پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
إنَّ اللّهَ تَعالى يُحِبُّ إذا عَمِلَ أحَدُكُم عَمَلاً أن يُتقِنَهُ .
خداوند متعال دوست دارد كه هرگاه فردى از شما كارى مى كند آن را درست (بى عيب) انجام دهد.
كنز العمّال : ۹۱۲۸
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
روز ســـوم عمليات بود .
حاجی هم می رفت خط و برمی گشت .
آن روز ، نمازظهر را به او اقتدا كرديم .
سر نمازعصر ، يک حاج آقای روحانی آمد . به اصرار حاج همت ، نماز عصــر را ايشان خواند .
مسئله ی دوم حاج آقا تمام نشده ، حاج همت غـــش كرد و افتاد زمين .
ضعف كرده بود و نمی توانست روی پــا بايستد .
سرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه ی ســــنگر نشسته بود .
با دست ديگر بی سيم را گرفته بود و با بچـــه ها صحبت ميكرد ؛
خبر می گرفت و راهنـــمائی می كرد .
اينجا هم دست از کـــار برنداشت
"شهید حاج محمد ابراهیم همت"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
درنبرد سخت با داعش بودند
اومد پیشش و گفت:
فرمانده..! تانکر آب به سمتِ
داعشی ها میره اگه منفجرش نکنیم
داعش نفس تازه میکنه و
نبرد ما سختتر میشه
در جواب گفت:
امامحسین در ڪربلا اسبانِ سپاه
عمرسعد هم سیراب کرد..
"شهیدجواداللهکرم"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_سه یوزارسیف از جا پاشدم رفتم سمت دسشویی ,در حالیکه اب دست وصورتم میچکید رفتم طرف اشپزخان
#بخش_چهل_چهار
یوزارسیف
با دوتا دستش که به دوطرف صورت من زده بود,سرمن را از بغلش کند ودرحالیکه خیره درنگاهم شد گفت:چ چ چی؟؟تو تو تو علیرضا را دوست داشتی؟؟مگه میشه؟؟اونا اومدن خواستگاریت وتومیخوای وخانوادت نمیخوان؟؟ وبااین حرف اشک توچشاش جمع شد,دلم به حالش سوخت وفوری گفتم:علیرضا کیلویی چنده بابا....تا یوزارسیف باشه ,که توجهی به علیرضا میکنه...حاج محمد از جانب یوزارسیف پیغام اورده بود اخه بمیرم برا بچم ,پدرو مادر نداره...اصلا هیچ کس را نداره ....
سمیه که بااین حرفم از,شوک قبلی دراومده بود وبین بغضش با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:وای یوزارسیف!!! خدای من باورم نمیشه.....چقد دل به دل راه داره ودرحالیکه میامد پایین مبل روبه روی من مینشست ،دستهام را تو دستاش گرفت وگفت:حتما یه جوجه اخوند اس وپاس,اومده خواستگاری,تک دختر اقاسعید زرگر مخالفند هااا؟؟؟
بغضم ترکید وگفتم:یوزارسیف هم درس طلبگی خونده وهم مهندسی برق...همدانشگاهی علیرضا بوده,اینقد صمیمی بودن مثل دوتا داداش...اصلا اصرار علیرضا باعث شده یوزارسیف بیاد این محله,تازه تویه شرکت هم کار,میکنند درامد ثابت داره...
سمیه از خوشحالی کف دو دستش رابهم زد وگفت :وای دختر ,یوزارسیف معرکه است معرکه...پسر به این خوشگلی,هلووو,درس خونده,با ایمان,باکمالات,تواین محله هم ,ریزودرشت قبولش دارند...اخه اخه چرا باید خانوادت نه بیارن...وای وای زری...من وتو مثل دوتا خواهر...یوزازسیف وعلیرضا هم مثل دوتا برادر...که یکدفعه حرفش را خورد وادامه نداد وگفت :نگران نباش...رگ خواب مامان جونت دست منه,اینقد براش وراجی میکنم تا نظرش را عوض کنه,اونموقع مامان خانمت هم بابات را راضی میکنه ویکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه,مکثی کرد وگفت:خداییش دلیل مخالفتشون چیه ؟؟ها؟؟اصلا منطقی به نظر نمیاد...
سرم را تکون دادم وقطره اشکی را که از گوشه ی چشمم داشت فرو میافتاد با انگشتم گرفتم وگفتم:اخه...اخه...
ادامه دارد....
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان.بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_چهار یوزارسیف با دوتا دستش که به دوطرف صورت من زده بود,سرمن را از بغلش کند ودرحالیکه خیره
#بخش_چهل_پنج
یوزارسیف
سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره...
من:نه نه...اخه ایرانی نیست...
سمیه زد زیر خنده وگفت:اصلا مال سومالی,مال عمق جنگلهای امازون ,ایرانی نباشه,زبانش فارسی که هست مسلمان مخلص که هست ,پاک که هست ,نبات,شکرپنیر اصلاقند وعسل....خوشگللللل که هست....
بااین حرف سمیه اهی از دل کشیدم وگفتم:افغانی هست وبه همین علت پدرومادرم تو جواب دادن مردد شدند واین وسط بهرام خان اتش بیار معرکه شده...اخ اخ نبودی,سمیه ببینی دیشب چی گذشت به من...
ودرحالیکه گلوله گلوله اشک میریختم,همه چی را براش تعریف کردم....
نمیدونم چندساعت بود که داشتیم حرف میزدیم که با صدای در اتاق به خود امدیم...
مامان لای در راباز کردوگفت:دخترا نهار اماده است,زری جان بیاین اشپزخانه, بابات هم امده,منتظریم شما بیاید تا نهار رابکشیم..
سمیه یه حالت مظلوم به خودش گرفت وگفت:خاله...میشه ...میشه ما همینجا نهار رابخوریم؟؟
مامان لبخندی زد وگفت:هرجور راحتین وبعدرو کرد سمت من وادامه داد:زری جان پس بیا سفره وغذا رابیار همینجا.. سمیه جان را از گشنگی کشتی....
سرم را تکان دادم ومادر,در رابست...
سمیه که زانو به زانوم نشسته بود دستم را تودستش گرفت وگفت:زری...اصلا نگران نباش وغصه نخور اگر شما دوتا قسمت هم باشید ,بابا جانت بالا بره وپایین بیاد وحتی بهرام خان خودش را حلقه اویز کند,بازهم به هم میرسید,توکل کن به خدا وهمه چیز,را دست,خودش بسپر,مهم اینه که خانوادت میدونن نظر تو مثبته...همین...
با تاسفی در تایید حرفهاش سرم را تکان دادم وگفتم:دیگه چاره ای برام نمونده....توکل....
سمیه بلند شد ودست من را گرفت وگفت:هوس کردم با مامان وبابات غذا بخورم,بیا بریم اونجا ,ببینم میشه چیزی گفت,متلکی پروند,کاری کرد خخخ
میدونستم که سمیه ,وقتی بخواد کاری بکنه وچیزی بگه,اصلا تعارف نمیکنه ,کلا خدای پررو گری هست,دستم را به دستش دادم وارام از اتاق اومدیم بیرون,همینطور که داشتیم میامدیم طرف اشپزخانه,با صدای پدرم که داشت به مادرم چیزی میگفت متوقف شدم ودستم را گذاشتم روی بینی ام,سمیه فوری گرفت که چی میگم وگوشهامون تیز شد .....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید مدافع حرم والا مقام
"محمدتقی سالخورده"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند :
الشَّرَفُ عِندَ اللّهِ سُبحانَهُ بِحُسنِ الأعمال، لا بحُسنِ الأقوالِ .
شرافت و بزرگى نزد خداوند سبحان به نيكويى كردارهاست، نه به نيكويى گفتارها.
غرر الحكم : ح ۱۹۲۴
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
رفاقت هایتان را
خـــط بــه خـــط
کـلمه به کلمه
مـرور میکنیـم
شایـد فهمیـدیـم
رفاقت تان بهانه شهادت بود
یا شهادت بهانه رفاقت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
حسین را از روی قرآنش شناسایی کردند.
روی سوره حشر قطرات خون و ترکش به یادگار گذاشته بود
گویا در لحظات اخر هم همانند اولیای خدا داشته این سوره را تلاوت میکرده است.
خیلی این سوره را دوست داشت.
بقیه یادگارهایش در کوله پشتیاش بود که نیروهای صدام همه چیز را در طول مدت ۱۸ ماه اشغال هویزه ازبین بردند...
"شهید سیدحسین علم الهدیٰ"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_پنج یوزارسیف سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره... من:نه نه...اخه ایرانی نیست...
#بخش_چهل_شش
یوزارسیف
بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز تازه امسال دیپلم میگیره ومیخواد ادامه تحصیل بده وقصد ازدواج هم نداره....
مامان با التهابی در صداش پرید وسط حرفش وگفت:خوب عکس العمل اون بیچاره چی بود...
بابا:هیچی برداشته با یه لبخند ملیح میگه ,اگر جواب دخترخانمتان مثبت باشه وبحث دیگه ای درمیان نباشه,ما صبرمان زیاد است,صبرمیکنیم تا درس,هم بخوانند والبته اگر ازدواج هم بخوان بکنن ,بازهم باعث پیشرفتشان میشیم وقول میدم تا تمام توان بهشون کمک کنم تا در رشته ی مورد علاقه شان ادامه تحصیل بدن و...
مادر که انگار مبهوت از جواب حاج اقا شده بود گفت:خوب,خوب اینجوری که هرچی,شما رشته بودید اون پنبه کرد...چی چی گفتی؟
پدر,با بی حوصلگی گفت:خوب چی میباست بگم هااا؟؟مجبور,شدم بگم بزار ببینم نظر دختر چی,هست وقراره چند روز دیگه,مثلا نظر نهایی دختر را بگم,من هرچی فکرش را میکنم,توان دروغ گفتن را ندارم,باید واگذار کنم به بهرام ,فک کنم اون بتونه یه جوری از سر بازش کنه...
مادر نفسش را به شدت بیرون دادوگفت:بهرام؟!!اون که, پسره ی بیچاره را سکه ی یه پول میکنه,نه رحم ونه مروتی نداره ,نه نه....اما خداییش اقا سعید,حاج اقا سرشار از کمالاته...حالا به کسی نمیگیم ,ایرانی نیست...چی میشه قبول کنی,دل زری هم انگار دنبال حاجی هست.
پدر با عصبانیت صداش را بالا اورد وگفت:مگه من گفتم ایشون ادم بدی هستند؟به خدا اگر ایرانی بود دخترم را دو دستی تقدیمش میکردم,اخه اینجور جوانای پاکی تواین دوره زمونه کم گیر میاد,اما مردم سراز همه چی درمیارن,میبینم زمانی را که دوست واشنا ,من را,اقا سعید زرگر را مورد تمسخر قرارمیدن که دختر یکی یکدانه ام را دادم به یه جوان بی کس وکار افغانی...
دیگه نتونستم طاقت بیارم,راه رفته را برگشتم وبه سرعت داخل اتاق شدم وخودم را انداختم روی تخت وزار زدم...
سمیه ارام اومد کنارم نشست سرم را توبغلش گرفت ومثل خواهری دلسوز گفت:نگران نباش زری جان...خدا خودش درست میکنه...توکل کن وچون میخواست بحث را عوض کنه با یه لحن شیطنت بار گفت:ببینم حالا این یوزارسیف عاشق پیشه,شماره اش را دور از چشم اینهمه پلیس ۱۱۰ به عشقش زری خانم قادری نداده؟؟
با این حرف سمیه یاد نامه یوزارسیف افتادم ولبخندی زدم وبا شوقی کودکانه,گوشیم را اوردم وصفحه ی مجازی یوسف را نشان سمیه دادم ودرحالیکه ذوق زده نگاهش میکردم گفتم:این شمارشه...اینم صفحه اش....پروفایلش را ببین,همون دسته گل دیشبی,هست که برام اورده....
سمیه درحالیکه برق شیطنتی در چشماش میدرخشید ,گوشی راگرفت وبه من گفت:خیلی خوب بابا,تامن یه نگاه میندازم برو یه چی بیار,بخوریم که روده کوچکه,روده بزرگه را خورد....
باشه ای گفتم واز جا بلند شدم ,اخه زشت بود الان جند ساعته سمیه اینجاست ودریغ از یک لیوان اب خنک که به خوردش بدم....
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
اگر...
تیر دشمن...
جسم شهدا را شکافت...
-تیر بد حجابی...
قلب آن ها را میدرد...
شهدا شرمنده ایم
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_شش یوزارسیف بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من ه
#بخش_چهل_هفت
یوزارسیف
داخل اشپزخانه شدم,مامان وبابا هنوز راجب من صحبت میکردند وبا ورود من حرفشان را خوردند,ارام به بابا سلام کردم وبابا هم انگار یه جور شرم داشت که توصورتم نگاه کنه ,زیر زبونی جوابم را داد واز جاش پاشد وبه سمت هال رفت.
سفره وغذا را داخل یه سینی گذاشتم به طرف اتاقم حرکت کردم ,به محض ورود به اتاقم,سمیه که گوشیم دستش بود ,انگار که دستش را سر دزدی گرفته باشم ,به طور مشکوکی صفحه گوشی را خاموش کرد وگذاشتش رو میز,عسلی کنار تخت....
یه نگاه استفهام امیز,بهش کردم وگفتم:چی شده ورپریده,همچی دستپاچه ای؟؟بیا غذات بخور که از گشنگی تلف نشی....
سمیه خنده ریزی کرد وگفت:من؟!دستپاچه؟!عمرا ....
ای که گفتی...روده بزرگه روده کوچکه را خورد وبا مزه پرانیهای,سمیه ,نهار را خوردیم وکمی از حال خودم بیرون امدم...
دم دمهای,غروب سمیه گفت :بیا باهم بریم مسجد ,منم از اون ور میرم خونه مان,خیلی هم دیر شده...من که ازاین پیشنهادش هم قلبم به تلپ تولپ افتاده بود وهم یه جورایی شرمم میشد وهم نمیدونستم عکس العمل بابا ومامان چیه با من من گفتم:ن ن نمیدونم والاا ,برو از,مامانم بپرس ببین چی میگه...
سمیه فی الفور رفت وبعد از,چند دقیقه برگشت از اخمهاس درهمش فهمیدم که تیرش به سنگ خورده وگفت:مامان بیچارت حرفی نداشت اما مثل,اینکه بابات قدغن کرده.....
هوفی کردم ونفسم را بیرون دادم....میدونستم این جور میشه کاش خودمون را سبک نکرده بودیم....
سمیه خداحافظی کرد ورفت...
درکه بسته شد ,خودم را روی تخت ولوو کردم,گوشی رابرداشتم ونتش را وصل کردم.....وای وای این چی بود؟؟
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح کم سن ترین شهید مدافع حرم والا مقام
"سید مصطفی موسوی"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
إذا أكَلَ المُؤمِنُ مَعَ أولادِهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ لُقمَةٍ ثَوابُ عِتقِ رَقَبَةٍ ، ورُفِع لَهُ مَدينَةٌ ، وأعطاهُ اللّهُ كِتابَهُ بِيَمينِهِ .
هر گاه مؤمن ، با فرزندان خود غذا بخورد ، به ازاى هر لقمه ، ثوابِ آزاد كردن يك بنده برايش نوشته مى شود ، و شهرى [ در بهشت ]برايش بنا مى گردد ، و خداوند ، كارنامه او را به دست راستش مى دهد .
تنبيه الغافلين : ص ۳۴۴ ح ۵۰۰
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مجموعه گرافیکی "حماسه سرخ"
تصاویر نابِ و خاطره انگیزِ شهدایی
خوش به حالِشهدامون
یادِ همهشون بخیر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
وقتی از همه چیت میگذری اونوقته که دنیارو پشت سرت گذاشتی
"شهیدمصطفی صدرزاده"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
درس ولایت پذیری
«اگر کسی صدای رهبـر خود را نشنود به طور یقین صدای امامزمانِ (عج) خود را هم نمیشنود؛
و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبریِنظام باشد»
"شهیدسردارحٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه، من و علی هم از منطقه بر میگشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون
پرسید: کجا میرین؟
مرد گفت: کرمانشاه .
علی گفت: رانندگی بلدی؟
گفت بله بلدم .علی رو کرد به من گفت:
سعید بریم عقب ؛مرد با زن و بچه اش رفتن جلو وما هم عقب تویوتا .
عقب خیلی سرد بود .
گفتم: آخه این آدم رو میشناسی
گه این جوری بهش اعتماد کردی؟
اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و
گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشینها شرف دارن؛ تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناس
"شهید علی چیت سازیان"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال
"با شهدا گم نمی شویم"
با عرض پوزش به دلیل در گذشت مادر مهربان و مومن نویسنده بزرگوار رمان "یوزارسیف" تا اطلاع ثانوی قسمت های بعدی رمان گذاشته نمی شود...
سپاس گذار صبوری و همراهی شما عزیزان هستیم!
یا علی مدد
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
"علی دوران"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند:
إنّكُم إلى إجراءِ ما أعطَيتُم أشَدُّ حاجَةً مِن السّائلِ إلى ما أخَذَ مِنكُم .
راستى كه شما به دادن [يا : پاداشِ ]آنچه عطا مى كنيد نيازمندتريد تا نياز فقير به آنچه از شما مى گيرد.
غرر الحكم : ۳۸۳۳.
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
سرتیپ پانزده سال بود که طعم غذا را نچشیده بود ، به مهمانی نرفته بود ، حتی نمیتوانست دردش را درست بیان کند ، تنها تفریحش این بود که با همسرش سوار آمبولانس شود و برای ویزیت و معالجه به بیمارستان برود ...
در نهایت پس از تحمل درد و رنج بی حساب در اسفند ماه سال نود ، بال شهادت خود را گشود و به لقا الله شتافت ..
"جانباز شهید ابراهیم مهران راد"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پرنده ای که مقصدش پرواز است
از ویرانی لانه اش نمی هراسد
"شهیدمرتضی آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
آقای زورو (zorro)
جثه ریزی داشت و مثل همه بسیجی ها خوش سیما بود و خوش مَشرَب. فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد.
نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، کهاصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شادکند.
از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها که خاکی بود و در کنار ساکهای شان افتاده بود، شبانه شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچهها هر دو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینی که شببیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت...
او که از همه کوچکتر و شوخ تر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت:" بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"
و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."
بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دستهایش را دور موشک حلقه کرد و صورتش را چسباند به سردی موشک.
خدایا تو شاهدی که ما نمیخواهیم مردم عراق رو بکشیم. ما میخواهیم شقیترین مردی که روی زمینِ تو میشناسیم رو از بین ببریم. خودت این موشک رو توی فرق سر صدام بزن.
بخشی از کتاب «خط مقدم»
"شهیدحسن تهرانی مقدم"
#پدر_موشکی_ایران
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
💔🍃شادی روح شهدای اربعه دفاع از حرم🍃💔
"شهید مسعود عسگری"
"شهید محمدرضا دهقان امیری"
"شهید سید مصطفی موسوی"
"شهید احمد اعطایی "
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab