eitaa logo
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
2.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
-بِنام نامی اللّٰھ- ٺاسیس⇦¹⁴⁰⁰.².⁴ •• -خدِایــا!ماࢪا‌ ازکسانۍقراࢪدھ کہ‌ شیوھ ھشان آࢪام‌ گࢪفٺن‌ بہ‌ دࢪگاھ‌ٺوستـــ...! •• -پشٺ‌جبھہ‌‌‌: @Sardaranbieddao #اوَلیـــن‌ڪانـٰـال‌رسـ‌مـی‌سࢪداࢪاݩ‌بـےادعا🎬 بمونی توے‌ اکیپمون قشنگترھ!
مشاهده در ایتا
دانلود
‏دنیایِ مادر پسری فقط دنیای آن‌هایی هست که رفتند زیر آتشِ دشمن و قبل از گلوله خوردن پلاکشان را دور انداختند و گفتند: مادر سادات گمنام‌ست، ما نام نمی‌خواهیم! حالا بعداز سال‌ها برگشتند و اسمشان را گذاشتند شهید گمنام:) •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| | اگر چشم برای خدا ڪارڪند، عین الله میشود. اگر گوش برای خداڪارڪند، اذن الله میشود. اگر دست برای خدا ڪارڪند، ید الله میشود. تا میرسد به قلب؛ ڪه جای خدامیشود •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کَندم بدانید که نالایق‌ترین بنده‌ها هم می‌توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند..! | | •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به کسی که به تو علاقه‌ای ندارد ‎دل نبند!! 📓نَهجُ‌البلاغه،نامه۳۱ •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
مرد میـدان بودی و خارج ز میـدان کشتنت ...🥀 #حاج‌_قاسم 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
+گر‌ڪہ‌ریزد‌خـونِ‌من‌آن‌دوست‌رو، پـای‌ڪوبان‌جان‌برافشـآنم‌براو -بـٰارفتنت‌دل‌یڪ‌ملّٰت‌رــا‌لَرزاندۍ..!シ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شجاع‌ترین رزمنده در نگاه شهید احمد کاظمی: احساس می‌کنم شجاع‌ترین رزمنده‌ای که باهاشون ارتباط داشتم حاج مهدی باکری بود. قطعاً لحظه‌ای که شهید مهدی وارد چزابه شدند، یکی از سخت‌ترین لحظات دفاع مقدس بود. •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
"قسمت پنجم"🌱 «#تنها‌میان‌داعش» که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه،
"قسمت ششم"🌱 «» خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش را شنیدم :»من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟« دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :»امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!« شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :»دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!« نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون میآمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :»چیکار داری اینجا؟ از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟
تصور می‌کنی این مرد، راحت حاج قاسم شد؟ نه! چون دل کند از میزِ ریاست، حاج قاسم شد 📸 تصویر کمتر دیده شده از سرداران شهید حاج قاسم سلیمانی حاج حسین پورجعفری حاج ابومهدی المهندس ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
یا رب ما مشقِ غمِ عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه‌ٔ ما ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛