eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
43 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹 زینت خانه باید قرآن باشد همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را دربیاورند و بنشینند روی زمین. وقتی خارجی‌ها می‌آمدند یا فامیل، رویم نمی‌شد بگویم کفش دربیاورید. به مصطفی می‌گفتم «من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان‌ها چیزی ندارند، بدبخت‌اند». مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان بدهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است، مرتب و قشنگ! این‌طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گرد و خاک کفش نمی‌آید روی فرش». از خانهٔ ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه‌های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از افریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همهٔ آن‌ها را شکستیم. می‌گفت «این‌ها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد. به رسم اسلام. به همین سادگی». در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود. زیرزمین دفتر نخست‌وزیری را هم که مال مستخدم‌ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، در دفترش می‌خوابید. مصطفی حتی حقوقش را می‌داد به بچه‌ها. می‌گفت «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یک جور نداشته باشم، بهتر است». ✍ راوی: همسر شهید "شهید مصطفی چمران" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 حزب‌الله هرچند وطنِ خود را دوست می‌دارد اما از تعلقاتِ جغرافیایی آزاد است و برایِ آب و خاک نیست که می‌جنگد میهن او اسلام است و ایران را از آن دوست می‌دارد که درختِ ایمانِ او در خاکِ مبارکش ریشه گرفته است... سید شهیدان اهل قلم "شهید سید مرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
🕊🌹مسيح كردستان محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش ‍ را در اول وقت اقامه مى كرد. در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش مى رسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش ‍ بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم : حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. محمّد در جواب مى گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد.   ✍کتاب اسوه يادواره سردار سپاه اسلام شهيد محمد بروجردى، راوی همسر شهید "شهید محمد بروجردی" @Sedaye_Enghelabا
🕊🌹 مادر مصطفى گریه نمی کرد. همه فکر می کردند از شوک باشد. دکترها به همسرش می گفتند: «کاری کند که به خاطر پسر گریه كند.» چند بار به بهانه روضه ی سید الشهدا و گریزهایی که مداح به مصیبت مادر می زد، همه گفتند کار تمام شد، بغضش ترکید.... اما مادر مصطفى یک هفته بود که گریه نمی کرد، باز هم نکرد. معمایی شده بود برای خودش!! مادر مصطفى در تشییع هم که برای مردم صحبت کرد همه گریه کردند. زار زدند. از ته دل سوختند، اما خودش گریه نکرد برخلاف مادرهای دیگر شهید. و همین بود تا وقتی که رهبری خواستند خداحافظی کنند. مادر مصطفى به نجوا و با بغضی که صدا را خشدار می کند گفت:... ....گفت: آقا من تا امروز برای اینکه دشمن از اشک من شاد نشود، گریه نکردم. حالا هم.... که رهبری فرمودند: چرا؟! نخیر؛ گریه کنید! دشمن غلط می کند. و مادر خیالش که راحت شد، اذن را که گرفت، بند سد اشک شکست.... ✍روایتی ازمادربزرگواردانشمند هسته‌ای "شهید مصطفی احمدی روشن" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 دانشمندان ایرانی که در سال های اخیر به شهادت رسیدند. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام : قِوامُ العَيشِ حُسنُ التَّقديرِ ، ومِلاكُهُ حُسنُ التَّدبيرِ . مايه پايدارى زندگى ، خوب سنجيدن است و پايه آن ، برنامه ريزى است. 📚غرر الحكم : ح ٦٨٠٧ @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 آنها که از پل‌ صراط‌ می گذرند ، قبلا از خیلی‌ چیز‌ها گذشته اند؛ باید بگذری‌ تا بگذری ... ! "شهید‌ حمید سیاهکالی‌ مرادی" @Sedaye_Enghelab
🕊🌹 کنار صیّاد نشسته و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیّاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفترچه‌اش را برداشت و شروع کرد به نوشتن. وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمی‌گشتیم، از او پرسیدم: «حاج علی، برای چی موقع سخنرانی آقا یادداشت برمی‌داری؟ حرف‌های ایشان را از تلویزیون پخش می‌کنند.» گفت: «حاج ناصر، شما حقوق خوانده‌ای، نه؟» گفتم: «بله چه ربطی به سؤال من داره؟» گفت: «ببینم، اجرای امر فرمانده، برای من لازمه؟» گفتم: «بله، لازمه.» گفت: «تأخیر در اجرای امر فرمانده برای ما قبح داره و زشته، مگر نه؟» با بی‌صبری گفتم: «بله، زشته، ولی جواب من را ندادید؟» گفت: «خیلی خوب. من که باید از صحبت‌ها یادداشت بردارم، دیگر منتظر اخبار ساعت دو نمی‌شوم. همان جا یادداشت می‌کنم. بعد در فاصله‌ای که می‌نشینم توی ماشین، این صحبت‌ها را به دستورالعمل تبدیل می‌کنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، می‌دهم برای تایپ و بعد هم اجرا. تو شاید حرف‌های آقا را سخنرانی تلقّی کنی. ولی برای من این حرف‌ها را که می‌شنوم، تکلیفه به گردنم می‌آید که امری را از فرمانده‌ام گرفتم، باید اجرایش کنم. تا ستاد کلّ برسم وقت را تلف نمی‌کنم.» "شهید علی صیاد شیرازی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 وقتی تو کار بهمون فشار می‌اومد یا خسته می‌شدیم ، بهمون می‌گفت: ثواب کار رو هدیه کنید به یکی از اهل بیت (ع) ، اونوقت خستگی بهتون غلبه نمیکنه و شما بهش غلبه می‌کنید. "شهید مهدی حسین پور" @Sedaye_Enghelab
نمـــازشـب شب عاشورا بود، از مراسم که برگشتیم به سید گفتم با رفقا امشب به منزل ما بیایند، آن شب کسی منزل ما نبود، خیلی خسته شده بودیم به محض آنکه وارد خانه شدیم، خیلی سریع خوابمان برد، ساعت سه یا چهار صبح احساس کردم صدایی از راهرو می آید، ترسیدم، آرام رفتم تا ببینم صدای چیست؟ با تعجب دیدم سید مشغول خواندن نماز شب است، به حال او خیلی غبطه خوردم او آن روز از همه ما خسته تر بود، کار و مداحی در چند هیئت و… رمق برایش باقی نگذاشته بود اما خلوت با خدا صفایی داشت که حاضر نبود به این راحتی ها آن را از دست دهد، آن هم در شب عاشورا… "شهید سیدمجتبی علمدار" @Sedaye_Enghelab
🕊🌹بچه های اطلاعات دور هم نشسته بودند و هدف از آمدن به جبهه را به بحث گذاشته بودند تا نوبت به داوود رسید و گفتند تو برای چه به جبهه آمدی؟ داوود مکثی کرد چشمانش را به گل پتوی وسط چادر انداخت و گفت: « اگر نمی آمدم باید به نمازهایی که خوانده بودم شک می کردم.» بچه هایی که تا لحظات پیش با الفاظ سنگین و پر معنا که فهم آن برای همه آسان نبود، سخن می گفتند در مقابل این حرف داوود سکوت کردند. نگاه با معنایی به همدیگر انداختند. کسی می خواست که آن جمله را تفسیر و معنا کند. ✍ کتاب راز گل داوودی "شهید داود گریوانی" @Sedaye_Enghelab