eitaa logo
سربازان‌جنگ‌نرم🇵🇸
38 دنبال‌کننده
568 عکس
69 ویدیو
0 فایل
بسم رب الشهدا و صدیقین کانال وقف شهدای اسلام ببخش نامحرمیم ؛محرم ها میبینن تو رو... کپی : حلاله چه خبر؟ https://harfeto.timefriend.net/17129333804792
مشاهده در ایتا
دانلود
‹💚🌿› • • ❬..ابراهیـٖم مےگفت: تو؎‌زندگےاگر‌برخۍ‌مسائل‌پیش‌آمد‌ڪه‌ برایت‌تلخ‌بود،توےخودٺ‌بریز‌و‌اجازه‌نده‌ ڪه‌این‌مسائل،باعث‌ڪدورت‌و‌دلگیریۍ شود.ا‌زخدا‌بخواه‌بھ‌بہترین‌حالٺ‌، مشڪلات‌رابرطرف‌میڪند.𖨥ꔷ͜ꔷ💚❭ شهیدابراهیم‌هاد؎•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• ✨•°
💕 حجاب تا وقتے نباشد☹️🌹 تنها زیبایی های ظاهری دیده مے شود! اما همین کہ پوشیدہ شد🙃 جزء به جزء زیبایی های باطنے به چشم مے آید😉 رفتار اخـــــلاق و لطافت روح شخصیت❤️
😊❤️ اینــ چادࢪ مشڪـے ضمانت امنیتــ من است✌️🏻 خواهࢪمـ معنـے آزادے ࢪو دࢪست متوجہ نشدے❗️ آزادے یعنـے: 🍃 مطمئن باشـے↑ اسیࢪ نـگاه ناپاڪان نیستـے😌
|.•♥️🌿•.| 💖 بانــو اگرحجابے‌والاتر‌از‌چــادر وجود‌داشت حضرت‌زهرا(س) ڪہ‌سرور‌زنان‌عالم‌است آن‌را‌بہ‌سرمیڪرد یقین‌بدان‌ڪہ‌چــادر پوشش‌سروران‌است🦋♥️🌿
❤️🍃 کارهاے خانه تقسیم شده بود. یک روز خانم یک روز بچه ها یک روز هم خودش هر روز یکی را می شست 🔸 میگفت: زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد🚫 کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد. هرماه بخشی از را اختصاص داده بود برای خانم. میگفت: مال شماست هرطور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید☺️ ولی ببخشید که کم است، همینقدر در توانم بود... 🔹مرتب گوشزد میکرد: خانه داری در اسلام جزو نیست❌ در حقیقت، اگر زن هم کارِ خانه میکند و هم تربیت و تعلیم بچه ها را انجام میدهد از فوق العاده اوست♥️ 🔸آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود: قول داده ام به فرزندم دیکته بگویم! های من متعلق به است. نرفته بود !!! ‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ ↶.🚎♥️
‹📘🦋› ڪمد‌هارازیرورومیڪنم لباس‌هاۍبھارۍ،بارانۍها،خانگۍها🧣 مجلسۍهاخسته‌میشوم‌ ازاین‌همه‌رنگ‌ومدل😣🌿 نگاهم‌بہ‌توگره‌میخورد،آرام‌میشوم ساده‌بودنت‌یڪ دنیامۍارزد چادرِمشڪیِ‌آرامِ‌من♥️! ‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ ↶.🚎🌸
[چادرم را باد نیاوردھ ڪھ باد ببرھ…✨ چادرم پرچم غیرتِ💛 همھ‌ے مردمان سرزمینم است🌱 ڪھ سرخے خونشان را بھ سیاهے آن بخشیدھ‌اند… ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖مناجات زیبا روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: "لبیك، لبیك ، لبیك!" حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟ خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟ 📚 کتاب قصص التوابین (ص ١٩٨)
😶روزی چند تا بچه شیطان در کوچه ای سرگرم بازی بودند که چشمشان به ملانصرالدین افتاد. بچه ها با هم قرار گذاشتند که به هر دوز و کلکی شده کفشهای ملا را بدزدند. 😶بعد رفتند کنار درخت تنومند و پر شاخ و برگی ایستادند و طوری که ملا بشنود گفتند: همه اهل محل می گویند تا به حال هیچ کس نتوانسته از این درخت بالا برود. 😶ملا رفت جلو، نگاهی به درخت انداخت و گفت: اینکه کاری ندارد من خیلی راحت می توانم از آن بالا بروم. بچه ها گفتند: اگر راست می گویی برو بالا ببینیم. 😶ملا کفشهایش را در آورد و گذاشت زیر بغلش و شروع کرد از درخت بالا رفتن. 😶بچه ها گفتند: ملا! چرا کفشهایت را با خودت می بری؟ ملانصرالدین جواب داد: شاید آن بالا جایی بود که لازم شد کفش بپوشم.☺️
🌼بشنو و باور نکن در زمان‌هاي‌ دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم . از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد. باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي. مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن. باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد. همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟ مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن. باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت. ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌ مي‌شود كه‌ بشنو و باور مكن
یکی در تاریکی شب دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزدِ معروفِ ده است. شروع کرد به داد و بیداد. دزد گفت چرا داد و بیداد می کنی؟ مرد گفت: ای دزد نابه کار، افسار الاغ من در دست تو چه می کند؟ دزد گفت: تو خود در تاریکیِ شب الاغت را به دستِ من سپردی و تازه مرا از کارم باز داشتی. حالا داد و بیداد هم می کنی؟ مرد پرسید: پس چرا الاغ را ندزدیدی؟ دزد گفت: تو الاغت را به من سپردی. من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپرده اند به آن خیانت نمی کنم. برگرفته از: مثنوی معنوی