eitaa logo
🇵🇸هیأت خیمه معرفت ثارالله
976 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
161 فایل
سلام خوش امدید کانال هیات در..دنبال کنید👇👇 در ایتا https://eitaa.com/Saralah123 در اپارات https://www.aparat.com/Saralah123 در سروش https://splus.ir/saralah123 در روبیکا https://rubika.ir/ssaralah123 درویراستی https://virasty.com/Saralah123
مشاهده در ایتا
دانلود
عید مباهله بر همگی مبارک باشه 🌹🌹 @saralah123
راستی میدونید بالاترین فضيلت امیرالمومنین علی علیه‌السلام کدومه!!!! ☺️😌
امام رضا علیه السلام جواب دادن 👇👇👇
مهدی جان شرمنده ایم دلم از ندیدنت پُر است، آنقدر که اضافه‌اش از چشمانم می‌چکد...💔 اللهم عجل لولیک الفرج @saralah123
شايد باورش سخت باشد كه زنان بسياري دوشادوش رزمندگان اسلام درصحنه هاي دفاع مقدس حضور داشتندكه درنقش پرستار رزمندگان بوده اند؛ و حتي اين هم باعث نشد كه لحظه ای حجاب خودرا كنار بگذارند. @saralah123
مداحی_آنلاین_آماده_شو_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.41M
🏴ویژه ماه ♨️آماده شو! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ➥ @saralah123
مداحی آنلاین - دلشوره اربعین - جواد مقدم.mp3
7.45M
دلتنگی یعنی کربلا بارون گرفته چند ساله نوکر درد بی درمون گرفته @saralah123
تو یک محله ای یک گاریچی بود معروف بود به قاسم جیگرکــی ... یک آدم قد بلند قلدر اما زرنگ ، لات ، چاقو کـش که گــاه گاهــی هم شـراب می خورد . اما ... آخــر ذیحـجه که می شد… دهـنش رو آب مــی کشید، لباس عــزاش رو مـی پوشید و مــی یومد تو حــسینیــه محل . تــازه علم کـش هیئت این بــود چون ماشالله خــیلــی قدرت مند بود . پنــچ هزار هیئتــی هم پشت سـرش، امــا کم کم پنــچ هزار هیئــتی شد صــد نفــر تصــمیــم گــرفتــن برن از مردم بپرسن کــه چی شــده؟ چـــرا نمــی یاین؟ مردم گــفتن:« یک قــاسـم جیگرکــی هست اون علم کــش هیئــت تونــه . خـب وقتی یک هیئـت راه افتاده مــردم اولـین کسی که می بینن همــونــه خب اونـم که چاقو کشــه، عرق خــوره و… برو بــابــا ، ما نمــی یایــم . با خودشـون گفتن:« خب حالـا چــی کار کنیـم ؟ گفتـن چاره ای نیســت مــی ریــم یجـوری به قــاسم میگیم آقا نیــا دیگیــه هر هفتاشون مـی رن خـونــه قــاسم، بین اون بزرگ های هیئــت یک ریــش سفیدی بود … گــفـت:« قاســم، ببخشیــد مزاحمتــون شدیــم. قاســم گــفـت:«نـه آقا این چه حرفیــه منت گذاشتین اومدین . گــفـت:« ما اومدیم فقط چــندتا سـوال کــنیم. قاســم گــفـت:« بفرمایید گــفـت:« قاسم حسیــن رو دوست داری؟ قاســم یک نگــاهی کرد گــفـت: «کدوم حســین؟ گــفـت:« حســین، عزیز زهــرا قاســم زد زیر گــریــه گــفـت:«حاجــی دستت درد نکنــه بعد عمری نوکری حســین رو دوست دارم؟ خودم، زنــم ، بچه هام فــدای حســین گــفـت:«قاسم هر کـاری از دستت بر بیاد برای امام حســین میکنی؟ قاســم گــفت:«دیدید من توالت می شورم، ظرف مـی شورم ، جارو مــی کنم، از تیر برق می رم بالا پرچــم می زنم . هـــررر کاری لازم باشــه واسه حسیــن مــی کنم گفــت :« قاســم دوست داری هیئـت اربابت کوچیک باشــه یا بزرگ؟ قاســم گــفـت:« بــزرگ، حســین عظمـت داره هیئــتش هم باید عظمــت داشــته باشه گــفـت :« قاسـم یک سوال دیگه ، اگر کــسی باعث بشــه هیئــت حســین کوچیک بشــه وظیفش چــیه؟ قاســم گــفـت:«ببخشید یعنی چــی؟ گــفـت: مثلا بخاطر اون یک نفر مردم نیان قاســم گــفت:«خب اون نیاد مردم بیـان گــفـت:«راستیتش ما واســه همیــن اومدیم، امسال دیگه قاســم نیا حســینیــه قاســم گــفت:«باشه نمیام. سلام منو به مردم برسون، قاســم فدای شما مردم بشـه شب اول محــرم قاســم رفت چند تا پارچــه سیاه جور کرد . رفت تو زیر زمین خونـش ، دور تا دور خونش رو پارچه مشکی زد گــفـت :« حســین منو از حســینیه بیرون کردن گفتن تو دیگه نیــا ولـی اینجا دیگــه کسی نیست منو بیرون کــنه تو همون زیر زمین زنجیر مـی زد و هــی می گفت: یا حســـین ، یا حسیــن شب اول تمــوم شد، شب دوم ، سوم تــا شب چهارم یکی از همون کسایی که اومده بود خونه قاســم با چشم گریون مــی ره دم خونه رفیقش می بینه اونم داره گریه می کنه دو تایی رفتن دم در خونه سومــی دیدن اونم داره گریه مــی کنه ، آقا هفتاشون جمع شدن از هم پرسیدن :« چــرا گریه می کنی؟ همه خواب حســین رو دیدن همه هم یک خواب رو دیدن امام حسین فرمــوده بودند:« شما چیکاره بودید به یکی بگین بیا به یکی بگین نیا، من که فقط حســین خوبا نیســتم ، من حســین گناهکـار هایم هستــم . برید عذر خــواهی کنید ازش چــرا دل قاســم رو شکستین؟ چــرا جلو زن و بچش کوچیکش کردیــن؟ اومــدن جلو خونــه قاســم دیدن در خــونش بازه در زدن یکی از بچه هاش اومدن دم در گــفت: بیایــن بابام داره خودشو می زنــه، بابام داره گــریه می کــنه رفتن تو دیدن انقدر قاســم سرشو به دیوار زده این سر شکســته گفتن:« چتــه؟ قاســم گــفت:« من خواب حســین رو دیدم ، آقا فرمــودند:«اومدن به خــاطر من ببخشی ها اما قاســم تو که منو دوست داری ، تو عزا داری منو مـی کنی چرا شراب مــی خوری؟ چــرا آبروی منــو می بری؟ قاســم تو عالم خواب گــفته:«آقا نمی دونستم آبرو ریزتم حالا که ناراحتــت کــردم می خــوام روز عاشورا برات بمــیرم حســین قاســم رو اوردن تو هیئــت امــا ظهـر عاشورا نــشده بود دیدن بچـه های قاســم اومدن میگن:«ما یتیــم شدیـم بیاین بابامون رو ببریــن. مــردم اومدن گل بارون کردن قاســم رو می گفتن:« قاســم نوکر حســینـه ، نوکـر حســین رو گل بارون مــی کنن» حالا شما دوست من، محـــرم داره میــاد بیا شما هم به عشق امام حســین(ع) هرگناهــی که می کنی ازش دست بکش دیدی قاســم کم گــناه نمی کرد ولی آخــرش چــون مجــنون حســین بود نخواست آبرو ریز حســین باشــه ، بیا آبرو ریز حســین نباشیــم