eitaa logo
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
2.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
-بِنام نامی اللّٰھ- ٺاسیس⇦¹⁴⁰⁰.².⁴ •• -خدِایــا!ماࢪا‌ ازکسانۍقراࢪدھ کہ‌ شیوھ ھشان آࢪام‌ گࢪفٺن‌ بہ‌ دࢪگاھ‌ٺوستـــ...! •• -پشٺ‌جبھہ‌‌‌: @Sardaranbieddao #اوَلیـــن‌ڪانـٰـال‌رسـ‌مـی‌سࢪداࢪاݩ‌بـےادعا🎬 بمونی توے‌ اکیپمون قشنگترھ!
مشاهده در ایتا
دانلود
فی‌الواقع جای خالی شما با هیچکس پر نمیشود مگر خودتان... ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|بِسمِ‌اللھِ‌‌الذۍخَݪق‌الْمَھد؎💛•.
ڪـــاش روزے بـرســـد،ڪه بــه هم مــژده دهیمــ... یــوسفــ فاطمـــه آمـــد.. دیـــدی....؟! من ســـلامـش ڪردم... پاسخم داد امام.. پاسخش طورے بـــود!! باخــودم زمزمه ڪردم ڪه امامــ‌... مـی شـناسـدمگر این بــے سر و بــے سامان را؟!... وشنیـــدم فرمـــود...: توهمانــے ڪه «فرج» می خــواندۍ.. اِلــٰهی عَظــُمــَ البــلا... ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
میلاد با سعادت فخر دو عالم سرور زنان بهشت ام ابیها حضـــــرت فاطمه زهرا (س)❤ بر تمام عاشقانش ❤ مبارکــــــــَ باد 🎉 🎊 🎉 ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این 👆 کلیپ عالیه 😍 حتما ببینید ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
تولدت مبارک، آقا روح‌الله عزیز 🌹 ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
اگـر روزی ... کسـی از مـن آدرس بخـواهـد، که اول بـار کجـا دیـدی آرامـشِ دل، اطمیـنـانِ قـلـب و آرامـشِ سـرشـار را، حتما نشانی نگـاه شما را به او خواهم داد. ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی جهت نیست که سردار همه دلهایی ... ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
قسمت چهل و دوم🌱 « تنها میان داعش» تأسیسات آب آمرلی در سلیمان بیک بود و از روزی که داعش این منطقه
قسمت چهل و سوم🌱 « تنها میان داعش» گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. زنعمو نیم خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :»نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن!« کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده های شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود. زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غر ش انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. در تاریکی لحظات نزدیک اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریه های وحشتزده یوسف را میشنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم