پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
مَن أكَلَ الحَلالَ ، قامَ عَلى رَأسِهِ مَلَكٌ يَستَغفِرُ لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن أكلِهِ.
هر كه غذاى حلال بخورَد ، فرشته اى بالاى سرش مى ايستد و تا آن گاه كه از خوردنْ فراغت يابد، براى او طلب آمرزش مى كند.
مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۳۲۰ ح ۱۰۲۸
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شما چهره ها را نگاه کنید. فیلم های والفجر 8 را نگاه کنید. آنهایی که خالق آن عملیات سنگین و پیچیده نظامی بودند بخش عظیمی از آنها هنوز مو در صورت شان نروئیده بود. نوجوان بودند. شهید حسن یزدانی که امام جماعت ما بود، یک وقت شک میکردیم که آیا این دو سه سالی که او بعضا امام جماعت ما بوده، به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟
وقتی که این بسیجی به غواصی تبدیل شد که رفت و آن عملیات والفجر8 را انجام داد و آن حادثه عظیم را خلق کرد، این بسیار مهم است.
اصل این جسارت و این شجاعت و عمل جهادی مهم بود و این روح جهادی بود که بن بست ها را می شکست. در صحنه جهاد تا آخرین نفس مقاومت میکرد
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
صفات برجسته و ويژه اي داشتند كه نتيجه ی اخلاص ايشان بود . با وجودی كه اهل ذوق و اهل
فن در ذكر مصيبت اهل بيت بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. يادم مي آيد يكبار در منزل يكی
از دوستان با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن
كرد اما چون مداح ديگری در آن مجلس جلوه كرده
بود سعی كرد خودش جلوه نكند
به خاطر همين به چند بيت اكتفا و دعا كرد.
با وجوديكه با آمادگی كامل به آن مجلس آمده بود
بعد از جلسه صاحب خانه از آقا غلامعلي گلايه كرد كه چرا بيشتر و بهتر از فلانی نخواندی؟! ايشان گفتند: هيئت جای كشتی گرفتن مداحان نيست
بلكه محل ادب است .
"شهید غلامعلی رجبی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوچهار یک هفته است که من رسما دانشجوی پزشکی شدم,بحثهای کلاس رادوست دارم,اسحاق انور هم هفته
#بخش_هفتادوپنج
استاد خیره نگاهم میکرد,یکدفعه باصدای بلند زد زیرخنده,حالا نخند کی بخند ,انگار شیرین ترین جوک دنیا رابراش تعریف کرده باشند,همینطور که خنده اش کمتر میشد اشاره کردبه یخچال گوشه ی,اتاق وگفت:پاشو به انتخاب خودت دوتا نوشیدنی بیار...
رفتارش خیلی گرم تر شده بود واز حالت بهت زدگی درامده بود,دوتا لیوان از,روی یخچال برداشتم ودوتا اب پرتقال هم گذاشتم روی میز.
همینطور که اب پرتقال میریختم گفت:همون روز اول که دیدمت ,احساس کردم توساخته شدی برای اسراییل والان میبینم که احساسم درست میگفته,حالا فرمولت رابده ببینم ....
یک دسته کاغذ که همه را از کتابچه اهدایی ابوصالح کپی کرده بودم گذاشتم جلوش.....
چشمش که به برگه ها افتاد,غرق مطالعه شد ,انگار من کنارش نبودم.
بعداز یک ربع با خودکارش روی میز ضرب گرفت وگفت:احسنت,نه افرین...تااینجا که خوندم همه چی علمی ومنطقی هست...هانیه الکمال...تونخبه ای اما باید خیلی چیزها یاد بگیری.
اسحاق انور: همون فکری که الان به مغز تو خطور کرده,سالها پیش به مغز یهودیان متفکرونخبه رسیده ودست به کارشدند.
غرق صحبتهای اسحاق انور شده بودم وباخودم فکر میکردم عجب ادمهای پستی هستند که باحرف انور به خودم امدم.
اسحاق انور نگاهی به ساعتش کرد وبالبخندی که باصورت اخموش بیگانه بود بلندشدوگفت:خوب خانم الکمال ,یک ربع از کلاس بعدی من هم صرف شما شد که باید بعدها جبران کنی,حالا شماره ات رابذار روی میز,,سرفرصت که طرحت رابررسی کردم,بهت اطلاع میدم,البته دوست ندارم داخل دانشگاه به کس دیگه ای بگی....این طرحت فعلا بین من وشما میمونه.
همینطور که سرم رابه علامت بله تکان میدادم ,شمارم رانوشتم وگذاشتم روی میز.....بازم گیج ومنگ بودم.
منظور اسحاق انور از جبران کردن چی چی بود؟؟
باید به علی بگم....سرشار از احساسات بد بودم که از اتاق انور اومدم بیرون...
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مرگ رفتنی است بی صدا و آهسته
بی هیچ موجی و بی هیچ اوجی
اما شهادت کوچی است با آهنگ پر دامنه و سرشار از موج؛ اوج و عروج
"شهیدحاج احمد کاظمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوپنج استاد خیره نگاهم میکرد,یکدفعه باصدای بلند زد زیرخنده,حالا نخند کی بخند ,انگار شیرین
#بخش_هفتادوشش
خیلی دوست داشتم خودم ا زودتر به خانه برسانم وبه علی اطلاع بدهم,دوباره قامت زیبای علی جلوی در ورودی که با تکان دادن دست وسروتمام اعضا وجوارحش ,خودش رامیکشت تا توجه ام را جلب کند,یه کم شیطان شدم,سرم را انداختم پایین,انگار ندیدمش وخیلی راحت از کنارش رد شدم.
صدای علی بود پشت سرم:عه بانووو,نازبانو,دکتر...خدایا شکرت بانوی نازنینم کوروکر شد رفت پی کارش خخخخ ومحکم دست مردانه اش دستم راگرفت...
من:عه تویی؟!فکر کردم روحت هست خخخخ
علی:عجب......حالا دیگه همسرگرامت هم نمیشناسی ,برگو چه به خوردت دادند که تمام زندگی ات,داروندارت,پناه گاه امنت وغلامت را نشناختی؟
من:شناختمت ,تازه من از,فرسنگها بوت راحس میکنم آقااا,خواستم سربه سرت بذارم,علی.....نمدونی چی چی شد....
علی:حدس میزنم,حالابزار برسیم خونه ,توهم نمدونی چی چی شده....
بازم علی برد, دوباره حس کنجکاویم به غلیان افتاد,یعنی چی شده؟
علی:صبرکن دخترک فضول,اینبار دیگه چیزی نیست که بخوای دزدکی بری سروقت کیفم...اشاره کرد به سرش وادامه داد:اینجاست...
نهار ونماز و....تمام شد یک چایی عراقی ریختم ونشستم روی مبل وگفتم:علی من بگم یا تومیگی؟؟
علی زد زیرخنده وگفت:بیچاره این یهودیا که انتر دست من وتو شدن.
درحالی که خیره شده بودم توچشاش گفتم:نه بیچاره یک دنیا که بازیچه دست این خناثان شدند وشروع کردم به تعریف هرچه که دیده وشنیده بودم...
علی:نه عالیه....افرین ....امیدوارم طی همین روزها خبرهای بهتری بشه,یعنی تویک نفوذی بالفطره ای....زاده شدی که سراز کار شیاطین دراوری..
من:حالا توبگو چی شده,بگو که دارم از کنجکاوی میترکم.
علی:به چشم ای همسر فضولک خودم...وشروع به گفتن کرد.
ادامه دارد.....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
" آیتالله سید اسدالله مدنی"
دومین شهید محراب
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام زمان (عج)میفرمایند:
برای تعجیل زیاد دعا کنید چون همین دعا موجب فرج شماست.
#منتخب_الاثر
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
من آن لحظه از گناهــان دنیوی پاک میشوم که به سوی پروردگار خود پرواز کنم...
[این لحظه]بهترین و بزرگـترینِ لحظات زندگی من خواهد بود؛
برای اینکه قرآن مجید می فرماید:
«کسانیکه در راه خدا کشته شدند ، نمرده اند؛
بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.»
تنها آرزوی من، رسیدن به چنین مقامی است؛
چون راه رستگاری در این است:
" جهاد و شهادت
"شهید یدالله رجب زاده"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab