حدیث روز
💠امیرالمومنین علیه السلام:
خشم را با سکوت درمان کنید
داوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ
📚غرر الحکم، حدیث ۵۱۵۵
@antii_shayeat
🔺تایید ترکیب داروی کرونای محققان ایرانی در دنیا
🔹دبیر ستاد زیست فناوری معاونت علمی ریاست جمهوری: به رغم اینکه در پروتکلهای درمانی آمریکا و اروپا تأکید شده بود که از کورتن در درمان التهاب ریه استفاده نشود، محققان ایرانی ترکیب سه داروی پردنیزولون، ناپروکسن و آزیترومایسین را اسفندماه برای بهبودی بیماران کرونایی اعلام کردند، دیروز سازمان بهداشت جهانی این درمان را تایید کرد /فارس
@antii_shayeat
🔴 دستور جالب فرماندار هفتکل خوزستان: آب ادارات و منازل مسئولین را قطع کنید تا به سایر مناطق برسد!
♦️فرماندار هفتکل در اقدامی جالب به مدیر اداره آبفای هفتکل دستور داد: با توجه به مشکلات کمبود آب و عدم رسیدن آب به برخی مناطق مانند اسلام آباد، مهرآباد و…در صورت لزوم، آب کلیه ادارات، سازمانها و منازل مسئولین را قطع کنید تا آب به مناطق مورد نظر برسد
@antii_shayeat
⭕️عیسی کلانتری، رئیس سازمان محیط زیست:
"درباره آتش سوزیهای جنگلی دلهره نداشته باشیم. طبیعت خودش آتش را کنترل میکند."
😐
🔻تعجب نکنید، هفت ساله شیوه مدیریتی دولت تدبیر همینه! مسکن و طلا و دلار و اجناس که گرون میشه، راهکار دولت اینه:
مردم نخرن تا ارزون بشه!
@antii_shayeat
صلی الله علیک یا صاحب الزمان:
✅10- قاسم بن الحسن (ع )
پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش (رمله ) مى باشد.
صورتش چون پاره ماه مى درخشيد.
بدليل كمى سن قاسم ، امام حسين (ع ) ابتدا اجازه ميدان رفتن را به او نداد، ولى قاسم پيوسته تقاضاى خود را تكرار كرد تا اجازه گرفت .
پس از كارزار با دشمن ، بر اثر ضربت شمشير نقش بر زمين گشت و عمويش حسين (ع ) را صدا زد.
حضرت خود را بر بالين قاسم رساند و فرمود: چقدر بر عموى سخت است كه او را بخوانى و از دست او كارى بر نيايد.
سن او 13 سال بود.🌹
@antii_shayeat
ماجرای پیکر شهید بهنام محمدی که پس از ۳۱ سال سالم بود🌹🌹🌹🌹
فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، ماجرای نبش قبر شهید «بهنام محمدی» را تشریح کرد.
سرهنگ جانباز «علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، با اشاره به لبیک بسیاری از جوانان و نوجوانان به ندای امام خمینی(ره) و حضور در جبهههای حق علیه باطل، به تشریح فعالیتهای نوجوان شهید «بهنام محمدی» در جریان دفاع از خرمشهر و همچنین چگونگی تفحص پیکر این شهید والامقام پرداخت.
"روایت گرسرهنگ قمری در این زمینه را در ادامه میخوانید.
بهنام محمدی نوجوان 13 ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و بهعنوان اطلاعاتچی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقیها و بگو صدام کِی به خرمشهر میآید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آنها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما میآیند»؛ میخواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید.
همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را میدیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما میداد، یا مثلا میگفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما میآیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور میفرستادم. خدا رحمتش کند.
* شجاعت بهنام در تعویض پرچمها
یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمانهای بلند خرمشهر میبیند، بهطور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثیها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق میکند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچهها ایجاد کرده بود، و جالبتر اینکه عراقیها تا 18 آبان متوجه این موضوع نشده بودند.
بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کولهاش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمیداد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود میکشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمیایستی؟! میخواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر میخورند.»
هرچه سعی کردیم این نوجوان 13 ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.
* چگونگی شهادت نوجوان دلاور
حدود ساعت 9 صبح روز 24 مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیادهرو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید.
** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که بعد از 31 سال سالم بود
مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیافتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».
آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون میچکید.
مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او میگفت «مردم! این بچه بوی گلاب میدهد؛ چرا میخواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمیبینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا میخواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شدهاید»؛ واقعا صحنهی عجیبی بود.
من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از
اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم میآمد و با من حرف میزد، و میگفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمیآید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمیبینمش». ما چنین عزیزانی را داشتیم، که همه باید قدر این افراد را بدانیم."
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@antii_shayeat