『سردِارانبـےادعــٰا』
ای قطرههای باران آیا شما ندارید زآن بی نشان نشانه؟!
دعا کردم بیایی زیر باران
دعای زیر باران مستجاب است 🌧
Ali LohrasbiAli Lohrasbi Atre Narges 128 (1).mp3
زمان:
حجم:
5.45M
🎼عطر نرگس
🎤علی لهراسبی
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
بچهها حداقل سعی کنید که
سه روز از گناه پاک باشید!
اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال
انجام دهید، حتما به شما عنایاتی میشود!
| #شهیداحمدعلینیری |
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
شده با عکس کسی حرف دلت را بزنی
و دلت را به همین شیوه تسلی بدهی؟!
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
شده با عکس کسی حرف دلت را بزنی و دلت را به همین شیوه تسلی بدهی؟! ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━
زمین،زمین،بھشت
حاجی جانبه گوشی؟!
دلتـنگتیم !(:💔...
یک کدوم از شماره های ۱ تا ۷ رو انتخاب کن و پیامتو بخون
*۱* https://digipostal.ir/c43iiqe
*۲* https://digipostal.ir/cgjt5d1
*۳* https://digipostal.ir/cq62fxr
*۴* https://digipostal.ir/cqkvs4f
*۵* https://digipostal.ir/cztze56
*۶* https://digipostal.ir/cp5uelv
*۷* https://digipostal.ir/cwnsvm2
به خودت قول بده سعی کنی به پیام رسیده از امام زمانت گوش کنی♥️
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
گر در یک جمله از من بپرسند که شما از جوانان چه میخواهید خواهم گفت: تهذیب، تحصیل، ورزش...
- #مقاممعظمرهبری💚
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِارانبـےادعــٰا』
"قسمت پانزدهم"🌱 «#تنهامیانداعش» سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :»چقدر ای
"قسمت شانزدهم"🌱
«#تنهامیانداعش»
به یُمن همین هدیه حیدری، ۱۳ رجب عقد کردیم
و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها
سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم
آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً
از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و
نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :»من هنوز هر
شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست
بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت
پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو
خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره
روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که
کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و
متعجب پرسید :»چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر
کوچه ام دارم میام!« پیام هوس بازانه عدنان روی گوشی و
حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم
بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم
ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست :»ببخشید نرجس
جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد
بسیار فرق است بین رئیس جمهور مردم گرا با رئیس جمهور غرب گدا ...
سید محرومان در چهاردهمین سفر استانی خود در بین مردم استان هرمزگان
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
فإِن مَع العُسر يُسرا
کسی چه میداند؟؟
شاید این سختیهااا
پایانی به شیرینی ظهور دارد..
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
دیدی وقتی پر از نا امید میشی
بعد یهویی یه خوشحالی میاد تو دلت؟
اون خداست:)
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
"قسمت شانزدهم"🌱 «#تنهامیانداعش» به یُمن همین هدیه حیدری، ۱۳ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان
"قسمت هفدهم"🌱
«#تنهامیانداعش»
و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم
کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند
اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره
اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی
انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر
شد و با دلواپسی پرسید :»چی شده عزیزم؟« و سوالش به
آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را
آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه
روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به
لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان
حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند.