eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_24 🧡 🎻 با گفتن این جمله، قطره اشک بعدی هم از چشمانم جاری شد. محمد چشمان قهوه‌ای سوخته‌اش را توی صورتم می‌چرخاند. محمد: چی داری میگی؟ توی چشمانش خیره شدم و یک نفس گفتم: _تو رو دوست دارم. لبم رو گاز گرفتم تا گریه نکنم. محمد از جایش بلند شد و گفت: -دلم نمی‌خواست رابطه من و شما به همینجا ختم بشه، خدانگهدار! این رو گفت و به مقصد نامعلومی قدم برداشت. قدم هایش را انگار داشت روی قلبم می‌کوبید. نتونستم رفتنش رو تحمل کنم و از روی نیمکت بلند شدم. دستانم رو مشت کردم و جوری فریاد زدم که صدایم بهش برسد: _مح...محمد، من دوسِت دارم⁦♥️⁩ با نگاه سهمگینش ضربه عظیمی رو به قلبم زد. دیگه نگاه های دیگران که نظاره گر من و او بودند برام مهم نبود. من فقط یک چشم رو می‌خواستم. محمد نگاهش رو از من گرفت و دوباره به راهش ادامه داد. خواستم به سمتش بدوَم که پاهایم سست شد و با فریاد اسم محمد همه جا تاریک شد. با گردن درد عجیبی چشمانم رو باز کردم. داخل ماشین بودم و محمد کنارم نشسته بود. سرم رو از شیشه جدا کردم و کمی گردنم رو مالش دادم که محمد گفت: -حالت که بهتر شد بگو ببرمت خونه‌تون! نگاهش به روبرو بود و نگاهم نمی‌کرد. دستم رو روی داشبورد گذاشتم و گفتم: _میشه وقتی باهام حرف میزنی بهم نگاه کنی؟ بدون درنگ جواب داد: -نه! محمد ماشین رو روشن کرد و با سرعت بالا وارد جاده شد. دستش رو محکم به فرمون فشار می‌داد و نگاهش فقط به روبرو بود. _نگهدار! با نشنیدن جواب از سمت محمد دوباره گفتم: _نگهدار! محمد: می‌رسونمتون! _محمد نگه‌دار. با متوقف شدن ماشین، از ماشین پیاده شدم و از داخل پیاده رو مشغول قدم زدن شدم. وارد پارک بی‌نام و نشونی شدم و روی یکی از نیمکت هاش نشستم. هندزفری رو به گوشم زدم که این آهنگ پلی شد. کجا باید برم؟ که تو هر ثانیه‌ام، تورو اونجا نبینم. کجا باید برم؟ که‌بازم تا ابد، به پای تو نشینم. قراره بعد تو، چه روزایی رو من تو تنهایی ببینم. سرم رو میان دستانم گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_25 🧡 🎻 با صدای اذان سرم رو از میان دستانم بیرون کشیدم و به مسجد روبروی پارک نگاه کردم. بلند شدم و به سمت مسجد قدم برداشتم. بعد از وضو گرفتن وارد شبستان شدم و چادر مشکی‌مو با یه چادر سفید تعویض کردم و توی صف دوم ایستادم. بعد از خوندن نماز زانو هام رو بغل کردم که صدای زنگ گوشیم به صدا در اومد. فاطمه بود، تماس رو جواب دادم و با صدای بغض آلودم گفتم: _جانم؟ فاطمه: جانم و درد، کجایی؟ عمه جون میگه از صبح که رفتی تاحالا نیومدی. _تو مسجدم. فاطمه: سرما خوردی؟ صدات چرا اینجوریه؟ کمی مکث کردم و گفتم: _حالم بده فاطمه. فاطمه: چرا؟ درست بگو ببینم کجایی؟ _بیا پیشم. فاطمه: باشه کجایی؟ _درست نمی‌دونم، برات لوکیشن می‌فرستم، فقط تنها بیا. فاطمه: باشه! _زود بیا، منتظرتم.! از مسجد بیرون رفتم و مکانم رو برای فاطمه فرستادم. روی همون نیمکت داخل پارک نشستم و منتظر فاطمه موندم. فکر محمد، گشنگی و تشنگی رو از یادم برده بود. حرفای محمد رو توی ذهنم مرور کردم. (دلم نمی‌خواست رابطه من و شما به همینجا ختم بشه) بعد از گذشت ده دقیقه فاطمه رو از دور دیدم. خیلی زود فاصله بینمون پر شد و فاطمه کنارم نشست. فاطمه دستم رو گرفت و گفت: -چرا انقدر داغی؟ چی‌شده؟ نگاهی به فاطمه کردم و گفتم: _ن...نجفی، قراره فردا شب بیاد خواستگاریم. فاطمه: نمی‌خواد بگی، همه چیز رو از عمه جون شنیدم، تو چه مرگته؟ نگاه پر از بغضم رو به سمت فاطمه روانه کردم که فاطمه گفت: -نکنه که... لبم رو گاز گرفتم و به زمین نگاه کردم. فاطمه: تو دلت یه جای دیگه‌ست نه؟ _حتی اگه یه جای دیگه هم نباشه، پیش رضا نیست. فاطمه: درست صحبت کن ببینم چی‌میگی، چی‌شده؟ _م...محمدرضا! نگاه فاطمه روی صورتم بود و مثل اینکه جملات بعدیم رو حدس زد. فاطمه دستم رو فشار داد و گفت: -ازت خواستگاری کرده؟ لبخند عجیبی زده بود و منتظر جوابم بود. که با گفتن نه لبخند روی صورتش محو‌ شد. فاطمه: پس از کجا فهمیدی که. بغضم رو قورت دادم و گفتم: _من...من دوسِش دارم. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
³پارت تقدیم نگاهتون🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟گفت:دلالان را گفتند: چرا ؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان راضی بودم،ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
⁉️توجیهِ گناه رو چطور پاسخ بدیم؟!👇🏻🤔 ❌(من اصلا مسلمون نیستم...!)🤥 پاسخِ ما👇🏻 ✅_مخلوقِ خدا که هستی!انسان که هستی ، کارِ شما زشته! ✅_مسلمون نباشی هم باید قوانین کشور رو رعایت کنی! ✅_هر دینی هم که داشته باشی نمیتونی حق بقیه رو پایمال کنی! "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
بلند‌شو❗️ عالم‌🌍 منتظ‌امام‌زمانه‌‌💚🌱 امام‌زمان‌منظر‌آدمایی‌هست‌ک‌بلند‌بشن‌و خودشون‌روبسازن❗️🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به دختر پسرها یه قرارداد میلیاردی پیشنهاد دادیم 💰💰 همشون از تعجب شاخ درآورده‌بودن!
برای خدا کار می کنی ؟ -آره پس غصه ات چیه ؟!
{🪡🧵} • • ‌ 📿 گاهی دلیلِ اجابت نشدن دعاهامون گِره خـوردن تـو کـارامون، کاراییه کـه کردیم چه حق الناس، چــه حـق الله بیا استغفار کنیم و از اونی که‌ ظلم کردیم حلالــیت بخـــوایم🤝🏻 نمیتونی؟ یـادت نیست؟🤔 براشون مغفرت بخواه، صدقه بده.. خدا بخشنده‌ است؛ بخواهُ جبران کن❤️
ملت ایران : شما غلط میکنید .