7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه رویارویی پسر کوچک شهید رنجبر با قاتل پدرش..... 😔
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
و صدایش در جانَم میپیچد که میگفت؛ فُزتُ و رب الکعبه؛ رستگار شدم، پیروز شدم، من رسیدم، من بُردم....
و در آن حال چهرهاش میدرخشيد همانندِ ماهِ شبِ چهارده #عند_ربهم_یرزقون
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
هر کجا هستی
خودَت را زودتر برسان
این زمستان بدون تُ
هیچ بویِ بهار نمیدهد...
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللہ
#اللھمعجللولیڪالفرج
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
🕯دهمین حجت و امام سلام
🖤به دل خسته ات سلام سلام
🕯به حریم غریب سامره ات
🖤از دل شیعه مستدام سلام
🕯شهادت جانگداز امام
🖤علی النقی الهادی علیه السلام تسليت باد
دعای هر روز ماه مبارک رجب 🌙
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
103088634_5875042458043157414.mp3
3.63M
دلتنگ سامرا
محمدحسین پویانفر
#شهادت_امام_هادی-ع
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
قامتِ دین
راست خواهد ماند
تا وقتی ڪہ سـروهـا ؛
روبرویِ یکهتازی تبر میایستند ...
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت هفتادو سوم🌱 «تنها میان داعش» »بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...« گاهی تنها خوش خیالی میتواند
قسمت هفتاد و چهارم🌱
«تنها میان داعش»
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری
خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت
چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم
میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به
تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ
خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب
التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین
چشمهای به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما
نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و
همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر
دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم
کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :»عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو
داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!« دیگر دلش از این دنیا
جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام
را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :»عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش
کردن، الان نمیدونم زنده اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه
دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن اما انقدر
خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من
دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!« دیگر باران اشک به
یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم
بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان
بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله هایم را نامحرم بشنود که سرم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بی صدا ضجه میزدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برعنداز اومد بنر رو آتیش بزنه جزغاله شد😀
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛