eitaa logo
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
253 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
121 فایل
💫بِسـم ربِّ عِشـق گام برداشتن درمسیرِعشـق🌟 هزینه میخواهد🌱 هزینه هایی که انسان راعاشق وبعد.. #شهیدمیکند🌷 کپی #حلالتون.. التماس دعا💕 مدیر: @fatehe_ghods118 ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/296443623 تبادل: @b_plak @ablase
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊♥️🕊 آموختم که زندگی فقط و فقط به سبک شهدا زیباست. زیبایی زندگی آن هارا دوست داشتم و تنها رضایت خدا برایم معیار بود. با حمید که ازدواج کردم،او را انسانی عجیب یافتم. هر نگاه و هر نفسش و هر سخنش درسی بود برای من که به مثل شاگردی در محضرش بودم و هر لحظه ار استادم چیزی می آموختم. نگاهش به دنیا و آدم ها با تمام افرادی که با آنها دم خور بودن فرق داشت؛ متعالی بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم حال انسانی را که هم بازی کودکی، همسر، هم سفر و استادش را دست می دهد. کودکی ام با تمام زیبایی ها و تلخی هایش با او به ابدیت رفت. زندگی مشترک بی حضور مادی او پایان یافت و من با کوله باری از خاطرات بر دوش در طی طریق این مسیرم. بیست و چهار سال سن دارم،اما نمی دانم شاید در اصل بیست و چهار سال را از دست داده ام. اینکه درست زندگی کرده و در مسیر بمانم اراده می‌خواهد، اما معتقدم سه سالی که یا همسرم گذراندم جزو بهترین لحظات عمرم بوده است. اکنون که نمی‌دانم قتلگاهش کجاست وفقط نامی از تمام آن گودال می‌دانم که آن هم سوریه و حلب است و سنگی سرد که اورا آنجا احساس نمی‌کنم، روز هارا بی او سپری میکنم به امید اذانی دیگر و بله ای که به او خواهم داد و به او خواهم پیوست؛ با قلبی که هرروز پاره پاره می شود و با کمر خمیده ای که کوله باری از زندگی را تنها بر دوش می کشم. درود می فرستم به تمام نیک مردانی که بخاطر شرف ناموس خدا، عقلیه ی عقلا، حضرت زینب کبری(س) فدا شدند و بصیر بودند تا نصیرمان گشتند. در رابطه با نوشتن خاطرات این کتاب دلهره ی عجیبی داشتم. بیشتر نمیخواستم جزئیات زندگی را موبه مو مرور کنم. شاید یک نوع دفاع بدنم در مقابل اتفاق سنگینی بود که رخ داده بود، اما به یاد قولی که به همسرم در رابطه با نوشتن خاطرات داده بودن می افتادم و در نهایت تصمیمم را گرفتم. @Sangar_eshghe
🕊♥️🕊 یک نگاهم به ساعت بود، یک نگاهم به متن سوال. عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم. همین باعث شده بود استرس داشته باشم، به‌ حدی که دستم عرق کرده بود. همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم. چند ماه بیشتر وقت نداشتم. چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتاب هایم را مرور میکردم. حساب تاریخ از دستم در رفته بود و فقط به روز کنکور فکر میکردم. نصف حواسم پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم. عمه آمنه و شوهر عمه به خانه مان آمده بودند. آخرین تست را که زدم، درصد گرفتم. هفتاد درصد جواب درست. با اینکه بیشتر حواسم به بیرون اتاق بود ولی به نظرم خوب زده بودم. در همین حال و احوال بودم که ابجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و با هیجان، درحالی که در را به ارامی پشت سرش می بست، گفت: (فرزانه! خبر جدید!). من که حسابی درگیر تست ها بودم، متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرفای نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم:(چی شده فاطمه؟). با نگاه شیطنت آمیزی گفت:(خبر به این مهمی رو که نمیشه به این سادگی گفت!). می دانستم که طاقت نمی آورد که خبر را نگوید. خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق میزدم گفتم :(نمیخواد اصلا چیزی بگی، میخوام درسمو بخونم. موقع رفتن درم ببند!) آبجی گفت:(ای بابا! همش شد درس و کنکور. پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا خواستگاری می کنه.) توقعش را نداشتم، مخصوصادر چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. @Sangar_eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab15Safar1398[03].mp3
14.1M
دیشب یه مداحی بارگزاری کردم باز نمیشد این همونه گوش کنید
روایت لبخند:)))♥️🌱... لبخند تو درمان و من بند به هر دردی از درد نماند هیچ، آنگه ڪه تو مے خند‌ی 😍☺️ ☺️😍 @Sangare_eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ مرد بود شهید سلیمانی.... روحش شاد و یادش گرامی خداوندا ما را با آنها محشور کن . @Sangare_Eshghe
🔸این وعده ی خداست که حق الناس را نمی بخشد! خون شهدا حق الناس است، نمی دانم با این حق الناس بزرگی که به گردن ماست، چه خواهیم کرد؟! 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید @Sangare_eshghe
‌ چه خوب گفت : حزب الله اهـل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است پایمردی میخواهد و وفاداری. آقاجان انی سلمٌ لمن سالمکم وحربٌ لمن حاربکم __________○_____________
🦋 به امیدِ روزے که بگویند : خـادِمٌ الشٌـهدا ، به شٌــهدا پیوست ...