eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
43 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم املم علی علیه السلام: «أَلَا وَ إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ یَوْمٌ جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عِیداً وَ جَعَلَکُمْ لَهُ أَهْلًا فَاذْکُرُوا اللَّهَ یَذْکُرْکُمْ وَ کَبِّرُوهُ وَ عَظِّمُوهُ وَ سَبِّحُوهُ وَ مَجِّدُوهُ وَ ادْعُوهُ یَسْتَجِبْ لَکُمْ». آگاه باشید ای مردم ! امروز روزی است که خدای بزرگ آن را برای شما عید قرار داد و شما را نیز شایسته آن ساخت پس به یاد خدا باشید تا او نیز به یاد شما باشد و او را بخوانید و دعا کنید تا خواسته هایتان را به اجابت رساند. 📚من لا یحضره الفقیه،ج۱،ص ۵۱۷ @Sedaye_Enghelab
🌷بهش گفتم: تو رزمنـده اسـلامی؟ گفـت: نه من شرمنـده اسـلامم! . 🌷وقتی شهیـد شد فهمیـدم شرمنـده اسـلام بود .. شرمنده ایم... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن. ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخونیم و بعد بریم برای استراحت امام جماعت اونجا یک حاج آقای پیری بود. که خیلی نماز رو کند می خوند. رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند. آنقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط ۱۰ دقیقه ای طول کشید! وسطای رکعت دوم بود که یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد: حاجی جون مادرت بزن دنده دوووو😭😂 @Sedaye_Enghelab
🌷کسی که قبل از ما مسئول محور بود، کُدهای معروف گردان ها و گروهان ها و ادوات را از اسامی زنانه انتخاب کرده بود برای رَد گم کردن که دشمن تصور نکند سپاه در خط است. 🌷شبی آتش سنگین شده بود، مسئول محور از من خواست ادوات و توپ خانه را گوش کنم،معرف اداوت شهلا بود و معرف توپخانه پروین،هر چه سعی کردم، آن طرف صدای ما را نگرفتند،تدارکات که معرفش اصغر بود آمد روی خط و ما را گرفت  مسئول محور بدون این که به مفهوم جمله توجه کند حسب عادت و عرف گفت: «اصغر اصغر، اگر صدای ما را می شنوی دست شهلا و پروین را بگیر بگذار در دست ما»😳😂  و بعد از گفتن این جمله به خودش آمد و از فرط خنده ولو شد روی زمین  که این چه حرفی بود زدم! دستور داد که همان لحظه معرف ها را عوض کنیم   @Sedaye_Enghelab
*بسم الله الرحمن الرحیم* *س‍✋🏻‍لام بر ابراهیم* *[هادی دل‍♥️‍ها]* ~*۳۵. نبرد با اسرائیل🌱*~ دور هم جمع شدیم. شبهای جبهه بود و همه رزمنده بودیم. قرار شد از آرزوهایمان بگوییم. یکی گفت در راه خدا شهید شوم. یکی گفت تا آخر جنگ باشم و نبرد کنم و ... منتظر آرزوی ابراهیم بودیم. سکوتی کرد و گفت: آرزوی من شهادت هست اما حالا نه. من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شهید شوم. یقین دارم که این آیه را خوانده بود که دشمن ترین دشمنان نسبت به اهل ایمان در اسرائیل جمع شده اند: *لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِّلّذّینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مّوَدّةً لِّلّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنّا نَصَارَی ...* دشمن ترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آورده اند. یهود و مشرکان را می یابی. و مهربانترین افراد نسبت به آنان که ایمان آورده اند، کسانی را می یابی که می‌گویند: ما نصرانی «مسیحی» هستیم. ~*📜سوره مبارکه مائده/ آیه 82*~ *ای دوست به حنجر شهیدان صلوات🌷* *بر قامت بی سر شهیدان صلوات🌷* *🌹اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹* @Sedaye_Enghelab
🕊🌹🕊🌹🕊 قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه‌ زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی می‌خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می‌گویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می‌ترسم... شهید سیدمجتبی علمدار🌹 @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام صادق علیه السلام : لا تَسْتَصْغِرْ مَوَدَّتَنا فَاِنَّها مِنَ الْباقياتِ الصّالِحاتِ؛ دوستى ما را دست‏كم نگيريد، كه از باقياتِ صالحات (كارهاى خير ماندگار) است. 📚بحار الأنوار: ج ۲۴، ص ۳۰۴، ح ۱۶ @Sedaye_Enghelab
🌷ابراهیم دستش رو شبیه یک دایره کرد و گفت: 🌷اگر دنیا مثل این کره باشد امام زمان (علیه السلام) مانند دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز برتمام دنیا شاهد و ناظر هست. "شهید ابراهیم هادی" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Sedaye_Enghelab
🕊🌹حسین آقا آمده بود مرخصی و هر دو خانواده دور هم جمع بودیم. حسین آقا به پدرش گفت: بابا جان! دوست دارم مراسم عروسی ام در خانه خدا باشد؛ در مسجد محله مان. پدر حسین کمی مکث کرد و گفت: باشد، هر چه شما بگویید. نظر من را هم پرسید. گفتم: چه جایی بهتر از خانه خدا. خیلی خوبه آدم زندگی اش را در جای متبرکی مثل مسجد شروع کند. 🌷صبح روز ۱۳ اسفند ۶۱ روز عروسی ما بود. نه لباس ساده من شبیه لباس عروسی بود و نه بلوز و شلوار معمولی حسین با آن کتانی های به پشت خوابیده و اورکت روی دوشش. چادر نقره ای رنگم را سر کردم و با حسین آقا در میان صلوات های مکرر مردم عازم مسجد شدیم. حسین آقا مرا تا ورودی شبستان زنانه مشایعت کرد، سپس به بخش مردانه مسجد برگشت. 🌷پدر حسین آقا سخنران دعوت کرده بود. بعد از سخنرانی از مردم با میوه و شیرینی پذیرایی شد و با پخش صدای اذان همه به نماز جماعت ایستادند. پایان بخش مراسم ساده و معنوی ما سفره ناهار بود. خورش فسنجان و قیمه. 📚نیمه پنهان ماه،ج ۳۲؛ "شهید حسین املاکی" @Sedaye_Enghelab