eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهدا گم نمی شویم
#شهید_آوینی هر شهیدی کربلایی دارد، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان
چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمی‌یابد که منتظر است و بوی یار را از فاصله‌ای نه چندان دور می‌شنود و هر لحظه انتظار می‌کشد تا صدای «انا المهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند. @Sedaye_En‌ghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷 🌷وقتی به خانه برمی گشت پابه پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت، ظرف می شست، حتی لباس هایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباس های کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی، بعضی وقت ها فرصت شستن نداشت، زود برمی گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباس ها نزنم در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش. "شهید رضا دستواره"🌷 @Sedaye_Enghelab
🌹شهید همیشه دائم الوضو بودن  وخیلی به وضو داشتن حساس بود. یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب میخوام،گفت: من میدم برات درست کنن، اما شرط داره. شرطش اینه که همیشه با وضو باشی و بهم قول بدی با وضو باشی. روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز ۲۰ بار وضـــــو میگرفت. 🌹روی انگشتر نوشته بود علی مع الحق و روی دیگش الحق مع علی  "شهید جواد الله کرم" @Sedaye_Enghelab
🌹می زنم بر گرد آتش بال بال تا بنوشم شعله مرگ حلال مرگ آغاز جهانی دیگر است عاشقان را مرگ جانی دیگر است ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام "شهید میلاد امینی" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه السلام: إنّ الأيّامُ صَحائفُ آجالِكُم، فَضَمِّنوها أحسَنَ أعمالِكُم ؛ روزها، دفتر مهلت شماست، آن را از بهترین کارهایتان پرکنید. 📚عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۰۸ @Sedaye_Enghelab
🌹تنها پسر خانواده بود. هر وقت سراغ رفتن به جبهه را می کرد، مادر مخالف بود. دلش را زد به دریا و رفت جلوی مادر با ادب، نشست و گفت: من رو بیشتر دوست داری یا خدا رو؟ مادر: خب معلومه خدا رو. امام حسین علیه السلام رو بیشتر دوست داری یا خدا رو؟ مادر: امام حسین علیه السلام رو هم برای خدا میخوام. پس راضی میشی من شهید بشم و فدای امام حسین علیه السلام بشم؟ 🌹اشک مادرش جاری شد و زیر لب گفت: پسرم فدای امام حسین علیه السلام. اینجوری مادرش رو راضی کرد و رفت فدای امام حسین علیه السلام شد. "شهید محمد حاج اکبری" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
❇️ کار فرهنگی مسجد موسی بن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامه‌های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می‌داد. همیشه برای جلسات هیأت یا برنامه‌های اردویی فلافل می‌خرید. می‌گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید می‌کرد. شاگرد این فلافل‌فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می‌شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد. بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل‌ فروشی و با این جوان حرف می‌زدیم. سید علی می‌گفت این پسر باطن پاکی دارد و باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی و ورزشی داریم. اگر دوست‌ داشتی بیا و توی این برنامه‌ها شرکت کن. حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال بچه‌های مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می‌زد و می‌گفت: چشم اگر فرصت شد میام. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد. سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه‌های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده‌اید. خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟ او هم با صداقتی که داشت گفت:‌ داشتم از جلوی مسجد رد می‌شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما را دیدم. سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع‌آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می‌کرد. سید علی گفت:‌ اگه دوست داری بگذار روی سرت. او هم کلاه را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد؟ سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند. همه خندیدیم. اما واقعیت همان بود که سیدگفت: این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند. پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه‌های مسجد شد. "شهید هادی ذوالفقاری"🌷 @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#شهید_آوینی چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جه
شهادت پایان نیست، آغاز است؛ تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه‌ی زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. @Sedaye_En‌ghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا