فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک ایها الخلف الصالح....
#استوری
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
☀️ #حدیث_مهدوی ☀️
💎 امام_زمان_عج :
🌤به شیعیانم بگویید برای #فرج من #دعا کنند و از خداوند بخواهند که مرا از #زندان غیبت نجات دهد...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
السلام علیک یا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
شَفَتُ الجَنَّةَ مَرَّتَینِ
مَرَّه بِعیونِها،
وَ مَرَّه بضحکة ها ...
بهشت را دو بار دیدم،
یک بار در چشمهایش
و یک بار در لبخنـدش ...
#چشمانش.....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
🌼 آیت الله مجتهدی:
اولین عملی که باعث خوب شدن کار و بار انسان می شود ، راضی نگه داشتن پدر و مادر است
و دومین عمل ، نماز اول وقت
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
«عَلَيكَ بِالآخِرَةِ تَأتِكَ الدُّنيا صاغِرَةً»
«در كار آخرت باش
تا دنيا ذليلانه به تو رو آورد»
| غررالحكم، حديث ۶۰۸۰ |
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
پیچید عطر یاس بین هر چفیه
هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه
#حاج_قاسم_سلیمانی در جمع رزمندگان عملیات کربلای 5
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیلیپ زیبای من سوریه نبوده ام....!!!
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
"قسمت هشتم"🌱 «#تنهامیانداعش» دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت... و اجازه نداد حرفم تم
"قسمت نهم"🌱
«#تنهامیانداعش»
حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب
ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از
او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی
ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده
بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که
دلم از بیگناهی ام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام
شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها
بیرون آمد و رو به عمو کرد :»بابا! عدنان دیگه اینجا
نمیاد.« شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام کوبید
و بی اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه
میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را
خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد
که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را
میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بی خبر از دل بیتابم، حرفش را
زد:»عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صالح
نیس باهاشون کار کنیم.« لحظاتی از هیچ کس صدایی
درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم
نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم
سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که
اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر
انداختم. نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس
از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش مثل همیشه نبود
☑️ خانه پدری سردار سلیمانی ثبت ملی شد
🔹این خانه واقع در استان کرمان، شهرستان رابر، بخش هنزا، دهستان جواران، روستای قنات ملک، در فهرست آثار واجد ارزش تاریخی – فرهنگی به ثبت رسیده است.
🔹سردار سلیمانی ۲۰ اسفندماه سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک متولد شد و تا نوجوانی در این روستا زندگی می کرد.
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛