی روحی در اینجا وجود دارد، ]در آن نیست.[ نظیر نفخ صوری که قرآن در قیامت میگوید. قرآن زنده شدن مردگان را هم «بعث» میگوید. چرا میگوید «بعث»؟ چون مردههایی زنده میشوند.
همین کلمه که در مورد رستاخیز مردگان به کار رفته است، یعنی حیات نو به یک موجوداتی دادن، مردهای را زنده کردن ـ که به همین دلیل میگوییم رستاخیز ـ قرآن این کلمه را در مورد پیغمبران به کار برده است؛ یعنی هر نبوتی، هر رسالتی یک رستاخیز است، یک بعثت است، یک برانگیختگی در وجود آن پیغمبر از ناحیه خدای متعال است.
حالا چرا این کلمه در قرآن یا در سنت در مورد امامت به کار نرفته است؟ ما هم نمیخواهیم این کلمه را مثلاً در مورد امام حسین به کار ببریم بگوییم بعثت امام حسین، برای اینکه عرض کردم که یک انقلابی است که بپا میشود، آن اصلِ خود انقلاب است، پیغمبران پایهگذار انقلابند، انقلاب اسلامی را پیغمبر بپا کرده است. علی را اگر ما بگوییم یک مرد انقلابی اسلامی، نه به آن معناست که ما پیغمبر را یک مرد انقلابی اسلامی میگوییم. حتی انقلابیِ الهی هم به آن معنا نمیگوییم، بلکه به آن معنا که ادامه دهنده همان انقلابی است که از ناحیه پیغمبر اکرم ایجاد شد. همچنین امام حسین علیهالسلام ادامهدهنده آن انقلاب است؛ یعنی جامعه بعد از اینکه زمان میگذرد، به حکم علل مختلف دوباره میخواهد برگردد به حال اول، ولو در یک سطح بالاتری؛ آن انگیختگیِ از ناحیه پیغمبر همیشه باید ادامه داشته باشد و امام است که همان انقلابِ از ناحیه پیغمبر را ادامه میدهد.
پس کلمه «ثوره» و کلمه «انقلاب» مفهوم مرادفی را دارند. ولی ما نباید کلمه «قیام» را که در اسلام آمده است کوچک بشماریم. مثلاً اگر گفتند انقلاب امام حسین، به نظرمان بزرگتر بیاید از این که بگوییم قیام امام حسین. رسول اکرم درباره امام حسن و امام حسین فرمو
د: «هُما إمامانِ قاما أو قَعَدا»(۳۲) بپا خیزند یا بنشینند؛ یعنی خواه در حال قیام باشند مثل امام حسین یا در حال صلح باشند مثل امام حسن. کلمه «قیام» آمده است.
دکتر علی شریعتی:
... فلوئور، فلور وقتی که میگوییم: "من سیلان شط طلایی را حس میکنم"، از کلمهی فلورانس، از کجایش؟ از خود آهنگش. ببینید چقدر شناخت یک کلمه چقدر دقیق است و چقدر عمیق است و چقدر با ارزش است. ثوره یکی از همین کلمات است. بعد این میگوید: "این بیوگرافی هم دارد و او این است که فلورانس درعینحال که اسم یک مکانی است که همه میشناسند، درعینحال که برای یک شاعر موزیکش معنای یک چیز دیگری میدهد و آن درخشندگی و سیلان که شط است و آن تیزی و سوزندگی رنگ طلا را القا میکند." یک بیوگرافی هم دارد. آن بیوگرافیاش مربوط به رابطهای است که این کلمه با یک داستان دارد، با یک قضیه دارد. مثلاً مثال میزند که: "و نیز فلورانس اسم یک زنی بود که این عفیف بود، زیبا بود و پاکدامن بود، فلان و فلان، و در دورهی کودکی ما این یک شخصیت خیلی محبوبی بود و من در بچگی از آن یک بتی از عفت، از زیبایی و از شرم ساخته بودم. و این یک رابطهی اختصاصی است که من در خودم احساس میکنم بین فلورانس و آن داستان که پیوند پیدا کرده با یک کلمه.
بنابراین یک کلمه یک بیوگرافی هم دارد در فرهنگهای غنی که خیلی مهم است، مثلاً کلمهی «رند» یک چنین کلمهای است که در هیچ لغتی قابل ترجمه نیست، با آن عمق و آن ظرافت و آن ابعادی که مثلاً حافظ به کار میبرد، نمیشود اصلا با این [لغات بیان کرد] بعضیها colorsha یا از اینها ترجمه کردند یعنی درویش، گدا، مثلاً لاابالی، در صورتی که هیچکدام از اینها اصلا معنی نمیدهند. گاهی رند اصلاً معنای مافوق عالم و دانشمند و عاقل و مثلاً اینها میدهد. یک چیز خاصی است.
ثوره یک بیوگرافی تاریخیای دارد و او این است که همین رابطهاش با آن قضیهی جامعهشناسی و تاریخیای است که به این کلمه یک غنای بیش از حد میدهد و در اینجا است که معنی کلمه از محدودهی وجودی خود کلمه خیلی فراتر میرود. کلمهای داریم به نام همین طور که ایشان اشاره فرمودند ثار، ثار. که در دعاها میخوانیم یا ثار الله و ابن ثاره، به خود امام حسین میگوییم که تو ثار خدا هستی.
ثار اساساًچی هست اصلاً در جامعهشناسی عرب، در فرهنگ عرب؟ پیش از اسلام در قبائل، نظام نظام قبائلی است، بزرگترین کار انقلابی اسلام تبدیل یک نظام قبائلی است به یک نظام اجتماعی؛ یعنی از مجموعهی قبائل که خودش یک زیربنای اجتماعی خاصی است پیغمبر اسلام در ظرف چند سال که چنین حادثهای در تاریخ امکان ندارد و این کاری است که در طول چندین قرن او هم با تغییر زیربنای اقتصادی و سیاسی عمیق باید شکل بگیرد و پیغمبر اسلام در یک نسل بود. این تبدیل زیربنایی بزرگ انقلابی را انجام داده و آن تبدیل یک نظام قبائلی است به یک نظام اجتماعی کامل، یک امت، یک جامعه، یک société ساختن.
در نظام قبائلی توی عرب یک رسمی بوده که در تمام نظامهای قبائلی دنیا وجود دارد و او این است که هر قبیله یک شخص واحد است؛ یعنی فرد وجود ندارد در نظام قبائلی، بلکه قبیله وجود حقیقی دارد. هر فرد خودش هیچی نیست و درعینحال تمام قبیله است. در بعضی از دهات، نمیدانم شما اگر تجربه کرده باشید هنوز اینجور هست، دهات خیلی پرتی، که هنوز این تمدن نجس ما به آنجاها نرفته. شما یک بیگانهاید، وارد ده میشوید، همهی کسانی که آن جلوی دروازه هستند دم راه شما هستند، شما میبینید همه جمع شدند شما را به یک منزلی دعوت میکنند. خواهش میکنند بفرمایید امشب اینجا تشریف داشته باشید، مثلاً بفرمایید اینجا استراحت بکنید. در صورتی که این منزل مال اینها نیست، مال هیچکدام نیست، صاحبش اصلاً در صحرا است، یا اصلاً در ده نیست. برای چی؟ برای اینکه آن روح ما، یعنی اصالت ما، اصالت قبیله در اینجا خودش را نشان میدهد. شما یک بیگانهای هستید، وارد شدید، مهمانید، مهمان کی؟ مهمان حسن، حسین، اما آن حسن و حسین چون فردی است در این جامعه، در این امت، در این قبیله، مساوی است با تمام قبیله. یعنی شما مهمان قبلیهاید. بنابراین هر کسی خودش را صاحب خانه میداند و میزبان شما است و چون هرکسی خانهای مطابق شأن شما ندارد آن خانهای را که تناسب با شخصیت شما بیشتر دارد شما را به آن خانه دعوت میکند ولو صاحبش هم نباشد. مجاز هم هست این کار را بکند. اجازه هم دارد. یعنی این معلوم میشود که هنوز مالکیت فردی به این صورتی که در نظام اجتماعی که فرد شخصیت مستقل میگیرد حتی از لحاظ روحی لااقل به وجود نیامده؛ یعنی همه چیز مال قبیله است.
شخصیت هم همین جور است. شما به یک فرد اگر توهین بکنید هرگز قبیله احساس نمیکند که شما فقط به این توهین کردید، تمام وجدان این جمع جریحهدار میشود و همه خودشان را متهم و دشنامدیده و شنیده احساس میکنند و در صدد عکسالعمل برمیآیند و شما باید از آن طایفه عذرخواهی بکنید. در
صورتی که در یک جامعه شما به یک فرانسوی توهین کنید، به یک آمریکایی توهین کنید به خود آن بابا توهین کردید، آن آمریکایی دیگر هیچ گونه عکسالعملی نشان نمیدهد. یا به تهرانی، یک تهرانی شما توهین کنید، یا به یک مشهدی توهین کند هیچ وقت مشهدیهای دیگر، تهرانیهای دیگر احساس نمیکنند که آنها مورد اهانت واقع شدند. هرکسی حساب شخصی خودش را دارد.
ولی در جامعهی قبیلهای یک شخص وجود دارد به اسم قبیله که معمولاً رئیس قبیله، توتم (totem) قبیله، آن خدای قبیله تجسم آن روح جمعی است، یک روحی که افراد گوناگون، تنهای گوناگون دارد، هزارتا، دو هزارتا، حالا هر چقدر. از لحاظ حقوقی هم این مسئله وجود داشته، حقوق قبائلی یک حقوق جمعی است و او این است که اگر یک فردی از قبیلهی مثلاً بنیغطفان مثلاً، فردی، فردی از قبیلهی مثلاً بنیزهره کشته باشد، قاتل، آن قاتل نیست، مقتول هم مقتول نیست. قاتل بنیغطفان است، مقتول بنیزهره است، تماماً؛ یعنی هر فردی از افراد بنیزهره خودش را صاحب خون میداند و هر فردی از افراد بنیغطفان قاتل است و کشنده است.
بنابراین برای انتقام گرفتن کافی است که هر یک از افراد بنیزهره هر وقت دستشان رسید به هر فردی از افراد بنیغطفان که قاتل جزو آن قبیله هست، او را بکشد این انتقام گرفته شده ولو آن کسی که کشته میشود اصلاً هیچ ربطی به آن قاتل نداشته باشد یا اصلاً نشنیده باشد، هیچ تقصیر هم نداشته باشد، ولی بههرحال عضو آن قبیله است. یعنی قبیله یک خون طلب دارد، آن قبیله است که یک خون را ریخته. افراد شخصیت حقوقی ندارند، از لحاظ حقوق قبائلی.
برای اولین بار اسلام آمد که مسئلهی قتل را و مسئلهی حقوق را فردی کرد، به خاطر اینکه جامعه میخواست بسازد. به خاطر اینکه روابط قبیلهای را میخواست نابود بکند. یکی از راههایش هم ایجاد حقوق فردی است که قاتل همان کسی است که دستش به خون آلوده است و صاحب خون همان کسی است که پیوند خانوادگی دارد با مقتول، بابایش هست، پسرش هست. حالا این زیربنای اجتماعی قضیه است.
حالا اینجا درست دقت بکنید چقدر قضیه زیبا میشود و چقدر عمیق میشود. یک قبیلهای آمد، یک فردی از یک قبیله یک فردی از قبیلهی دیگری را کشت. خب، آن فردی که یک کسی از افرادش کشته شده صاحب خون است، صاحب خون است. آن کشته «ثار» این قبیله است. درست روشن است؟ آن کشته ثار این قبیله است. ما یک قبیلهای هستیم، یک قبیلهی دشمن آمده یکی از بچههای من را کشته. خب، این بابایش یا مادرش یا پسرش صاحب خون نیستند، ماها همه صاحب خونیم. آن ثار خانوادهاش نیست، ثار پدرش نیست، ثار مادرش یا ثار پسرش نیست، پسر بزرگش نیست، ثار قبیله است، ثار ما است. این ثار ما است. خب ثار ما است یعنی چه؟ یعنی ما یک خون طلب داریم از دشمن.
غیرت یعنی تحمل نکردن این بار ثار بر دوش خویش. غیرت قبیلهای یعنی این. هرکس ثار را ببخشید یا در صدد انتقام برنیاید معلوم میشود که ناموسش را هم میفروشد. کسی خونش را که بفروشد ناموسش را هم میفروشد، دینش را هم میفروشد، غیرت ندارد این. بنابراین هر قبیلهی غیرتمندی وقتی که یک ثار به گردنش ثار دارد او را حتماً باید انتقام را از دشمن بگیرد.
در اینجا یک افسانهای هم هست که درعینحال که دروغ است از این راستتر حقیقتی در تاریخ انسان نیست. و او این است که چقدر حقایق گاهی به صورت افسانه، اساطیر بیان میشود و آدم باید بفهمد آن را. گاهی هست تو اساطیر از تو تاریخ ما خیلی ارزش و حقیقت بیشتر است، چون تاریخ ما را ساختند، جعل کردند، تحریف کردند، همه بلایی به سرش آوردند، اما اساطیر عبارت است از همهی آن حقایق و آرزوها و آن اصولی که انسانیت بهش معتقد بوده ولی تحقق پیدا نکرده به صورت افسانه بیانشان کرده.
[ببینید] چقدر عالی است، میگوید که وقتی یک فردی از قبیلهی ما کشته میشود، روح این قبیله - به صورت چادرنشین هستند دیگر، کوچ میکند، ییلاق میکند، قشلاق میکند - خون این به صورت، روح او، خونش میریزد اما روح او به صورت یک پرندهای ضجهکنان شب و روز در پیرامون قبیله و دور سر یکایک جوانها قبیله، زن و مرد قبیله میچرخد و ضجه میکشد و شکنجه میبیند و فریاد میکشد و افراد قبیلهاش را ... و باید از قبیلهی دشمن بگیرد ثارش را و انتقامش را، این احساس میکند تا وقتی که یک خونی را از دشمن نریخته، انتقام را نگرفته، این یک موجود ملعونی است که دائماً پرندهی ثار بر گِرد سرش شب که میخوابد، در خانهاش که میرود، مسافرت که میرود، مشغول عیش و عشرت که هست، غذا که میخورد، نماز که میخواند، نمیدانم هر کار، در هر حالی هست، ولش نمیکند، ولش نمیکند. و فرد قبیله اگر غیرت داشته باشد و حمیت صدای ضجه و دعوت آن مرغ را به گوشش میشنود.
این یک رابطهی ... فرهنگی فکریای که پیغمبر اسلام کرده، یک جای دیگر یک اشارهای کردند و او این است که بسیاری شده که فرهنگ و سنت رایج جامعهاش را گرفته که جاهلی بوده حتی، اما، در درون این تعبیر، د
ر درون این سنت، در درون این فکر و فرهنگ یک محتوای نوی علمی انقلابی انسانی ریخته و آن این است که ثار قبیلهای را تبدیلش کرده است به یک ثار ایدئولوژیک، به یک ثار انسانی.
همچنان که رابطهی اخوت بین قبائل را تبدیلش کرد به اخوت بین انسانهای همفکر به جای همخون؛ همانطور که پیوند بین افراد یک قبیله را، ولایت قبیلهای را تبدیلش کرد به یک ولایت سیاسی فکری انسانی؛ همان طور که بیعت یک فرد را به رئیس قبیله تبدیلش کرد در حج به بیعت هر فرد با حجرالاسود به عنوان رمزی از دست راست خدا، و میدانیم که هرکسی که در بیعت یک رئیس قبیله هست، در بیعت یک قبیله هست، خب تابع آن است، تابع قوانین آن قبیله است، تابع آن رئیس است. و وقتی که بعد به بیعت یکی دیگر درمیآید همهی بیعتهای قبلیاش حذف میشود؛ یعنی بیعت جدید درعینحال که یک بیعت جدید اثباتی است، جنبهی نفی هم دارد و او هم نفی کننده و نسخ کننده و مسخ کنندهی تمام بیعتهای قبلیاش است، آنها آزاد میشوند در بیعتها.
بنابراین همهی افرادی که در بیعت قبیلهای هستند، در بیعت در برابر خان هستند، رئیس قبیله هستند، بعد از بیعت با خدا درعینحال که به صورت یک مولا یا یک بنده یا یک عضو قبیلهی خدا میشوند، درعینحال از همهی پیوندها و بیعتهای قبائلی جاهلی آزادند.
میبینیم اینها همهاش سنتهایی است که در جامعه هست، از صورت منحط جاهلی قبائلی تبدلش میکند به عالیترین، نوترین و انقلابیترین، مفاهیمی کاملاً تازه و از فرهنگ استفاده میکند. یک انقلابی سطحیِ بیریشه نیست که مجموعهای از مفاهیم مندرآوردی نوظهور را بخواهد تحمیل کند و دیکته کند بر یک مردمی که در برابر این مفاهیم، آن اصطلاحات، این فرمانها، این دستورها هاج و واج ماندند که یعنی چه. از ریشهی زندگییشان و واقعیت تاریخشان و فرهنگشان بیرون میکشد و مفاهیم تازه را در آن میبینید.
یکی هم همین ثار است که یک مفهوم و یک سنت و یک فرهنگ آن همه عمیق که تا مغز استخوان مردم و سنت و تاریخشان و فرهنگشان را و غیرتشان و خونشان فرو رفته، تبدیل میکند با همهی همین روابط به ثار فکری، به ثار تاریخی، به ثار انسانی. و آن این است که قبائل، رابطهی قبائلی تبدیل میشود به رابطهی دو قبیله، اما نه قبیلهی نژادی، بلکه قبیلهی فکری؛ آن قبیلهی طاغوتی و قبیلهی الهی. این دوتا قبیله است.
خب، این دوتا قبیله را به رسمیت میشناسد. قرآن، اسلام، همه همه، اساس دعوت بر اساس یک نظام قبیلهای جدید است. در تاریخ بشر، در تاریخ بشر یک قبیله با خدا بیعت کرده یک قبیله با طاغوت بیعت میکند. خب این دوتا قبیله همان رابطهای که قبائل جاهلی با هم داشتند سر ثار، این دوتا هم دارند سر ثارشان، همانها را؛ و همان خونخواهی ثار که دائماً بیخ گوش تو هی ضجه میکشد و انتقام میطلبد، به صورت این ثار در میآید و سنگینی مسئولیت خونخواهی این ثار به گردن یکایک افراد قبیلهی خدا میافتد. و هر که غیرت دارد مسلّماً این صدا را دائماً میشنود. خب حالا این کلمهی ثار.
بنابراین آیا فکر نمیکنید که در کلمهی ثوره بیش از آنچه که روولوسیون (Revolucion) یا کلمهی انقلاب که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان میکند و دیگر هیچ محتوای دیگر ندارد؛ مفهوم ثار هم که از این ریشه است خفته است و در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارت است از قیام افراد قبیلهی خدایی در هر نسل برای انتقام گرفتن از آن قبیلهی طاغوتی که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد؛ ثوره.
از اینجا است که کلمهی ثوره با خون پیوند پیدا میکند. کلمهی ثوره با تسلسل تاریخی پیوند پیدا میکند. کلمهی ثوره با مسئولیت مستمر انسان در طول تاریخ پیوند پیدا میکند و عجیب است که از توی این کلمهی ثار و تمام فلسفهی تاریخ اسلام در دید شیعیاش بخصوص که یک فلسفهی تاریخ کامل است، میشود استخراج بشود. برای اینکه اگر نگاه کنید فلسفهی تاریخ بشر، فلسفهی تاریخ انسان اساساً، در دید شیعی اسلام عبارت است از آدم تا آخرالزمان، این طول فلسفهی تاریخی است که اسلام در دید شیعی عرضه میکند، تفسیر میکند، توجیه میکند.
و او این است که میبینیم عجیب است که اولین قدمی که تاریخ بشر با آن قدم شروع میشود با یک ثار شروع میشود، هابیل، هابیل؛ یعنی اول آدم، یعنی انسان، یعنی حقیقت انسان، یعنی پدر همه، پدر هر دو قبیله، پدر هر دو قبیله است آدم، اما بعد از آدم انسان دو قبیلهای میشود؛ قبیلهی طاغوتی، قبیلهی الهی. آن تقسیمبندی قبائلی که اسلام قبول دارد، آن دو قطبی شدن انسان که در طول تاریخ همواره وجود دارد و بدون او صلاً اسلام را نمیشود فهمید، تسلسل امامت را نمیشود فهمید، اساساً مکتب اسلام را نمیشود فهمید.
میبینیم که تاریخ، بعد از آدم تاریخ انسان شروع میشود. آدم جزو تاریخ بشر، تاریخ انسان، تاریخ نیست، آدم حقیقت انسان است، کلیت انسان اس
ت اما بعد از آدمِ یک جامعهی بشری تشکیل شده، انسان، اجتماع، زندگی، روابط انسانی به شکلی که ما الان میبینیم در محدودهی بسیار کوچک شکل گرفته، یعنی دو قطبی شدن جامعهی انسانی شروع شده و اولین بار که شروع میشود با یک ثار شروع میشود؛ یعنی قبیلهی قابیلی، یک خون میرزد از قبیلهی هابیلی و بعد این وراثت آغاز میشود. یک رابطهای بین وراثت و ثار وجود دارد که این دوتا مفهوم فلسفهی تاریخ انسان را در اسلام میسازند، معنی میکنند.
این کلمهی وراثت همان طور که توی دعاها زیاد داریم، راجع به خود امام حسین بخصوص، زیارت وارث داریم که اساساً بر اساس وراثت است و میبینیم امام حسین را همانطور که عرض کردم نه به صورت، اینها درس دادند به ماها، این یک چیزهایی نیست که ما حالا بفهمیم، حالا از خودمان دربیاوریم، اینها یک چیزهایی است که در مکتب ما خیلی روشن بوده منتها خب ناآگاهی بعد رابطه را قطع کرده و الّا زیارت نشان میدهد که من امام حسین را به عنوان یک حلقه از این زنجیر طولانیای که از آدم تا آخرالزمان به هم پیوسته است و به هم ارتباط دارد میشناسمش و به همان دلیل باهاش حرف میزنم و به آن عنوان اصلاً در برابرش قرار گرفتم و تلقیاش میکنم اصلاً، میشناسمش که کیست. کارش را هم به همان دلیل میگویم.
خب بنابراین بشر شروع شد، در فلسفهی تاریخی ما، بشر شروع شد با یک ثار. قبیلهی هابیلی یک خون الان طلبکار است از قبیلهی قابیلی و بنابراین وراثت از اینجا شروع میشود. این وراثت در اشکال مختلف تعبیرات مختلفی در روایات، قرآن، احادیث، فرهنگ اسلامی، اینها همه هست، حتی سعی شده که به عناوین مختلف به صورت شجرهنامه، به صورت حتی یک وسیله، یک ابزار، یک سمبل، امثال اینها، این پیغمبران را به هم ارتباط بدهند، به عنوان یک تسلسل و یک پیوستگی جریان واحد، یک وحدت تاریخی میخواهد درست کند که به صورت مجرد حادثههای گوناگون در زمینها و زمانهای مختلف تلقی نکنید، یک جریان واحد.
و او این است که، حتی در داستان حضرت یوسف نقل میکنند که این بعد که [از او] عصایی، چوبدستیای ازش میماند و بعد حضرت شعیب، آن چوبدستی را در باغ خودش همین جوری دستش بوده، میگوید که خواهش میکنم این همین اثاثیه [حضرت] یوسف را و اینها را که تقسیم میکنند، همین اثاثش همین چوبش را بدهید یادگاری، میبینند این چوب این به درد نمیخورد میدهند به او. این چوب دستش است به عنوان یادگاری، نیّات چقدر معنی دارد همینها، چقدر معنی دارد. از هزارتا کتاب تاریخ مستند ارزشش بیشتر است. روح و معنی تاریخ در این است، آنها ملفوظات و حوادث است. میگوید که بعد این میآید باغی درست میکند و توی این باغش دارد آبیاری میکند، بعد میخواهد مثلاً فلان درخت را کار کند، این چوب دستش است توی زمین گل بوده، در زمین فرو میکند که برود کارش را بکند، میرود و برمیگردد میبیند که از اطراف شاخه زده و ریشه بسته و هر کار میکند در نمیآید. ولش میکند. بله، با همین شگفتی و همین ابهام میگذاردش، معلوم میشود که یک جریانی است، خب نمیشود دیگر [کاری کرد]، [چوب دستی] رفت دیگر.
مدتها میگذرد تا موسی گذرش به آنجا میافتد و به صورت کارگری آنجا میآید در خدمتش. بعد همین که توی درختها میگردد چشمش به این درخت میافتد. رمزهایی روی این درخت میشناسد، میفهمد، میبیند، میخواند. میفهمد این چیست. مثل مویی که از خمیری بکشند بیرون، این درخت پر ریشه و محکمی که شعیب آن همه زور زد تکانش نداد مثل مو از تو خمیر، از ماست میکشد بیرون. و بعد میبیند چیز خوبی است، دور و برش را یک صاف و صوفش میکند و میبیند یک چوبدستی خوبی است و با همین چوبدستی است که میرود فرعون را درازش میکند. میبینیم، بله؟
یکی از حضار: آفرین
دکتر شریعتی: قشنگ است، نیست؟ چقدر عالی است واقعاً، چقدر درسهای عمیقی این تو هست این توی حرفهایش. میبینیم که پیوند میخواهد بزند رسالت موسی را به رسالت یوسف که از لحاظ ظاهر تاریخ رابطه بینشان ما نمیبینیم. رابطهی متصل نمیبینیم ما، این اتصال میدهد و یک اتصال معنوی میدهد. خب، از این چیزها [در تاریخ] هست.
خیلی نمونههای زیادی وجود دارد. در نگینهای انگشتر، در نمیدانم خیلی چیز[ها]، خیلی نکات [هست]. معلوم میشود در فرهنگ ما تلاشی زیادی است برای اینکه اینها را به هم پیوند بدهیم در یک سطح تمام بشریت، و ما متأسفانه آن قدر جهانبینییمان کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع میشود، بعد از ظهر فردا هم تمام میشود. بعد دیگر خبری نیست در تاریخ تا روز چهلم، که باز اربعینی است و شلهای است و بعد هم دیگر قضیه غائله است تا سال دیگر. یعنی یک روز و نیم فقط، در صورتی که مسئله یک روز و نیم نیست، مسئلهی ابدیت تاریخ است. مسئلهی ابدیت تاریخ است. در این همه وسعت.
و اگر که واقعاً فرصت این بود این جهانبینی فلسفهی تاریخ را با نوترین و علمیترین فلسفهی تاریخی که الان داریم در تلقی عموم روشنفکران دنیا مقایس
هاش میکردند، آن وقت ارزش این نسبت به آن فلسفهی تاریخی بر اساس دیالکتیک ابزار تولید، بنا شده اختلافش معلوم بود که این فلسفهی تاریخ اسلامی از اول با خودآگاهی و مسئولیت خودآگاهانهی انسان بنا شده، آن فلسفهی جبر تاریخ مارکسیستی بر اساس بازی جبری مادی ابزار تولید، تحول پیدا میکند؛ تا بالاخره جبراً به خودآگاهی انسان میرسد. یعنی در اینجا انسان، مسئولیت تاریخی انسان و خودآگاهی انسان معلول جبر مادی ـ تولیدی ـ اقتصادی است، در فلسفهی جبر و حتمیت تاریخی اسلامی از اساس بر روی خودآگاهی انسان و خطاب به انسان خودآگاه است.
از همان اول انسان را میگوید تو صاحب خونی، باید از طرفت خونی را بگیری. در کی، چه وقت؟ فرصت از آغاز تاریخ بشر تا انتهای تاریخ، تمام، مجال خونخواهی انسان است. فرصت خونخواهی انسان است. خب میبینیم اولین ثار که بین این دو قبیله به وجود میآید و به گردن بنیهابیل است در برابر بنیقابیل، بر اساس آن وراثت این خون همین جور ارث میرسد نسل به نسل، چنانچه این خونریزی نیز نسل به نسل به توارث میرسد تا آخرالزمان. پایان فلسفهی تاریخ اسلام کجا است در دید شیعی؟ یعنی کی تاریخ تمام میشود؟ این تاریخی که ما میشناسیم، تاریخ، نه انسانی که، حقیقت انسانی نه، تاریخ، تاریخی که میشناسیم، این تاریخ دو قطبی تضادی که بر اساس رابطهی ثار و انتقامجویی ثار بنا شده، شروع شده و تداوم دارد، کی به انتها میرسد؟ باز با ثار؛ برای اینکه آخرالزمان قیام جهانی، نجات بشری، تحقق عدالت، صلح و برابری، همهی اینها هست اما بزرگترین لقب آن نجات دهندهی آخرین انسان از این رابطهی ثار و ثارکِشی که همهی تاریخ بشر را شکل میدهد، اسمش «منتقم» است. منتقم است. انتقام چی را میگیرد. همه میگویند انتقام قاتلین سیدالشهدا. نه، انتقام ثاری که به گردن بنیهابیل است.
و این ثار هر نسل، هر نسل یک رابطهی پیچیدهای پیدا میکند و او این است که هر نسل به دعوت آن روح که به افراد قبیله هر جا میروند و هر کار میکند و در هر حالی ضجه میکند و دعوت میکند به خونخواهی، در هر نسل غیرتمندان و احرار و صاحبان فتوت و حمیت، آن فتیهها، اینها پا میشوند به خونخواهی و در هر قیام به خونخواهی برای گرفتن ثارشان باز خون میدهند و باز ثار دیگری بر ثار پیش اضافه میشود و باز به گردن نسل وارث بعد میافتد. نسل وارث بعد باز باید انتقام دو خونی را که طلب دارد از بنیقابیل بگیرد، از قبیلهی دشمن بگیرد، از قبیلهی طاغوت، باز در این قیام خونخواهی باز خونهایی را میریزد، خونهایی ریخته میشود و این ثارهایی باز بر ثار افزون میشود و باز این خونهای هی روزافزون، قرنافزون، نسلافزون باز به گردن نسل بعد، نسل بعد، نسل بعد [میافتد].
میبینیم ثار در طول تاریخ اسلام، [در] فلسفهی تاریخ ما ثار در تزاید است. ثار بر روی ثار، ثار بر روی ثار و هر نسلی آن ضجهها را که ثارهایش او را به خونخواهی و انتقام از دشمن فرا میخوانند هی شدیدتر میشود، شدیدتر میشود، به طوری که اگر غیرت و حمیت و آگاهی وجود داشته باشد تمام فضای تاریخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهی ثارها است، ثارهای ما. اما این ثارها ثارهای قبیلهای نیست، ثارالله است، اینها ثاراللهها هستند که باید از قاتلین بنیطاغوت گرفته بشود.
و اما جبرش از کجا است؟ تاریخی که این قدر بر خونخواهی و بر رسالت و آگاهی و دعوت ما مبتنی است؛ بنابراین بر اساس ارادهی ما است. اما درعینحال تاریخ جبراً به خونخواهی کامل و تمام و خاموش شدن، آرام شدن و پیروز شدن و خشنودی همهی ثارهای خدا در طول تاریخ بشر خواهد انجامید و تاریخ به انتقام مطلق و جهانی همهی ثارها خواهد انجامید و این قطعی و جبری است. این یک جبر تاریخی است که بر اساس دعوت از انسان به خونخواهی مبتنی است.
میبینیم مفهوم ثار همراه با وراثت، مجموعهی تاریخ انسان و فلسفهی تاریخ انسان را در دید شیعی اسلامی تفسیر میکند، بیان میکند. با ثار شروع میشود و تداوم و تکامل و توسعه پیدا میکند تا وقتی به انفجار میرسد و انفجار عبارت است از گرفتن انتقام از بنیطاغوت و آنجا است که گردن قبیلهی هابیل از این بار سنگین این همه خونهایی که به وراثت همینجور نسل به نسل بر گردنش مانده آزاد میشود و در آنجا است که بشر به نجات، صلح و عدالت میرسد. و تا آن روز تمام داستان زندگی انسان داستان تلاش برای خونخواهی است از آدم تا آخرالزمان و حسین وارث یکی از ورثه است که خودش به صورت یک ثار در آمد و فرزندش و بابایش، اینها همه ثارهای خدا هستند و پدر ثارهای خدا و پسر ثارهای خدا.
بههرحال ثار و ثوره در این دید، ثوره آن وقت چقدر معنی عمیق پیدا میکند. ثوره تلاش، شورش، قیام، همه چی، اینها همه معنی دارد اما هدف چیست؟ هدف انتقام کشیدن از بنیقابیل است که آن همه دستش به خون ثارهای عزیز ما آغشته است و این همه خون، جواب گفتن به دعوت آن پرندههایی است که در گرد سر قبیلهی ما دائماً
ما را میخوانند و ضجه میکشند و ما را به انتقامخواهی و خونخواهی فرا میخوانند. ثوره، ثار، وراثت، داستان شروع تاریخ یعنی اولین ثار هابیل و بعد آخرالزمان است یعنی تحقق انتقام جهانی مجموعاً فلسفهی تاریخ اسلام را در دید شیعیاش تفسیر میکند.
یا ثارالله.
آیتالله خامنهای: این داستان عصای یوسف که آقای دکتر(۳۳) نقل کردند که بعد به شعیب میرسد و بعد باز به دست موسیٰ میافتد ــ که جدّاً هم این داستان خیلی سمبولیک و جالب است ــ این نشان میدهد ادامهی کار یوسف را در دست موسیٰ و به وسیلهی موسیٰ که این تداوم همان کار است. به ایشان عرض کردم که این در زندگی ائمّه هم عیناً وجود دارد، یک چنین سمبلهایی در زندگی ائمّه هست و نمونههای خیلی قشنگی دارد. از جمله این نمونه است که در داستان زندگی امام صادق این را میخوانیم، روایاتش را میبینیم که وقتی امام باقر از دنیا میرفت و فرزندانشان جمع بودند، رو کردند به امام صادق و گفتند این صندوقی که در اینجا هست مربوط به تو است، این را بردار و ببر منزل. صندوق که برده میشود، گویا پسرانِ دیگر و ورثه یا صریحاً اعتراض میکنند یا اینکه مثلاً نِقّی میزنند که نشان اعتراض است؛ خیال میکردند که در این صندوق، مثلاً مالی، پولِ جمعشدهای یا چیزی هست. امام میگوید که در این صندوق سه چیز هست که آن سه چیز فقط به این فرزند من میرسد؛ میگویند یکی شمشیر من است و دیگری کتاب من است و سوّمی که حالا یادم نیست، انگشتر یا چیز دیگر است؛ میگویند اینها مال صادق است. در مورد امیرالمؤمنین هم هست، در مورد زندگی ائمّهی دیگر هم اتّفاقاً این هست که هر امامی که از دنیا میرود، چند چیزش صرفاً به امام بعد میرسد؛ از جمله شمشیر او و از جمله کتاب او. و شمشیر رمز رهبری نظامی است و کتاب رمز رهبری فکری و ایدئولوژیک است و آن چیز دیگر که سوّمی است ــ که الان یادم نیست چه چیزی است ــ آن هم باز یک چنین رمزی است، شاید مثلاً مُهر باشد یا انگشتر که انگشتر هم اگر باشد، مراد همان خاتم است که خاتم بهاصطلاح آن انگشتری است که ضمناً به جای مُهر هم از آن استفاده میشده و هر امامی که از دنیا میرود، این چند چیزش به امام بعد میرسد. و باز در روایات دیگری هست در زندگی ائمّه ــ عرض کردم که در [مورد] بیشتر ائمّه، این داستانها همین طور مرتّب به طور مشابهی نقل شده ــ که مثلاً عبدالملک شنید که عصای پیغمبر یا شمشیر پیغمبر دست امام سجّاد است و فرستاد که آن را برای ما بفرست و حضرت هم در جواب نوشتند که این را من به کسی نمیدهم و این در اختیار خود ما است.
البتّه در خارج ممکن است واقعاً هم شمشیری بوده یا عصایی بوده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ یعنی این مطالب سمبولیک هیچ منافاتی ندارد که یک واقعیّتی هم داشته باشد و از همان واقعیّت به عنوان سمبل استفاده شود. مثلاً همین داستان عصای موسیٰ یک واقعیّتی است، امّا هیچ مانعی ندارد که این عصای موسیٰ مثلاً سمبلِ رسالتِ توأم با قهرِ یوسف باشد که حالا عین همان رسالت در اختیار موسیٰ است [در مواجهه] با فرعون زمان خودش و با آن قدرت سلطهی سیاسی زمان خودش. به هر حال، این در زندگی ائمّه خیلی جالب است که نشان میدهد زندگی ائمّه همان زندگی فکری و عملی پیغمبر است؛ یعنی همان «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنّْتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکـِتبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاس»؛(۳۴) یعنی همان کتاب و میزان و حدید، هر سه میرسد به امام و اصلاً این تفسیرکنندهی معنای امام است.
۱) این جلسه در روز تاسوعای سال ۱۳۵۵ شمسی مصادف با ۱۰ دی ماه، در منزل آقای عباس تحریریان برگزار شده است.
(۲ انقلاب
(۳ خوشگذرانی
(۴ تماماً، بکلّی
(۵ آزاد، رها
(۶ خشمگین
(۷ در نزد مارکسیستها، کارگران صنعتیای که فاقد مالکیّت ابزار تولیدند و جز نیروی کار خود، وسیلهی دیگری برای تأمین معاش ندارند.
(۸ اموال، ثروت
(۹ سورهی اسراء، بخشی از آیهی ۷۰؛ «و براستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم ...»
(۱۰ سورهی آلعمران، بخشی از آیهی ۱۴۶؛ «و چه بسیار پیامبرانى که همراه او تودههاى انبوه، کارزار کردند ...»
(۱۱ انحصارطلبان، مستبدان
(۱۲ خطبهی ۳۰
(۱۳ خودخواه، خودپسند
(۱۴ خدایان پراکنده (اشاره به آیهی ۳۹ سورهی یوسف)
(۱۵ نهجالبلاغه، خطبهی ۱
(۱۶ سورهی انفال، بخشی از آیهی «... هیچ گونه خویشاوندى [دینى] با شما ندارند، مگر آنکه [در راه خدا] هجرت کنند ...»
(۱۷ قطعات آهن (اشاره به آیهی ۹۶ سورهی کهف)
(۱۸ آنان که از بسیاریِ نعمت و رفاه، فاسد و به خداوند نافرمان شده باشند.
(۱۹ سورهی طه، بخشی از آیهی ۴۴؛ «... شاید که پند پذیرد یا بترسد.»
(۲۰ تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۴
(۲۱ شرح نهجالبلاغهی ابنابیالحدید، ج ۶، ص ۳۴۰
(۲۲ زودگذر، گذرا
(۲۳ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۶ و ۳۶۷
(۲۴ آماده کردن
(۲۵ مثیرالاحزان، ص ۴
(۲۶ خطبهی ۱۶
(۲۷ مثنوی، دفتر سوم:
بنگر اندر نخودی در دیگ چون/ میجهد بالا چو شد زآتش زبون
هر زمان نخود برآید وقت جوش/ بر سر دیگ و برآرد صد خروش
(۲۸ سورهی کهف آیات ۱۳و ۱۴
(۲۹ سورهی مدثّرآیه ۲
(۳۰ سورهی مزّمل آیات ۱ تا ۴
(۳۱ سورهی سبأ آیه ۴۶
(۳۲ بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۲۸۸
(۳۳ دکتر علی شریعتی
(۳۴ سورهی حدید، بخشی از آیهی ۲۵؛ «براستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند، و آهن را که در آن براى مردم خطرى سخت و سودهایى است، پدید آوردیم. ...»
پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
✍🏻 مرقومه رهبرانقلاب در قرآن تقدیمی به مادران چشم انتظار شهدای مفقود الأثر
◾ به مناسبت وفات #حضرت_ام_البنین(سلام الله علیها)
💻 Farsi.khamenei.ir
╭───
│ 🏴 @Mabaheeth
╰──────────
AUD-20220115-WA0071.mp3
1.6M
🏴 غزلی تقدیم به ساحت حضرت امالبنین علیهاالسلام
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر
در خانهی علی سَرِ افشای خود نداشت
▪️شعرخوانی آقای افشین علاء تقدیم به ساحت حضرت امالبنین علیهاالسلام در دیدار شاعران سال ۱۳۸۹
💻 Farsi.khamenei.ir