eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
656 ویدیو
57 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
‌ ‌رو مجرد شو ، مجرد را ببین ..! ‌
یعنی اینکه : یه لحظه از دنیا و بند و بیلش دل بکن . مجرد شو از متعلقات دنیایی . تا ببینی که ذاتِ مجردِ خدا ، چه شکلی است و بتوانی درکش کنی !
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
یعنی اینکه : یه لحظه از دنیا و بند و بیلش دل بکن . مجرد شو از متعلقات دنیایی . تا ببینی که ذاتِ مجر
تا آدم گرفتارِ زر و زیور و ظواهر دنیاست چشاش غبار گرفته است و نمیشه اون سمتشو دید . اون سمتش خداست .
به اسم آزادی، اسیرت می کنند...
حتی در رابطه با مرحوم مختار ثقفی ، نقل هست که به علت حب آن دو نفر در عذاب خواهد بود و بواسطه‌ی شفاعت سیدالشهدا است که نجات پیدا می‌کنه ... منبع : شیخ طوسی، تهذیب‏الأحکام، ج 1، ص 467، ح 1528، تهران، 1365ش. بحارالأنوار، ج 45، ص 340 مستطرفات‏السرائر، ص 567
به روضه کار ندارم .. زمین کمی خیس است ... خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد 💔 ‌
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
؛
‌‌ برخاست و گفت : فضّه جان ! کمی آب گرم بیاور ... میخواهم فرزندانم را خودم استحمام کنم. کودکانِ کوچه به حسین میگویند : مگر مادر نداری ؟! چرا مچِ آستینت چروک است ؟ چرا مویت پریشان است ؟ فضّه ! کمی آردِ جو برایم بیاور ، تنور را روشن کن ، فرزندانم خیلی وقت است که نانِ را نخورده اند.. حسن ضعیف شده بس که نان نخورده؛ پسرم به نان های مادرش عادت دارد .. فضّه ! شانه و آیینه ای برایم بیاور ، تار های مویِ زینبم ، بهم ریخته است ... هنوز برای مو پریشان کردنِ زینب ، خیلی زود است. به اندازه ی پنجاه سال ... فضّه ! چادرم را به من بده ، علی نباید بدنِ نحیفم را ببیند ... فضّه ، بین خودمان باشد ، دیگر میان سرفه هایم خون ... بس است فضّه ، روضه ی مادر به سر رسید .. @sarbaz_khane 🥀
‌ بسم الله الرحمن الرحیم بهترین زنِ دو عالم به شرح ذیل است .. ‌ وَ قَدْ صَلَّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع صَلَاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ یُرِیدُ الْمَنْزِلَ إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاکِیَاتٍ‌ حَزِینَاتٍ‌ فَقَالَ‌ لَهُنَّ مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ فَقُلْنَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزَّهْرَاءَ ع نماز ظهر را خواند ، بعد از نماز ، چند نفر از کنیزان منزل را دید که با چهره ای نالان و پریشان منتظر مانده اند ، مولا پرسید : چه خبر شده ! جواب دادند : آقا جان ، زهرایت را دریاب.. 💔
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
‌ بسم الله الرحمن الرحیم #مقتلِ بهترین زنِ دو عالم به شرح ذیل است .. ‌ وَ قَدْ صَلَّی أَمِیرُ الْمُ
‌ فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مُسْرِعاً حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَی فِرَاشِهَا ... وَ هِیَ تَقْبِضُ یَمِیناً وَ تَمُدُّ شِمَالًا ... امیرالمومنین سریع رفت و خودش را به زهرای خویش رساند .. و چیزی دید ، که خدا نکند شوهری برایِ همسر خود ببیند .. مانند مار به خودش می‌پیچید ، گاهی زهرا به پهلوی چپ میشد گاهی به پهلوی راست ... 💔
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
‌ فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مُسْرِعاً حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَ
‌ فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّی أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَکَهُ فِی حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ ... فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَی الْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ ... تا این صحنه را دید ، عبا را از شانه هایش ، عمامه را از سر مبارکش در آورد و به زمین گذاشت . سر فاطمه اش را به بغل گرفت و شروع کرد صدا زدن عمر و جانش ... ... جوابی نشنید ... ای دختر رسول خدا ... جوابی نشنید .. ای دختر کسی که صدقات را بر دامن خود می‌گذاشت و به فقرا میرساند ... جوابی نشنید .. جوابی نشنید .. جوابی نشنید. 💔
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
‌ فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَل
‌ فَنَادَاهَا یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ وَ بَکَتْ وَ بَکَی وَ قَالَ مَا الَّذِی تَجِدِینَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّکِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَتْ یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ .. صدا زد ، فاطمه ! منم علی ! چشمان زهرا باز شد ... هر دو به گریه افتادند امیر المومنین فرمود : چه شده زهرای من .. جواب داد ، پسر عمو جان ! مرگ را میبینیم چیزی که راه فراری از آن نیست .. 💔