eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
از حسین به همه خواهران.... هر خانمی که چادر به سرکند وعفت ورزد و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شرو؏ کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین؏ خواهم کرد و او را دعا میکنم. "شهیدحسین‌محرابی" @Sedaye_Enghelab
نمیتوانیم با آمریکایی ها قـدم بزنیم و انتظار شفـاعت شهدا را هـم داشـته باشیـم ... "شهیدحاج حسین همدانی" @Sedaye_Enghelab
قهربودیم درحال نماز خوندن بود . نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم؛ کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن؛ ولی من باز باهاش قهربودم!!!!! کتابو گذاشت کنار؛ بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام...نمازش تمام...دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! باز هم بهش نگاه نکردم....!!! اینبارپرسید : عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم . گفت : عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند. .. دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نه!!!!! گفت:لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری . که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری... زدم زیرخنده....و روبروش نشستم . دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه، بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم؛ خدا رو شکر که هستی . "شهید عباس بابایی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_دوازدهم داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت ر
ابواسحاق بیرون ازخانه رفت.وهمه ی ماحتی عماد ساکت شده بودیم انگار درفکر عاقبت این معرکه بودیم وباسکوتی که براتاق حاکم شده بود تازه متوجه سروصداهای بیرون از خانه شدیم ,صدای گریه وشیون زنان وکودکان بیگناه باصدای تیر وفشنگ جنگی قاطی شده بود انگار یک لشکربه محله ی ایزدیها حمله ورشده بود واخربرای چه؟به چه جرمی؟؟؟ چنددقیقه ای طول کشید که ابواسحاق باپنج شش داعشی که رویشان را بسته بودند وپرچم سیاهرنگی که رویش عبارت (لااله الاالله ومحمدارسول الله)نوشته شده بود به داخل اتاق امدند... مو براندامم راست شدازترس به مرز سکته رسیده بودم ,یعنی این حرامیان چه چیزی درفکرشان بود که ابواسحاق گفت:میخواهی شروع کنیم ,الان شرایط برای قربانی فراهم است . درهمین هنگام یکی از داعشیهایی که تازه امده بود گفت:دست نگهدارید... ابواسحاق:چی شده برادر میخواهی شفاعت این کافران راکنی؟ داعشی:نه نه,میگم حیف این قالی که به خون این کافران الوده شود,کلی قیمتش است وخنده ای,شیطانی سرداد... ابواسحاق:راست میگی ,ببرینشون ببرینشون بیرون. ازبرخورد دستانشون بابازوم چندشم میشد وخودم دست عمادرابادستان بسته ام گرفتم ولیلا هم چادرمن راگرفت وباهم رفتیم روی حیاط یک حوض اب بزرگ روی حیاط داشتیم,یک طرف بابا ومامان را نشاندند وطرف دیگر حوض ما سه تا بچه را دوتا داعشی بالای سرما ایستادند وبقیه بالای سرپدرمادرمان... قلبم به شدت هرچه تمام تر میزد یعنی این شیاطین چه میخواستند انجام دهند ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سیزدهم ابواسحاق بیرون ازخانه رفت.وهمه ی ماحتی عماد ساکت شده بودیم انگار درفکر عاقبت این معرکه
خدای من دوتا داعشی یکی بالای سرپدرم ویکی هم بالای سرمادرم باخنجرهای تیزشان ایستاده بودند وچندتا هم اطرافشان اسلحه هایشان راروبه اسمان گرفته بودند ودوتا داعشی بالای سرما,سرمن ولیلا را بالا گرفته بودند تا صحنه راببینیم ویکی دیگر ازداعشیها با گوشی اش داشت لحظه ها راشکار,میکرد انگار ما جنایتکاران زمینیم واینان فرشتگان مامور نجات زمین باافتخارفیلم میگرفت ,هردو داعشی باهم خنجرها رابرگلوی پدرومادرم نهادند وبقیه با شلیک تیرهوایی تکبیر میگفتند وهمه باهم فریادالله اکبر...لااله الاالله سرداده بودند دنیا پیش چشمام داشت سیاه میشد...عماد نباید میدید..سریع با دستهای بسته ام عماد را طرف خودم کشاندم وبادست چشمانش راپوشاندم تا بچه بیچاره سربریدن پدر ومادرش رانبیند...اشک میریختم...ضجه میزدم...ناله میزدم وان طرف پدر ومادرم دست وپا میزدند...قطره های خونشان برزمین واسمان میپاشید ,خرخر گلویشان ونفسهای اخرشان رابا دوچشمم دیدم وبا دوگوشم شنیدم وزار زدم,داعشیهای بالای سرمان اجازه نمیدادند که سرمان راپایین بیاندازیم ,انگار که حکم خداست که باید سربریدن عزیزانمان راببینیم... غصه ی کشته شدن یابهتربگویم زجرکش شدن عزیزانم یک طرف وغصه ی اینکه این شیاطین بانام خدا سرمیبرند وبه اسم اسلام جنایت میکنند هم یک طرف,واقعا دراینجا من غریبم ,برادرم ,خواهرم پدرم مادرم,همسایه ها همه و همه غریبند ومظلوم, به خدا اینجا محمد ص هم غریب است به خدااینجا خدا هم غریب است.... خدایااااااااا.......... ادامه دارد..... @Sedaye_Enghelab
کارتان‌را‌برای‌خدا‌نکنید...، برای‌خدا‌کار‌کنید.....!! تفاوتش‌فقط‌همین‌اندازه‌است که‌ممکن‌است‌حسین‌در‌کربلا‌باشد... و‌من‌در‌حالِ‌کسب‌علم‌برای‌رضای‌خدا... "شهیدسیدمرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد: : برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد : تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند "شهیدحاج قاسم سلیمانی" "شهید سید مرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
اهتمام خاص سردار سلیمانی به حفظ قرآن سرزده آمد به جلسه قرآن روستا، مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن؛ از حفظ. پرسیدم: شما با این همه مشغله چطور فرصت حفظ قرآن داشتید؟؟؟ گفت: در ماموریت‌ها، فاصله‌ بین شهرها را عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله :  اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.  پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :  براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود . منبع : مستدرک الوسایل،مستنبط المسائل،ج ۱۰،ص ۳۱۸ @Sedaye_Enghelab
هـر چی از پشـتِ درِ آشـپزخونه خواهـش کردم فایـده نداشـت. در رو بسـتـه بـود و می‌گفت: «چیـزی نیسـت الآن تـموم می شـه». وقـتی اومـد بیـرون دیـدم آشپزخونه رو مـرتب کرده، کـفِ آشـپزخونه رو شـسته، ظـرف‌ها رو چـیده سرِ جاشـون روی اجاق گاز رو تمـیز کرده و خلاصـه آشپـزخونه شـده مثل یه دسـته گل. گفـتم: «با ایـن کارها مـنو خـجالت زده می‌کنی». می‌گفت: «فقـط خواسـتم کمکی کرده باشـم». "شهـید صـیاد شـیرازی" @Sedaye_Enghelab
شهید کاظمی یار و همراه شهیدحاج قاسم سلیمانی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید، اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم. @Sedaye_Enghelab