‹💚🌿›
•
•
❬..ابراهیـٖم مےگفت:
تو؎زندگےاگربرخۍمسائلپیشآمدڪه
برایتتلخبود،توےخودٺبریزواجازهنده
ڪهاینمسائل،باعثڪدورتودلگیریۍ
شود.ازخدابخواهبھبہترینحالٺ،
مشڪلاترابرطرفمیڪند.𖨥ꔷ͜ꔷ💚❭
شهیدابراهیمهاد؎••
•
#عاشقانہاےباخدا ✨•°
#شهیدانه
#حجـاب💕
حجاب تا وقتے نباشد☹️🌹
تنها زیبایی های ظاهری دیده مے شود!
اما همین کہ پوشیدہ شد🙃
جزء به جزء زیبایی های باطنے
به چشم مے آید😉
رفتار
اخـــــلاق
و لطافت روح شخصیت❤️
#چادرانه 😊❤️
اینــ چادࢪ مشڪـے
ضمانت امنیتــ من است✌️🏻
خواهࢪمـ
معنـے آزادے ࢪو دࢪست متوجہ نشدے❗️
آزادے یعنـے: 🍃
مطمئن باشـے↑
اسیࢪ نـگاه ناپاڪان نیستـے😌
|.•♥️🌿•.|
#چادرانه 💖
بانــو
اگرحجابےوالاترازچــادر
وجودداشت
حضرتزهرا(س)
ڪہسرورزنانعالماست
آنرابہسرمیڪرد
یقینبدانڪہچــادر
پوششسروراناست🦋♥️🌿
❤️🍃
کارهاے خانه تقسیم شده بود.
یک روز خانم
یک روز بچه ها
یک روز هم خودش
هر روز یکی #ظرفها را می شست
🔸 میگفت: زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد🚫 کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد. هرماه بخشی از #حقوقش را اختصاص داده بود برای خانم.
میگفت: مال شماست هرطور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید☺️ ولی ببخشید که کم است، همینقدر در توانم بود...
🔹مرتب گوشزد میکرد: خانه داری در اسلام جزو #وظایف_زن نیست❌
در حقیقت، اگر زن هم کارِ خانه میکند و هم تربیت و تعلیم بچه ها را انجام میدهد از #لطف فوق العاده اوست♥️
🔸آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی #خارجی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود: قول داده ام به فرزندم دیکته بگویم! #جمعه های من متعلق به #خانواده است. نرفته بود !!!
#شهید_دکتر_بهشتی
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#چادرانه↶.🚎♥️
‹📘🦋›
ڪمدهارازیرورومیڪنم
لباسهاۍبھارۍ،بارانۍها،خانگۍها🧣
مجلسۍهاخستهمیشوم
ازاینهمهرنگومدل😣🌿
نگاهمبہتوگرهمیخورد،آراممیشوم
سادهبودنتیڪ دنیامۍارزد
چادرِمشڪیِآرامِمن♥️!
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#چادرانه↶.🚎🌸
#چادرانه
[چادرم را باد نیاوردھ
ڪھ باد ببرھ…✨
چادرم پرچم غیرتِ💛
همھے مردمان سرزمینم است🌱
ڪھ سرخے خونشان را
بھ سیاهے آن بخشیدھاند… ]
📖مناجات زیبا
روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور،
به هنگام مناجات عرض كرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد:
ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد: ای پروردگار گناه كاران!
موسی علیه السلام شنید:
"لبیك، لبیك ، لبیك!"
حضرت گفت:
خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟
خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
📚 کتاب قصص التوابین (ص ١٩٨)
#داستانک
😶روزی چند تا بچه شیطان در کوچه ای سرگرم بازی بودند که چشمشان به ملانصرالدین افتاد. بچه ها با هم قرار گذاشتند که به هر دوز و کلکی شده کفشهای ملا را بدزدند.
😶بعد رفتند کنار درخت تنومند و پر شاخ و برگی ایستادند و طوری که ملا بشنود گفتند: همه اهل محل می گویند تا به حال هیچ کس نتوانسته از این درخت بالا برود.
😶ملا رفت جلو، نگاهی به درخت انداخت و گفت: اینکه کاری ندارد من خیلی راحت می توانم از آن بالا بروم. بچه ها گفتند: اگر راست می گویی برو بالا ببینیم.
😶ملا کفشهایش را در آورد و گذاشت زیر بغلش و شروع کرد از درخت بالا رفتن.
😶بچه ها گفتند: ملا! چرا کفشهایت را با خودت می بری؟ ملانصرالدین جواب داد: شاید آن بالا جایی بود که لازم شد کفش بپوشم.☺️
#داستان
🌼بشنو و باور نکن
در زمانهاي دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم .
از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.
باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.
مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن.
باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.
همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟
مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن.
باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.
ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن
مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن
از آن پس، وقتي كسي حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته ميشود كه بشنو و باور مكن
#داستانک
یکی در تاریکی شب دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت،
وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزدِ معروفِ ده است. شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد می کنی؟
مرد گفت: ای دزد نابه کار، افسار الاغ من در دست تو چه می کند؟
دزد گفت: تو خود در تاریکیِ شب الاغت را به دستِ من سپردی و تازه مرا از کارم باز داشتی. حالا داد و بیداد هم می کنی؟
مرد پرسید: پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت: تو الاغت را به من سپردی. من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپرده اند به آن خیانت نمی کنم.
برگرفته از: مثنوی معنوی
#داستانک