با شهدا گم نمی شویم
🌹بر خلاف روزهای دیگر شنیده بودم در تظاهرات تیراندازی می کنند. روزهای دیگر ابراهیم به همراه برادرش میرفت اما امروز برای داود کاری پیش آمده بود و ابراهیم تنها به تظاهرات رفت نگرانش بودم هر مادری که جای من بود همین حال را داشت.
🌹 نزدیک ظهر بود که صدای در آمد ابراهیم بود داخل حال شد و سلام کرد. بدون توجه از کنارم گذشت و به اتاق مطالعه اش رفت. به نظرم عجیب امد چرا ابراهیم این طوری شده بود؟ او که هر وقت میآمد خانه با من خیلی گرم می گرفت نتوانستم صبر کنم به اتاقش رفتم گفتم:
ابراهیم مادر جان چه شده؟
سرش را برگرداند به طوری که من صورتش را نبینم گفت
- چیزی نیست مادر نگران نباشید!
🌹به داخل هال برگشتم؛ ولی باورم نشد که مسأله ای برایش اتفاق نیافتاده باشد. او را زیر نظر داشتم ببینم چه میکند
🌹ظهر شد. خواست برای نماز آماده شود. آستین هایش را بالا زد تا وضو بگیرد. یک لحظه نگاهم افتاد به دستهایش کاملا کبود شده بود. دقت کردم دیدم پشت گردنش سرخ شده معلوم بود که کتک زیادی خورده است.
🌹 با عجله کنارش رفتم خواست آستینهایش را پایین بکشد که من متوجه نشوم، ولی دیگر دیر شده بود. خیره نگاهش کردم گفتم:
-هنوز هم نمیخواهی به مادرت بگویی چه شده؟
_مامان گفتم که چیزی نیست داشتم توی خیابان می آمدم خوردم زمین. همین شما خیالتان راحت باشد.
🌹چند روز بعد وقتی یکی از همسایه ها به خانه ی ما آمد و سراغ ابراهیم را گرفت گفتم:
-نمیدانم کجا رفته بیرون از خانه است.
پس حالش خوب شده؟
-چطور؟ مگر حالش بد بوده که خوب شده باشد؟
🌹پس شما نمیدانی؟ پسرم رضا میگفت چند روز پیش با ابراهیم رفته بودند تظاهرات نظامی ها ریخته بودند وسط مردم رضا فرار کرد، ولی ابراهیم را بردند شهربانی خیلی او را کتک زدند بعد با سختی او را آزاد کردند. مگر خودش به شما نگفت؟
-حالا فهمیدم برای ابراهیم چه اتفاقی افتاده بود او نمی خواست من را ناراحت کند حرفی هم به من نزد.
"شهید ابراهیم ابراهیمی"
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹براي آخرين بار مرخصي گرفت و اومد خونه، 20 روز پيش ما موند. يك روز بعد از پايان مرخصيش به من گفت:
پدر حاضري به اتفاق هم بريم حموم تا خودم بشورمت، با تعجب گفتم: من كه ديروز بودم پسرم. گفت: دوست دارم همراه من هم بيايي بالاخره با اصرارش قبول كردم. با هم به حمام رفتيم و اوخوب تن و بدنم را شست. آن شب را در كنار خانواده ماند. به دلم برات شده بود كه يه اتفاقي براش ميافتد پسرم رفت و خدائي شد.
✍راوی پدر شهيد
"شهید سعید غلامی "
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
🌹أَدْحَضُ مَسْؤُول حُجَّةً، وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً، لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ
برهان گناهكار، نادرست ترين برهان ها است، و عذرش از توجيه هر فريب خورده اى بى اساس تر، و خوشحالى او از عدم آگاهى است.
📚 خطبه؛ ۲۲۳
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹در مغازه ی آهنگریام مشغول کار بودم که غلامعلی آمد نگاهی به اطراف انداخت؛ وقتی متوجه شد کسی او را زیر نظر ندارد
🌹سه راهی بزرگی به من داد و گفت:
دایی جان این سهراهیهایی¹ که همیشه درست میکردیم دیگر معمولی شده باید امروز یک سهراهی خیلی بزرگ بسازیم که در کل کشور صدا بکند! بالاخره یک عده باید از سر و صدای این انفجارها بیدار شوند
🌹مدتی بود که در مغازه ام سهراهی می ساختیم غلامعلی میرفت از مغازه های لوله فروشی سهراهی آب میخرید. من هم با جوش کاری روی آن و ریختن باروت و چاشنی آن را آمادهی انفجار میکردم
🌹او از نیروهای فعال انقلاب بود. بیشتر شبها با هم سهراهی ها را میبردیم و در محل تجمع نظامیها منفجر میکردیم. آن روز با پیشنهاد غلامعلی، یک سهراهی خیلی بزرگ ساختیم؛ به طوری که تا کنون نمونهی آن ساخته نشده بود.
🌹از صبح صدای تیراندازی شنیده میشد میگفتند: «کماندوهای تهران را به کمک ساواک قم آورده اند خیابانها کاملا شلوغ بود. نزدیک غروب که شد در مغازه را بستم و با غلامعلی به طرف چهارراه سجادیه حرکت کردیم. کمی پایینتر از چهارراه کماندوها ایستاده بودند. با هم از دیوار خرابهای بالا رفتیم چند پشت بام را پشت سر گذاشتیم. سهراهی دست غلامعلی بود. او از من جدا شد و به من گفت دایی جان شما همین جا بمان من میروم جلو بهتر است که با هم
نباشیم.
🌹من همان جا، روی پشت بام ...
{ ادامه دارد }
1_ سه راهی وسیله ای است که با استفاده از لوازم لوله کشی آب و قراردادن مواد منفجره درآن جهت انفجار در راه پیمایی ها استفاده میشد.
"شهید غلامعلی ابراهیمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹حمید ۶ بار به سوریه اعزام شد،چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است.
🌹با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
✍راوی همرزم شهید
"شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیایی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹وقتی از شقاوت تروریستهای داعشی میشنید و از مظلومیت مردم بیگناه سوریه و عراق حرف به میان میآمد، به هم میریخت.
🌹 علی به اندازه وسع خود به مردم مظلوم خدمت میکرد. از این رو همه دوستش داشتند. علی در سفر اخیرش به کربلا آرزوی شهادت کرد. آدم مؤمنی که در نهایت به آرزویش رسید و عاقبت بخیر شد.
"شهید علی قلی زاده"
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹علی به مقام کوچکترین توجهی نداشت. ایشان مسؤول عملیات سپاه نیکشهر بود
🌹میخواستیم او را به عنوان مسؤول فرماندهی سیاه معرفی کنیم قبول نمیکرد و زیر بار نمی رفت.
🌹می گفت: «من میخواهم اینجا عملیات انجام بدهم اسم مهم نیست.
من به ایشان گفتم: «اگر شما مسؤول باشید بهتر میتوانید عملیات انجام بدهید.
میگفت نه من عنوان نمیخواهم من هر کار بخواهم انجام دهم دستم باز است من پست و مقام نمیخواهم.
🌹ما به زور این کار را کردیم و ایشان با یک شرط پذیرفت و آن اینکه گفت: «من نمیتوانم همیشه پشت این میز نشسته باشم، من باید بروم در منطقه».
🌹 بارها و بارها مسؤولیتهای بالاتر را به علی پیشنهاد کردیم، ولی قبول نکرد. میگفت: «من برای ایجاد امنیت در این منطقه مسؤولیت و رسالتی دارم و باید آنرا انجام دهم».
🌹شهادت این عزیزان بار رسالت دیگران را سنگین میکند
"شهید علی معمار حسن آبادی"
📚 کتاب: شقایق کویر، ص ۱۲۰
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹مي دانم اكنون كه اين وصيت نامه را مي خوانيد، ناراحت هستيد. ولي اين راه رفتني است. همه ی انسان ها خواهند رفت؛ چه زود، چه دير، بهتر است كه انسان آن سعادت را تحصيل كند و امانت را به صاحب امانت بسپارد. در بستر مردن فايده اي ندارد، لكن در راه خدا مردن، شهادت است و سرافرازي و تحصيل شرافت براي انسان است.
"شهید علی اکبر محمودزاده خمارلو"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab