بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
#حدیث_روز
امام صادق عليه السلام:
🌹تَجِدُ الرَّجُلَ لا يُخطِئُ بِلامٍ ولا واوٍ خَطيبا مِصقَعا، ولَقَلبُهُ أشَدُّ ظُلمَةً مِنَ اللَّيلِ المُظلِمِ. وتَجِدُ الرَّجُلَ لا يَستَطيعُ يُعَبِّرُ عَمّا في قَلبِهِ بِلِسانِهِ، وقَلبُهُ يَزهَرُ كَما يَزهَرُ المِصباحُ
شخصى را مى بينى كه در لام يا واوى خطا نمى كند و سخنورى زبردست است؛ امّا دلش از شب تار هم سياه تر است و شخص ديگرى را مى بينى كه نمى تواند حرف دلش را به زبان بياورد؛ ليكن دلش مانند چراغ مى درخشد
📚الكافی : ج۲/ص۴۲۲
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹خیلی وقت مننظر نامهاش بودیم، دلواپسی امانمان را بریده بود تا اینکه
یکی از بستگان از منطقه تلفن زد.
علی اکبر شهید شده. نه روز قبل جنازه شو فرستادن مشهد. چرا نمیرین
تحویل بگیرین؟
🌹آن زمان اسامی شهدا از تلویزیون اعلام می شد و ما هم مثل همه ی کسانی که عزیزی در جبهه داشتند گوش به زنگ بودیم.
گوشی را که گذاشتم یادم آمد چند روز قبل اسم شهیدی را به نام «بازاری» از تلویزیون شنیدم. اول یکه خوردم. ولی خیلی زود به خودم دلداری دادم.
- بازاری با بازدار خیلی فرق داره. ممکن نیست اشتباه خونده باشن. ولی انگار اشتباه خوانده بودند.
🌹مردان فامیل رفتند سردخانه ی بیمارستان امام رضا(ع). پدر شوهرم با آنها بود. او تعریف کرد.
- انبوهی تابوت روی همدیگه چیده شده بود. به نگهبان اسم شهید را گفتیم و با او به جستجو مشغول شدیم. روی بدنه ی تابوتها اسم شهدا رو نوشته بودن که بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود. کم کم داشتیم از پیدا کردن جنازه ی علی اکبر ناامید میشدیم. آخه نگهبان حاضر نبود تابوتای ردیف بالارو پایین بیاره تا بتونیم اسامی رو بخونیم. داشتیم مطمئن میشدیم که علی اکبر اون جانیست که یه هو صداشو شنیدم. ا«حاج آقا! من اینجام! یازدهمین تابوت از همین ردیفی که جلوش وایسادین».
🌹چنان یکه خوردم که نتونستم تعادلمو حفظ کنم. تلوتلوخوران چند قدم عقب و جلو رفتم و بالاخره با سر خوردم زمین. پسرم جلو دوید و شروع کرد به مالیدن شونه هام. آخه فکر می کرد از دیدن جنازه ی شهدا حالم بد شده. شکسته بسته حالی اش کردم که تابوت یازدهم رو بیارن پایین.
وقتی در تابوت رو وا کردیم علی اکبرو دیدیم. باور می کنین؟! دونه های عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود.
"شهید علی اکبر بازدار"
راوی : خواهر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹خیلی وقت بود که از او بی خبر بودم. درد انتظار تاب و توانم را برده چشمهایم دائم از گریه سرخ بود.
آن روز صبح از خانه بیرون زدم. رفتم حرم تا در جوار امام غریب، بر غربت تنهایی ام گریه کنم.
🌹کنار ضریح نشسته بودم و ضجه میزدم که احساس کردم دستی بر شانه ام نشست. سرم را بالا گرفتم. زنی کنارم ایستاده بود. دلیل آن همه بی قراری ام را پرسید: گفتم مدتهاست از همسرم هیچ رد و نشانی نیست. گفت: «کاری که می گویم انجام بده. پنج شنبه به حمام برو. غسل کن و لباس سفیدی مثل کفن بپوش و نیمه شب نماز حاجت بخوان و بعد هم رو به قبله بخواب. گمشدهات را به خواب می بینی».
🌹چنین کردم. بیابان برهوتی بود و آن دوردست ها درختی به چشم می خورد. عباسعلی زیر سایه ی آن ایستاده بود و نام مرا فریاد میزد.
۔ مریم! مریم! مریم؟
صدایش در سکوت صحرا می پیچید.
🌹 با همهی توانم به طرفش دویدم. به چند قدمی اش که رسیدم لباس بسیجی اش را بالا زد و بدن مالامال زخم و جراحتش را نشانم داد.
-ببین اشکات با بدنم چه کرده! این قدر گریه نکن و عذابم نده. من دیگه برنمیگردم
"شهید عباسعلی رسولی"
راوی : همسر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷حمد و سپاس که خدا را به من عنایت نمود و چه لذت بخش است اگر شهید شوم که تنها راه سعادت، جهاد و شهادت است. مسلمانان از امامتان مواظبت کنید که به خدا قسم در زمان غیبت بهتر از او نخواهید یافت. امام را دعا کنید و همواره در خط او گام بردارید که خط امام زمان(عج) در نهایت خط خداست و بترسید از آتش خدا، اگر با او مخالفت کنید.
من چون این گونه اعتقاد داشتم، وقتی دیدم که امپریالیسم وصهیونیسم غارتگر وکافر قصد نابودی اسلام را دارند و وقتی که امام فرمود: «به سوی جبهه ها بشتابید که فردا دیر است.» جهاد را وظیفه ی شرعی دانستم و رفتم.🌷
"شهید حسین جلیل زاده عزیز"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹جای بهشت کرب و بلا روزی ام کنید
من عاشقم فقط به حرم راهی ام کنید
🌹این روز ها حال و هوای دلم ببین
از فکر مانده ام که خیالاتی ام کنید
🌹هر لحظه در خیال خودم میرسم به تو
دیگر رمق نمانده، حرم روزیام کنید
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🌹
#شب_زیارتی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹کار هر روز یک فرمانده لشکر!
داشت محوطه رو آب و جارو می کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، اینجوری بدی های درونم هم جارو می شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر....
"شهید محمد ابراهیم همت"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹اشهد ان " شما زندهتر از ما هستید!
مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی...
⭐️🌙
شادی روح شهید والا مقام
"فرمانده شهید نورالدین مقدم "
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت
ان شاءالله.
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
#حدیث_روز
امام على عليه السلام:
تَركُ المَنِّ زينَةُ المَعروفِ
منت ننهادن ، زیور احسان است.
ميزان الحكمه جلد6 صفحه 241
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
(بانوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹فقط خبر مفقودیتش را به ما داده بودند. سال ها می گذشت و هیچ رد و نشانی از او نبود. شبی مادر شهیدم به خوابم آمد و گفت: «بیا بریم چیزی نشونت بدم».
🌹ترسیدم.
- نکنه اومده منو با خودش ببره. اما دو دستم را گرفت و با خود به محرابی برد که غرق نور بود. گویی تکه ای از خورشید در آن، جا مانده بود. محو تماشا بودم که صدای پایی مرا به خود آورد. دو نفر بودند که برانکاردی را به طرف محراب می بردند. به من که رسیدند ایستادند.
🌹مادر پارچه ی سفیدی را که روی برانکارد بود کنار زد. سیدابوالفضل آنجا خفته بود. او هم غرق نور بود.
روز بعد خبر شهادت برادرم را آوردند.
"شهید سید ابوالفضل حسینی"
راوی:خواهر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹مادرش قبل از ازدواج ما فوت کرده بود.
قبل از شهادتش خواب دیدم مادر شوهرم آمده دستم را گرفت و گفت: «بیا با سیدمهدی بریم زیارت امام رضا».
به حرم که رسیدیم انگشتر نامزدی ام را از انگشتم در آورد و آن را انداخت توی ضریح. گفتم: «این حلقه رو خیلی دوست داشتم!» گفت: «این باشه برای امام رضا».
"شهید سید مهدی سیادتی"
✍راوی: همسر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹اگر در پادگانت دو تاسرباز رانمازخوان و قرآنخوان کردی این برایت میماند.از این پُستها و درجههاچیزی در نمیآید!
"شهیدحاجاحمد کاظمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab