زبباترین غزل . . .
ڪہ بہ چشمم رسیدہ است
ترڪیب چشم و گونہ و
لبخند ناب توست
#فرماندہلشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#تولدتمبارکحاجی🌷
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت سی و ششم🌱 « تنها میان داعش» قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذ
قسمت سی و هفتم 🌱
« تنها میان داعش»
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش
او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو
را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که
حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر
برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و
آنچه من میدیدم چاره ای جز مردن نداشت که با چشمان
وحشتزده ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با
شلیک گلوله ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین
آنها و ما زنها نبود. زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا
را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی
به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و
دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش
زنعمو جدایشان کند. زنعمو دخترها را رها نمیکرد و
دنبالشان روی زمین کشیده میشد که ناله های او را هم
با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به
نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند
که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش
زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریده ام
جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد.
در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به
سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار
اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای
سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که
گرمای نفسهای جهنمی اش را حس کردم و میخواست
بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه اش
را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :»گمشو کنار«
#یاحضرتمادر❤️
دیوانگانِ عشق ما را مےشناسند
آنان ڪه هستند عبدِ مولا مےشناسند
دارایے ما، مادرِ این خانواده سٺ
ما را فقط با نامِ زهرا(س) مےشناسند
#السلامعلیکیافاطمهالزهرا❣
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
اگر میخواهیم عشق به حاجقاسم
را ثابت کنیم فقط به همین یک
وصیّتش عمل کنیم.🕊
#حاج_قاسم 💔
#سردار_دلها
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
رئیسی از روسیه به ایران نیامده مستقیم به کرمان رفت
یادی کنیم از شیخ حسن که گلستان رو سیل برده بود از قشم برنمیگشت!
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
یکی موقع سیل میرفت قشم تفریح و میگفت مگه دیوانه ام جلوی سیلاب بایستم!
یکی هم #صبح_جمعه از روسیه نیومده پاشده رفته مناطق سیل زده کرمان!
مهمه که به کی رای بدی...
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
محمد..!
زندگی ڪُن براے مهدیﷻ
درس بخوان براے مهدیﷻ
ورزش ڪُن براے مهدیﷻ
محمد..!
من تُ رو از خدا براے خودم نخواستم
تُ رو از خدا خواستم براے مهدی(عج)..
#شهید_حمیدرضااسداللهی
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
•••
✍مـن و تـو
مثل یک مرداب ماندیـم
خوشا آنان که مثل رود رفتند ...
جـــــامانده ام💔🕊
شادی روحشان صلوات
🥀 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🥀
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
••• ♥️⃝🕊•••
#شهیدانہ
آسمونيشدننہبالمیخواد💔
ونہپر.
دݪيمیخواد
بہوسعتخودآسمون.
مࢪدانآسمونيباݪپࢪوازنداشتن
، تنہابہندايِدݪشون
ݪبیڪگفتندوپࢪیدن🕊
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت سی و هفتم 🌱 « تنها میان داعش» دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین ک
قسمت سی و هشتم🌱
« تنها میان داعش»
داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض
کرد :»این سهم منه!« چراغ قوه را مستقیم به سمت
داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :»از اون دوتایی که تو
حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال
منه!« و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را
کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد
و طوری موهایم را کشید که ناله ام بلند شد. با کشیدن
موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه
کرد :»بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!« صدای
نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم
که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شده ام. لحظاتی
خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز
موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش
گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال
خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای
که روی پله های ایوان با صورت زمین خوردم. اینبار یقه
پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس
نمیکردم که تازه پیکر بی سر عباس را میان دریای خون
دیدم و نمیدانستم سرش را کجا برده اند؟ یقه پیراهنم در
چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده
میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان
سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است.
بدن بی سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان
جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای
خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیل کشید
و جایِ رد پای تــو
در این برف خالیست..!
#حاجقاسم❤️
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور ذات حی سرمد آمده
❣دختری از نسل احمد آمده
امشب از لطف خدای لم یزل
❣فاطمه جان محمد(ص)آمده
میلاد باسعادت ❤
بی بی دو عالم حضـــــرت فاطمه زهرا (س)
و روز مادر پیشاپیش مبارکــــــــَ باد ❤
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛