_خستـهام.!
ازهرآنچهکهمرا،وصلایندنیانموده،
دلمحالوهوایِجمعِشھیدانرامیخواهد.!
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
۲۰ آذر ۱۴۰۲
#تلنگرانه
شایدتلنگرباشدبراۍمنوتو!
شمر یڪ انسان بود، یڪ انسان
مسلمان❗️
شمراهل نمازومناجاٺ و ٺهجد بود.
شمر ١٦ بارپا؎ پیاده بہ حج رفٺہ بود.
"شمر؎ ڪہ سر امام حسين؏ را بريد
همان جانباز جنگ صفين بود ڪہ در رڪاب امیرالمومنین؏ تا مرز
شهادٺ پيش رفٺ"❗️
بقول آیٺ اللّٰھ بهجٺ:
«همه؎ ما شمر بالقوهایم»
اگر، امام خود را نشناسیم🖐🏻
۲۰ آذر ۱۴۰۲
بـزࢪگـتࢪینحَـسࢪتِقِیـٰامَت
اینہڪِہمےفَهمے..
بـٰانَمـٰازِاۅَلِۅَقتتـٰا
ڪُجـٰاهـٰامےتۅنِستے
بـٰالـٰابِـࢪ؎ۅنَرَفتےシ...!
#وچِقدࢪاَزنَماٰزِاوݪوَقتگُفتَند..🌱!
#نماز_اول_وقت
#تلنگر
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
۲۰ آذر ۱۴۰۲
خجـٰالتمیڪشم
اسممراگذاشتـہام:منتظـر"
امـّازمـٰانےڪہدفـترانتظارمرا
ورقمیزنـد،مےبیند...👀
فضـٰاےمجـٰازےرا
بیشتـرازامـٰامممیشنـٰاســم..!'
حتےگاهےصبحآفتـٰابنزده
آنهــاراچِڪمیڪنم...
امـّـاعهـدمرانـہ...!!
درقنوتنمــٰازهایمان
براۍ"مهدۍفاطمہ" دعـٰاڪنیم!'🤲🏻📿
۲۰ آذر ۱۴۰۲
🌹جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است.
🌹 وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند.❗️
🌹وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم❗️.
🌹چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»❗️
🌹حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.❗️
🌹حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»⭕️
♨️جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»‼️
🌹حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»❗️
💢جوان گفت: «آری.»
🛑حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
۲۰ آذر ۱۴۰۲
۲۰ آذر ۱۴۰۲
#بدون_تو_هرگز 46
قسمت چهل و ششم : "گمانی فوقِ هر گمان"
🔹اصلاً نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کارِ خودش رو کرد ...
✅ اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهنِ دیگران، چیزی در نمی اومد ...
با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ....
💢 وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یادِ خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغِ زینب ... امّا ازش خبری نشد...
🦋 دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... 👏🏼👏🏼
🌺 هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ...
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرتِ تمامِ دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جوابِ رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... 😊
🔹امّا باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلاً باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ...‼️
زینب، مدیریتِ پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...👌🏼
🚸 سال 75، 76 ... تبِ خروجِ دانشجوها و فرارِ مغزها شایع شده بود ...
🎓 همون سال ها بود که توی آزمونِ تخصص شرکت کرد...
و نتیجه اش ... زینب رو در کانونِ توجه سفارتِ کشورهای مختلف قرار داد ...
🔶 مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ...
✅ ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصدِ خروج از ایران رو نداشت ... اما خواستِ خدا ... در مسیرِ دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم .....
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
۲۰ آذر ۱۴۰۲
#بدون_تو_هرگز 47
قسمت چهل و هفتم : "سومین پیشنهاد"
🌷 علی اومد به خوابم ... بعد از کلّی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته امّا رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
🔷 با صدای زنگِ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خوابِ همین طوریه ... پذیرشِ چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ...
🌌 چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... امّا این بار خیلی ناراحت ...
- هانیه جان ... چرا حرفم رو جدّی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ...
خیلی دلم سوخت ...
🔶 - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بِکَنم و جدا بشم ... برام سخته ... 😔
🌹با حالتِ عجیبی بهم نگاه کرد ...
- هانیه جان ... باور کن مسیرِ زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعتِ من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ...
🔹 گریه ام گرفت ... ازش قولِ محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شبِ اوّلِ قبرم ...
🌸 دوری زینب برام عینِ زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ...
🌺 حدودِ ساعتِ یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دمِ در استقبالش ...
- سلام دخترِ گلم ... خسته نباشی ...
با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ...
- دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به دردِ اتاقِ تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...😊
🔸 رفتم براش شربت بیارم ...🥃
یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ...
- مامانِ گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ...
❇️ ناخودآگاه دوباره یادِ علی افتادم ... یادِ اون شب که اونطور روشِ رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عینِ علی بود ...
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحدِ ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ...
خندید ...☺️
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم ...
🔹بغض گلوم رو گرفت ...
- زینب ... سومین پیشنهادِ بورسیه از طرف کدوم کشوره؟...
دست هاش شل شد و من رو ول کرد.
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
۲۰ آذر ۱۴۰۲
۲۰ آذر ۱۴۰۲
میگفت↓
میدونیفرقبینمازباشیطونچیه؟!
شیطونبهآدمسجدهنکرد
بینمازبهخداسجدهنمیکنه💔..
+وایبهحالمونکهگاهیازشیطونهم
بدتریم!!(:💔
۲۰ آذر ۱۴۰۲
#تلنگر
زرنگباشیم‼️
وقتیمیخوایمبهکسیکادوبدیم!
ــیهجانمازکوچیک ..
ــیهتسبیح ..
ــیهکتاب ..
وخلاصهازاینجورچیزاییکهباهاشون
کارخیرمیشهکردهدیهبدیم😎..
اینجوریتاهروقتکهبااونجانماز؛نمازبخونه ..
بااونتسبیحذکربگه!-
وازاونکتاببخونهواستفادهکنه ..
یاهروسیلهیدیگهکهباهاشکارخیرکنہ
برایماهمخیرحسابمیشه!🍀👌🏻
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
۲۰ آذر ۱۴۰۲
#زنی که با مردان بیگانه با تمام جرأت و همانند مردان محرمش سخن میگوید،
حیا از او برچیده شده است
و زنی که حیا ندارد هیچ خیری در
او نیست.
فاطمه رضي الله عنها دختر پیامبر ﷺ:
«برای زن بهتر است که نه مردان بیگانه را ببیند و نه آن ها او را ببینند».#زنی که با مردان بیگانه با تمام جرأت و همانند مردان محرمش سخن میگوید،
حیا از او برچیده شده است
و زنی که حیا ندارد هیچ خیری در
او نیست.
فاطمه رضي الله عنها دختر پیامبر ﷺ:
«برای زن بهتر است که نه مردان بیگانه را ببیند و نه آن ها او را ببینند».
۲۰ آذر ۱۴۰۲