قسمت چهاردهم ....
#دلاور_مرد_سیستان
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
" قسمت چهاردهم "
《 طعم سرما 》
هوا هنوز روشن نشده بود و باد ملایمی می وزید . بچه ها در سنگر ها مشغول استراحت بودند و اردوگاه ، در آرامش و سکوت بود ...
علی که شب گذشته را نگهبانی داده بود و تازه پستش را تحویل داده بود ، به طرف سنگر میرفت تا بخوابد . هوا سرد بود . اورکتش را روی شانه صاف کرد . نگاهش به کارون افتاد و کسی را در آب دید . فکر کرد شاید در آب افتاده و نمیتواند خودش را بیرون بکشد . به سرعت به طرف رود دوید . وقتی نزدیک شد ، میرقاسم را دید که در آب شنا می کند . از شدت سرما ، دندان هایش به هم میخورد و به سختی نفس میکشد ..
علی با دیدن چنین صحنه ای، بیشتر سردش شد . اورکت را کامل به تن کرد و گفت ؛ 《 توی این سرما ، برای چی رفتی توی آب ؟ 》
میرقاسم ، جلو آمد و سلام کرد . دستش را به شاخه های خشک ساحل گرفت و خودش را از آب بیرون کشید . دندانهایش تریک و هم می خوردند . موهای بدنش ، سیخ شده بود و می لرزید .
علی ، تند اورکت را درآورد و خواست روی شانه میرقاسم بیندازد که دستش را پس زد و گفت ؛ 《 خیس می شود ، نیازی نیست . 》
علی اصرار کرد ؛ 《 فدای سرت ! یخ میکنی .》
میرقاسم ، سر بالا انداخت و گفت ؛ 《 بپوش هوا سرد است یخ می کنی . الان میروم توی سنگر ، لباسم را عوض می کنم .》
به طرف سنگر فرماندهی به راه افتاد . علی دنبالش دوید و پرسید ؛ 《 تو این هوای سرد ، برای چی رفتی توی آب ؟ 》
میرقاسم لبخند کمرنگی زد و گفت ؛ 《 قرار است امروز نیروها را برای تمرین شنا بفرستیم تو آب . خواستم قبل از اینکه بچه های مردم بروند توی آب سرد رودخانه خودم ببینم سرما چه مزهای دارد . 》
روی شانه علی و ادامه داد ؛ 《 مگر دیشب کمین نداشتی تو استراحت کن ! 》
علی که حرفی برای گفتن نداشت ، به طرف سنگر راه افتاد ...
هوا تاریک شده بود نماز مغرب و عشا را که به جماعت خواندند ، محمد بلند شد و به طرف سنگر خودشان رفت . احساس کرد سرش کمی سنگین شده و نمی تواند بیشتر از این در مهدیه بنشیند . فکر کرد شاید اگر کمی استراحت کند بهتر شود .
ته سنگر چشمش افتاد به یکی از بچه ها که زیر پتو مچاله شده بود . به طرفش رفت . پتو را از روی صورتش کنار زد . رضا بود روی صورتش پر بود از قطره های ریز عرق . از چشمهایش بیوقفه اشک می ریخت و می لرزید . محمد دست گذاشت روی پیشانیاش گفت ؛ 《 چی شده ؟ چقدر داغی ! 》
رضا به خودش پیچید و با پشت دست اشک را از روی صورتش پاک کرد بیفایده بود . دوباره صورتش خیس شد . گفت ؛ 《 چند بار حالم به هم خورده . شاید مسموم شده باشم . 》
محمد بلند شد و گفت صبر کن الان میآیم ..
از سنگر بیرون دوید و به دنبال میرقاسم گشت . او را بیرون مهدیه پیدا کرد . گفت ؛ 《 یکی از بچهها حالش خیلی بده .》
ادامه دارد ،،،،،
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
25.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای زیبای محمدحسین پویانفر در مسجد سهله
فروردین ۱۴۰۰
شعبان ۱۴۴۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مجموعه ویدئو استوری #مظهر_امید |
🌟 رهبر انقلاب: شب نیمهی شعبان شب مبارکی است، شب دعا است، شب مناجات است، گفته شده است که از موارد لیلةالقدر است.
💻 @Khamenei_ir
#از_او_بگوئیم شماره
یکی از دوستداران امیرالمؤمنین علیهالسّلام، در نوروز حلوایی پخت و برای ایشان آورد. حضرت علی علیهالسّلام پرسیدند:
به چه مناسبت این حلوا را پختی؟
پاسخ داد:
به خاطر نوروز!
امیرمؤمنان لبخندی زدند و فرمودند:
«نورُوزاً لَنَا فِي كُلِّ يَومٍ إِن اسْتَطَعْتُم»
اگر استطاعت دارید هر روز را بر ما نوروز کنید.
📚 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید
مولای من!
به بضاعت خویش که مینگرم، چیزی مناسبتر از سلام نمییابم!
پدرانتان فرمودهاند:
"اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ
وَ مِنْكَ السَّلَامُ
وَ لَكَ السَّلَامُ
وَ إِلَيْكَ يَعُودُ السَّلَام"
پس در این ایّام نوروز و هر روز شما را میهمان شیرینی آسمانی میکنم و عرض میکنم:
ألسَّلَامُ عَلَیْکَ یا صاحبَ الزّمانِ!
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c