eitaa logo
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
255 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
121 فایل
💫بِسـم ربِّ عِشـق گام برداشتن درمسیرِعشـق🌟 هزینه میخواهد🌱 هزینه هایی که انسان راعاشق وبعد.. #شهیدمیکند🌷 کپی #حلالتون.. التماس دعا💕 مدیر: @fatehe_ghods118 ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/296443623 تبادل: @b_plak @ablase
مشاهده در ایتا
دانلود
『 -ان‌اللہ‌یعطی‌اصعب‌المعارک لاقوی‌جنوده((:🌱』 @Sangare_Eshghe
به وقت کتاب😍
ابروهايــت را بــاال انداختــي، لبــت را گزيــدي و بعــد ســرت را پاييــن انداختــي... آهســته گفتــم: قاســم جــان، گريــه هــم نكنــم؟ چشــمهايت را بســتي و ســرت را تــكان دادي. باريــدم ولــي تمــام نشــده، بقيــهاش را قــورت دادم. نشســتي. ســرت همچنـان پاييـن بـود، خيلـي پاييـن. انگشـتر عقيـق دسـتت بـود... همـان انگشـتری کـه بـا دسـت قطـع شـده ات برایـم آورده بودنـد... انگشـتر را کـه بـه چشـم هـای نمناکــم مالیــدم ، یــاد حلقــهي عروســيمان افتــادم... چقــدر اذيتــم كــردي. تمــام زرگريهـاي شـهر را زيـر پـا گذاشـتيم؛ آخـر هـم گفتـي: اصـ ًا حلقـه بـراي چـي؟ ميخواهــم غــام حلقــه بــه گــوش شــما باشــم! و زدي زيــر خنــده... ميدانســتم ميخواهــي كاري كنــي كــه حلقــهي طــا نخــري. آخــرش هــم بــه اصــرار مــن یــه انگشــتر عقيــق را از نقرهفروشــي برداشــتي. بــا همــان دســتت روي خاك‌هــا نوشـتي: "يـا حسـين شـهيد" آرام و آهسته به حرف درآمدي: گريه براي چه؟ مـن خـودم ايـن راه را انتخـاب كـردم. بهتـر از هـر كـس ديگـري ميدانـي، آرزويـم ايــن بــود و بعــد بــا چشــمهاي هميشــه نمنــاك بــه مــن نــگاه كــردي و گفتــی: خـودت خـوب ميدانـي كـه چقـدر دوسـتت دارم. زندگيمـان را هـم دوسـت دارم و از كنـار تـو بـودن لـذت ميبـرم. مگـر ايـن زندگـي دنيـا چنـد روز اسـت؟ فكـرش را بكــن ! چنــد ســالي كنــار هــم زندگــي مي‌كنيــم. بچــهدار ميشــويم، بچههايمــان بـزرگ ميشـوند... باالخـره بايـد بميريـم. راسـتي راسـتي دلـت نميخواهـد پيـش خـداي خـودم روسـفيد باشـم. دلـت ميخواهـد بمانـم و در يـك زندگـي نباتـي در بسـتر بميـرم. لـذت زندگـي كـردن بيشـتر اسـت يـا لـذت شـهيد شـدن؟ تـو كـه مــرا خــوب ميشناســي، بمانــم هــم مثــل آدمهــاي ديگــر نميتوانــم دل، خــوش كنـم بـه ايـن زر و زيورهـا و اسـباب بازيهـاي دنيـا... چشــمهايم ميســوخت، ميدانســتم هــر دو چشــمم شــده كاســهي خــون. زل زدم تـوي صـورت سـفيدت كـه پشـت انبـوه محاسـن پرپشـت و سـياهت گـم شـده بـود. گفتــم: قاســم، قاســم جــان! مــن بــدون تــو چــه كار كنــم. ميترســم گــم شــوم. هنـوز سـرت پاييـن بـود... خنديـدي و گفتـي: تـو راه را خيلـي خـوب بلـدي... بلنـد شـدي. آرام و موقـع بلنـد شـدن، دسـتت را روي زانوهايـت گذاشـتي، مثـل هميشـه ادامه دارد.... 🌿کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل در ظهور و شادی روح شهدا🌿
زانوهايـت تـق صـدا كردنـد. تـوي صورتـم خيـره شـدي... لبخنـد زدي و گفتـي: مـي مـيروم. امـا تـو هسـتي و تمـام كسـاني كـه بعـد از مـن راه را بـه ديگـران نشـان ميدهنــد... دســتي روي شــانههايم پاييــن آمــد: عزیــزم... بلنــد شــو، بســه ديگــه، بلنـد شـو بريـم. ببيـن همـه رفتهانـد. نـگاه كـردم. جايـي كـه ايسـتاده بـودي، تـو نبـودي. امـا بـوي خـوب تنـت را هنـوز ميتوانسـتم احسـاس كنـم. وجـودم پـر از تــو بــود. ســرم گيــج ميرفــت. آســمان گرفتــه بــود. ســوز عجيبــي ميآمــد. ســر مـزارت خالـی نمـی شـد... زن و مـرد، کـودک و نوجـوان، سـپاهی و ارتشـی صـف کشــیده بــودن بــرای آمــدن ســر قبــرت... یــاد وصیتــت افتــادم کــه گفتــه بــودی فقـط روی قبـرم بنویسـید: " سرباز ولایت"... وقتی سـنگيني روي قبرهـا نشسـته بـود، پاهايـم رمـق نداشـتند. چـادرم را روي سـرم محكـم كـردم. حـس غريبـي در وجـودم خانـه كـرد. شـده بـودي نـور و دويده بـودي تـوي تمـام جانـم. گرمـاي وجـودت ريخـت تـوي رگ و خونـم. ديگـر صدائـی را نميشــنيدم...دو جفــت چشــم نمنــاك جلوتــر از مــن بــه حركــت درآمدنــد. چشــمهاي مــن هــم پــس از ايــن هميشــه نمنــاك خواهــد بــود. بياختيــار روي قبرهــا پــا ميگذاشــتم و ميرفتــم. يــادم آمــد هميشــه باخــودت بــه گلــزار شــهدا ميآمــدم. پــا كــه روي قبرهــا ميگذاشــتم، بامهربانــی میگفتــی كــه از روي قبرهــا نـرو؛ زيـر هـر كـدام از ايـن قبرهـا يـك نفـر خوابيـده و گنـاه دارد كـه پايـت را روي ايــن آدمهــا ميگــذاري. آنوقــت بــا پاهايــم از روي قبرهــا ميپريــدم. بــا خــودم گفتــم: نكنــد كســي پاهايــش را روي قاســم بگــذارد و چقــدر از ايــن فكــر، دلــم گرفـت... ادامه دارد.... 🌿کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل در ظهور و شادی روح شهدا🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت:‌دخترروچہ‌بہ‌شهادت؟ گفتم‌ ”شایددخترها‌توےِ‌جنگ شهیدنشن اماهمین‌بس‌کہ‌ازنسلِ‌بعضے مادَرهآ چمران‌و‌آوینے‌وقاسم‌سُلیمانے داریم✌️🏻♥️✨“ @Sangare_Eshghe
💕 میگفت : اگه باعث شد نماز اول وقتِت به تأخیر بیوفته ! وقتشه که برای همیشه باهاش کنے[🌵🚫]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده: 📞یه بیسیم‌ازسوریِه↓ خواهَرا_خواهَرا حِجاب!.. حِجابِتونومُحڪَم‌بگیرید! حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اِینجابَچِه‌هابخاطِرِحفظِ‌چادُر ناموس‌شیعِه♡ مۍزَنَن‌به‌خطِ‌دُشمَن🌿♥️ @Sangare_Eshghe🍃
📚خاطرات شهید مدافع حرم راوی:سیده سلام بدرالدین( مادر شهید) رابطه ی فوق العاده ای با برادر و خواهرانش داشت و مهر برادرانه ی خاصی به آن ها ابراز می کرد. به کوچک ترین نکات در مورد آن ها اهمیت می داد. مخصوصآ به حنین توجه ویژه ای داشت. حتی به لباس پوشیدن،مدل مو و کوچکترین کارهای او اهمیت می داد در کارها به خواهران و برادرش کمک می کرد و برای همه پشتیبان و کمک حال بود. اما نکته ی مهمی که باید متذکر شوم این است،چون در خانواده ای مذهبی پرورش پیدا کرده بود به مسائل زیادی اهمیت می داد و به هیچ وجه اهل بگو بخند و شوخی با نامحرم نبود و حدود محرم و نامحرم را به درستی رعایت می کرد و امکان نداشت با نامحرم صمیمی شود. ✍یاقتیل العبرات @Sangare_Eshghe🍃
🌸🌱 پُست نگهبانے رو زودتر ترڪ ڪرد! فرمانده گفت: ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فڪر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همہ‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما 😊 از۳۰۰ تا هم بیشتر شد. 🙃 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 @Sangare_Eshghe