💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_4
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
_ممنون!
جلوی در خونه همراه فاطمه از ماشین پیاده شدیم.
کنار شیشه ایستادم و کمی خم شدم.
_به خونواده سلام برسونید.
محمدرضا: شما هم همینطور، خدانگهدار!
دستم رو به نشانه خداحافظ بالا و آوردم نظاره گر رفتن محمد رضا شدم.
کلید انداختم و در رو باز کردم.
_مامان بیا مهمون داریم.
مامان اومد جلوی در هال و گفت:
-سلام فاطمه از این طرفا؟
فاطمه: سلام عمه جون، هیچی امروز کسی خونهمون نبود، دیدم تنهام گفتم بیام اینجا!
مامان: خوب کردی عزیزم، بیا تو!
پشت سر من فاطمه وارد پذیرایی شد.
روی مبل نشستم و خمیازهای کشیدم.
فاطمه: نگاه کن، انگار کوه کنده!
با شنیدن صدای فاطمه چشم هام رو باز کردم.
فاطمه پشت میز نشسته بود و داشت روی کاغذ چیزی مینوشت و مدام غر میزد.
فاطمه: بیدار شو دیگه هدیه، حوصلهام سر رفت.
دستام رو به سمت بالا کشیدم و روی تخت نشستم.
_چیکار میکنی؟
فاطمه: هوم؟ نقاشی میکشم.
_نقاشی چی؟
فاطمه برگه شو به سمتم گرفت، یه درخت و یه خونه کشیده بود.
غلطی خوردم و روی پهلوی سمت چپم خوابیدم.
یکی از دستامو زیر سرم گرفتم و با اون یکی روی دیوار مشغول بازی شدم.
یا شنیدن جمله فاطمه برگشتم و بهش نگاه کردم.
فاطمه: این مهدیاره؟
_کدوم؟
فاطمه به قاب عکس روی میز اشاره کرد و گفت:
-این!
_اوهوم، عکس هفت سالگیشه!
فاطمه: آره، خیلی کوچیکه، راستی درساش چطورن؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم:
_نمیدونم، این ترم تموم بشه بازم اونجا گیره!
فاطمه: عمه دلش راضی بود که بره اونور؟
_نه، بابا هم راضی نبود، ولی کلی اصرار کرد و گفت که من میخوام اونجا فقط درس بخونم و اصلا به فکر تفریح نیستم، بابا بهش اجازه داد، دلم براش یه ذره شده!
فاطمه: یاد بگیر، داداشت نوزده سالشه الان توی آلمانه، اونوقت تو با بیست و یک سال سن...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
_بیست و یک سال و نیمی!
فاطمه: همون، اونوقت تو با بیستویک سال و نیمی سن اینجایی، تازه درسات افتضاحه!
_من وطنم رو دوست دارم.
لباسام رو از هم جدا کردم و دونهدونه داخل کمد گذاشتم.
با صدای تقّ اتاق گفتم:
_بیا تو!
حامد با جزوه های من وارد اتاق شد.
حامد: اینا مگه جزوههای تو نیستن؟
_چرا، کجا بودن؟
حامد: تو اتاق من، اینقدر درک و فهم نداری که نباید بری توی اتاق کسی؟
بلند شدم و جزوه هارو ازش گرفتم و روی میز گذاشتم.
_برو بیرون میخوام درس بخونم.
پشت میز نشستم و صفحه اول جزوه رو باز کردم.
با صدای بسته شدن در اتاق فهمیدم حامد رفته!
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_5
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
نگاهم رو از مراقب گرفتم و به برگه روی میز دوختم.
استاد مراقب: فقط چهلوپنج فرصت دارید.
هرچی بلد بودم نوشتم و بعد از بیست دقیقه برگه رو تحویل دادم.
راهرو دانشگاه رو طی کردم و وارد محوطه شدم.
صدای آزار دهنده شریفی باز توی گوشم پیچید.
شریفی: خانم مقدم، خانم مقدم؟
برگشتم و با عصبانیت گفتم:
_بله آقای محترم؟
شریفی: میشه بریم یه جایی باهم حرف بزنیم؟
_چه حرفی؟
شریفی: حرفای عادی، حتما که نباید موضوع خاصی باشه!
_بفرمایید تا حراست رو خبر نکردم.
شریفی: خانم مقدم؟
بدون توجه به حرفش از دانشگاه بیرون رفتم و سوار تاکسی شدم.
شماره فاطمه رو گرفتم، بعد از چند بوق جواب داد:
-جانم؟
_معلوم هست کجایی؟
فاطمه: من این امتحان رو رد میشم، به خاطر همین نیومدم.
_مامانت میدونه؟
فاطمه: هوی، تو نمیخواد چیزی به کسی بگی!
_احمق این ترم میفتی!
فاطمه: بذار بیفتم، فوقش یه سال دیگه هم درس میخونم.
_معلوم هست تو چت شده؟ فکر کنم قرصاتو نشسته خوردی!
سر کوچه از تاکسی پیاده شدم.
_وای به حالت اگه بخوای امتحان فردارو هم بپیچونی!
فاطمه: نه اون رو خوندم، میام.
_کاری نداری؟
فاطمه: نه، فقط دهن لقی نکن.
_باشه فعلا!
تماس رو قطع کردم و در خونه رو باز کردم.
از پله های حیاط بالا رفتم و وارد پذیرایی شدم.
به چمدون روی مبل خیره شدم و گفتم:
_مامان؟ این چمدون مال کیه؟
با شنیدن صدای مهدیار به نگاهم رو به سمت اتاقش چرخوندم.
مهدیار: مال منه، سلام!
برقی توی چشمام روشن شد.
_سلام، تو کی اومدی؟
مهدیار: امروز، تو کجا بودی؟
_دانشگاه، بابا میای یه خبر بده گاوی گوسفندی چیزی جلوی پات زمین بزنیم.
مهدیار: گفتم سورپرایزتون کنم.
وارد اتاقم شدم و کنار میزم ایستادم.
به گوشی مهدیار که روی میز مطالعه ام بود نگاه کردم.
صفحه پیام هاش باز بود.
خواستم نگاهی بندازم که صدای در اتاق اومد.
از میز فاصله گرفتم و گفتم:
_بیا تو!
مهدیار وارد اتاق شد و گفت:
-شرمنده گوشیمو اینجا جا گذاشتم.
مهدیار گوشیشو برداشت و از اتاق بیرون رفت.
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🗓 به مناسبت اولین شب جمعه ماه رجب “لیله الرغائب“
❇️ فضیلت و اعمال لیله الرغائب +کیفیت نماز لیله الرغائب
🔹 اولین شب جمعه ماه رجب را لیله الرغائب نامند. در این شب ملائک بر زمین نزول می کنند. برای این شب عملی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
🔹 کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد میگوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی.
❓ میّت میپرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیدهام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیدهام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیدهام.
♻️ آن زیباروی پاسخ میدهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمدهام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.
_
🔰 طریقه خواندن نماز لیله الرغایب
✅
🔹 چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود (البته در کتاب شریف وسائل الشیعه جلد ۸ صفحه ۹۹ بعد از نماز عشا آمده است) که می شود ۶ نماز ۲ رکعتی، و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید،
🍃 هفتاد بار ذکر” اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله“ گفته شود.
🍃 پس از آن، سر به سجده می گذارد و در سجده هفتاد بار ذکر “سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکه والروح” گفته شود.
🍃 پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر “رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم“ گفته شود.
🍃 دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر “سبوح قدوس رب الملائکه والروح” گفته شود.
🔹 در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
🙏 در این شب عزیز ما را از دعای خیر خود بی نصیب نگذارید.
📚 منبع: مفاتیح الجنان، اعمال ماه
218_56032060202580.mp3
19.03M
#پادکست
❤️ حرف خاص
🎙 #استاد_شجاعی
شب آرزوها شب آرزو کردن نیست...
🌺 ویژه #ماه رجب
#شدیدا_پیشنهاد_دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
60ثانیه#تلنگر..
هیچکدومازاینادستتونمیگرن🚶🏻♀️
#استاد_رائفی_پور
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
#طنز_جـبـهه😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ،حَرِّڪ...😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن ، نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
#خنده_حلال
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
حجابترورعایتمیکنیولینمیدونیبرایچی
نمیدونیکهبرایچیخداگفتهحجابداشتهباشی.
شماداریباحجابتبهمردامیگی
منخودمرونمیفروشم.داریمیگیمنباابهتهستموباغیرت.
داریباحجابتچشمهایدشمن
روکورمیکنیوازپادرمیاری🕶
سخته.
همهاینکارهاسختهمیدونم.
ولیبهاینفکربکن.حضرتزهراچادرشونرو
درهمهشرایط حفظکردند.
حضرتزینبدرکربلا،دراونگرماحجابشونروحفظکردن،
چادرشروآتیشزدنولیازسرشدرنیاورد
وهمهسختیهاروبهدوشکشید.
پستوهمبارعایتکردنحجابتهمازخودتدفاعکن🙂همازوارثحضرتزهراوحضرتزینب :)🌷
#تلنگر
⊱#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀✨⊱
.
- آرامـش صدایـــت🍃..((":
آسمانی شدنت مبارک است اما زمین
پاکی وجودت را از یاد نمیبَرَد!❤
- سالروز آسمانی شدنت مبارك؛💔✨
شهید جهاد مغنیه 🕊'!(:
🎞⃟🔗#استوری
♥️⃟🔗#شهید_جهاد_مغنیه
🎉⃟🔗²⁸'¹⁰'¹⁴⁰² #سالروز_شهادت
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
بع نظر من نقطه انحراف فمینیسم از همون جا شروع شد
کع زن رو بع عنوان مجموعه جداگانه ای در نظر گرفتند
یعنی در حقیقت اون رو از اصلش جدا کردند
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
بع نظر من نقطه انحراف فمینیسم از همون جا شروع شد کع زن رو بع عنوان مجموعه جداگانه ای در نظر گرفتند
یعنی اومدند {{زن}} رو مقابل {{مرد}} قرار دادند
و مبنای مقایسه هاشون شدع 《مرد》
این اولین خشت کج این بنا بود
همین نقطه ای کع زاویه انحراف از اونجا باز شد
یعنی چون در این مقایسه
《مرد》نقطه مقابل 《زنه》و زن همیشع بع عنوان جنس ضعیفی مطرح میشده
و مرد مظهر قدرت بوده ، مرد بودن شد یع هدف🤦🏻♀️
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
یعنی چون در این مقایسه 《مرد》نقطه مقابل 《زنه》و زن همیشع بع عنوان جنس ضعیفی مطرح میشده و مرد مظهر قد
یه ایدئال کع زن ها می خواستند فاصلشون رو با این نقطه ایدئال کم کنند...!😑😂
یا نظریه پرداز ها می خواستند از طریق نظریه هاشون ثابت کنند زن هم مرد هستند😏
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
یه ایدئال کع زن ها می خواستند فاصلشون رو با این نقطه ایدئال کم کنند...!😑😂 یا نظریه پرداز ها می خواست
و این یعنی زن ها مرد شدند.
پس این دیدگاهم در ذات خودش مرد سالارانست.
حالا نتیجه چیشد؟؟
نتیجه این شد کع ، همین نقطه ضعفِ مرد نبودن
یعنی ایدئال نبودن، یعنی ناقص بودن، عقده ای شد در دل بیشتر زن های عالم ،
مگر اونهایی کع جایگاه انسانی شون رو پیدا کردند!
هیچکس هم سوال نپرسید کع اگر هدف ما اینه کع مرد بشیم ، پس هدف خود مرد ها چیع؟
یعنی این طوری قبول کردیم ما یع قدم از مرد ها عقب تریم
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
حالا راه حل چیع؟.
ما باید در درجه اول خودمون رو 《انسان》 بدونیم و بعد 《زن》!
در این نگاه، نقطه مقابل ما مرد ها نیستند
چون مرد ها هم بخشی از انسان ها هستند
پس ایدئال نیستند . ایدئال رسیدن بع انسانیته!
ما هم باید طوری مسیرمون رو تعیین کنیم کع انسان باشیم ن مرد.
برای رسیدن بع انسانیت هم لازم نیست خودمون رو با جنس مخالف مقایسه کنیم
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
حالا شاید بپرسید چرا؟؟
چون ابزار و استعداد هر جنس برای رسیدن بع اون هدف ، با جنس دیگع فرق داره
هدف یکیه ، ولی وسیله ها متفاوت اند،
اگع بخوایم از وسیله اون ها استفاده کنیم ممکنه از هدف عقب بمونیم یا هیچوقت بهش نرسیم
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
چون ابزار و استعداد هر جنس برای رسیدن بع اون هدف ، با جنس دیگع فرق داره هدف یکیه ، ولی وسیله ها مت
یع مثال براتون میزنم تا خوب متوجه منظورم بشید