روزی که حسنعلی با خوشحالی به من گفت: «مادر جان میخواهم به جبهه بروم! گفتم: «مادر جان این حرف را نزن!»
گفت: «وقتی جنازهام را آوردند. میبینی که نه سر دارم و نه دست. دستانم را مانند حضرت عباس (ع) تقدیم میکنم، و سرم را مانند امام حسین (ع).وقتی شهید شد، پیکر مطهرش را آوردند. دستش قطع شده بود و سرش را هم پیدا نکرده بودند. خمپاره سر و شانهاش را قطع کرده بود.
"شهید حسنعلی ابو چنار"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه با نوای استاد فرهمند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
تنگه چزابه را همه با نام علی مردانی میشناسند. تا آخرین لحظات همانجا مشغول بود، پایش زخمی شد حاضر نشد برای معالجه به پشت خط اعزام شود، آنقدر آرپیجی زده بود که از گوشش خون میریخت اما بازهم دستبردار نبود. زیر آتشباران دشمن بهشدت مجروح شد، پایین تپه درازش کردیم، آخرین لحظات تقاضا کرد او را بالای تپه انتقال بدهم و صورتش را به سمت کربلا بگردانم، همین کار را کردم، زیر لب زمزمه کرد،
السلام علیک یا اباعبدالله... لحظهای بعد به شهادت رسید.
"شهید حسن علیمردانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_نودوهفت بالاخره به اورشلیم رسیدیم,وقتی که از کنار مسجدالاقصی رد میشدیم ,انور اشاره به قدس کرد
#بخش_نودوهشت
انور حکم کرد که تمام پرستاران دریک اتاق عمل بزرگ جمع شدند ودختر بچه ای کوچک هم اوردند.
اسحاق انور لباسش راعوض کرد ولباس اتاق عمل راپوشید وبه من اشاره کرد تا دم دستش باشم وبه پرستاران گفت تا خوب اعمال وحرکاتش را زیرنظر داشته باشند....
دقیقا مثل کلاس تشریح داخل دانشگاه,که استادمان جسد یک مرده نگون بخت را برایمان تشریح میکرد,همچین حالتی بود,دختربچه ی زیبا ومعصوم را که تااخرین لحظه بانگاه ترسانش همه مان را زیرنظر داشت. روی تخت خواباندند وبیهوشش کردند...
خدای من....نهههه......حالا علت تمام کارهایشان رافهمیدم....
وای من....اخر پست ورذل بودن تا کجا؟؟پول دوستی وشیطان پرستی تا چه حد؟؟خدااااا این کودکان بیگناه به چه گناهی باید قطعه قطعه شوند وهر عضو انها با قیمتی گزاف به هرجای دنیا برود.....اری اینان درصدد قاچاق اعضا...انهم ازاین اطفال بیگناه بودند....
در دلم گفتم:خدایا چگونه اینهمه جنایت را میبینی واینجا را درچشم بهم زدنی کن فیکون نمیکنی؟!....
خداااا این ظلم تاکجا بایدپیش برود تا حجتت رابرسانی؟؟
وباخودزمزمه کردم,عجب صبری خدا دارد!!!
انور برای اینکه طریقه ی درست وسالم دراوردن اعضای بدن این کودکان بیچاره را یاد این پرستاران ادم خوار بدهد کلاس گذاشته بود ودخترک زیبای اسیر هم قربانی این کلاس بود واعضایش هم پولی بود که اسراییل میبلعید.
البته طبق گفته ی انور این یک تمرین بود وکاراصلی راهفته ی اینده انجام میدادند.
دخترک که بیهوش شد ودست انور به چاقو رفت وشکم این کودک بیگناه را درید ,چشمانم سیاهی رفت ودیگر چیزی نفهمیدم...
چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت همان بیمارستان کذایی دیدم با سرمی که به دستم وصل بود.
تختهای اطرافم ,همان کودکان نگون بخت بودند که قرار بود اسراییل با قطعه قطعه کردنشان ,تجارت کند وکار خودش راسکه نمایند.
از آن پرستاران ادم خوار وانور خون اشام خبری نبود وبچه ها بانگاهی معصوم به من چشم دوخته بودند,که دخترکی زیبا با موهای بلند وچشمانی عسلی ,از تختش پایین امد وکنار تخت من ایستاد وبادستان کوچکش ,دست سردم را گرفت,لبخندی زد وبالهجه ی شیرین عربی که به نظر میرسید ازعربهای یمن باشد گفت:خاله حالت خوبه؟چقد توخوشگلی درست مثل مامان من ...
حرفش به اینجا که رسید بغض گلویش راقورت داد وادامه داد:حیف که توبمباران کشته شد ,خاله آب میخوای برات بیارم؟
توحال خودم نبودم,کل صورتم مملو از اشک شده بود,یعنی این کودکان به چه گناهی بی خانمان شدند؟؟به چه گناهی خانواده شان از هم پاشیده؟به چه گناهی باید قربانی ,قوم دیو سیرت وشیطان پرست یهود بشوند؟
آخر خدااااا ظلم تاکی؟ظلم تا چه حد؟؟خداااا چه باید بشود که نشده ؟؟چه باید بکنند تا کاسه ی صبرت لبریز شود واینجا را کن فیکون کنی؟؟؟
به خودم که امدم ,دستان دخترک هنوز دردستم بود,دستش رابه لبم نزدیک کردم وگفتم:نه نمیخوام عزیزم ,خودت چقد خوشگلی مثل فرشته ها میمونی,اسمت چیه عزیزدلم؟؟
دخترک خنده ی ملیحی کرد که دلم را لرزاند وگفت:اسمم زهراست,خاله....
روی تخت نشستم وچسپاندمش به خودم موهای لطیفش را ناز ونوازش کردم وباخودم زمزمه کردم:قربان نامت شوم که توهم از شیعیان مظلوم زهرایی.....به مادرم زهرا س قسم به نام همان بانویی که مادرتمام شیعیان جهان است,سوگند میخورم که تا توان دارم نگذارم مویی از سرهیچ کدامتان کم شود.
درهمین حین اسحاق انور با ان خیک گنده اش داخل شد,لباسهای عمل را ازتنش دراورده بود ولباسهای خودش راپوشیده بود.
نزدیک من شد,قلبم به تلاطم بود نمیدانستم این حالت مال تنفرشدیدم از انور وتمام یهودیان است یا از ترس واضطراب....نه من نمیترسم ,من هرگز,ازاین دیوسیرتان ادم نما نمیترسم,من ازاینان متنفرم.
زهرا کوچلو به محض دیدن انور به سمت تختش رفت ,انور روبه من کرد وگفت:....
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شانزده ساله بود و از یک خانواده روحانی. اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچه ها او را عارف کوچولو صدا میکردند.
در خط سوم، جایی که قبضه های خمپاره مستقر بودند. قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم.
نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا.
گفت: «روضه علی اصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علی اصغر» گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت خواهم رسید. بعد اضافه کرد: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد. گفتم: قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی؟ گفت همینجا، کنار قبضه های خمپاره، سه روز دیگه، من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضه های خمپاره میرویم یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد، من و آن ناشناس شهید میشویم. و دقیقاً همان شد که گفته بود
"شهید محمدتقی غیور انزله"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
" علی قنادیان "
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
قالَ اللّهُ تبارَكَ وَ تعالى : يا عِباديَ الصِّدِّيقينَ، تَنَعَّموا بِعِبادَتي في الدُّنيا؛ فإنَّكُم تَتَنَعَّمون بِها في الآخِرَةِ .
خداى تبارك و تعالى فرموده است: اى بندگان راستين من! در دنيا از نعمت عبادت من برخوردار شويد؛ زيرا كه در آخرت به سبب آن متنعّم مى گرديد.
الكافي : ۲/۸۳/۲
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
روز تشیع اش، جسد مطهرش را دیدم، فرقش شکافته بود، چادرم را به کمرم بستم و گفتم: توی قبر نگذاریدش تا همه ببینند که فرق بچه من، مثل فرق علی اکبر امام حسین(ع) شکافته است،
"شهید اسدالله کشمیری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در سیل خوزستان شهید ابومهدی المهندس در جلسه ای که در سپاه شادگان تشکیل دادیم ، گفت : طرف شما فرمانده قرارگاه من ، ابوموسی است.
آقا! شما هر چی می خواهی بگو و بخر و ایشان پولش را به شما می دهد و تامین اعتبار می کند. واقعا همین طور بود...
ما حتی برای دام های خود تقاضای علوفه کردیم ، این ها خریدند. موتور برق خواستیم ، برایمان خریدند ، چیزهای دیگر خواستیم این ها تهیه کردند. و واقعا کمک ما کردند.
راوی :مسعود شوشتری
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
زیر زمین خانه اش را کرده بود حسینیه ، پنجشنبه آخر هر ماه روضه می گرفت.
از ۶ بعد از ظهر مراسم شروع می شد و خیلی از دوستان از ۴ می آمدند حسینیه ، ولی صیاد نمی گذاشت کسی دست به چیزی بزند.
پاچه های دست و پایش را بالا می زد و مثل یک خادم کار می کرد ، همه جا رو جارو می کرد و می شست.
مجلس که شروع می شد دیگر خودش را نشان نمی داد....
خط عاشقی ، ج1
"شهیدعلی صیاد شیرازی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
با سلام؛
به مددخداوند ونگاه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه،فردا اولین قسمت رمان(از کرونا تابهشت)حضورتان ارسال میگردد.
لازم به ذکراست این رمان ,جوابیه ای کوتاه درمقابل انبوه رمانهای امریکایی وغربی است که نویسنده های این رمان ها سعی درتخریب چهره اسلام,شیعه وامام دوازدهم ما شیعیان دارند,چهره ای که اینگونه رمانهااز امام زمان عج به تصویر کشیدند ,فردی خونریز و خشن است,باشد که این رمان ،قدمی کوچک در زدودن غربت از چهره ی مولایمان وبیان واقعیتهای انکارناپذیر باشد.
اگر دربین شما مخاطبین بزرگوار,کسی هست که دستی درفیلم سازی داردیا از آشنایانش کسی دراین مورد فعالیت میکند,از قول این حقیر به اوبرسانید(سینما برای امام زمان عج ,خیلی خیلی کم میگذارد)
درزمانی که دشمنان قسم خورده اسلام,یهودیان خبیث وامریکاییهای کثیف با دردست گرفتن رسانه ها,علی الخصوص سینمای هالیوود و..دست به تخریب چهره ی پراز رأفت امام زمان ما میزنندوفیلم هایی غیرواقعی از اخرالزمان ,مانند ارماگدون و..را به تصویر میکشند,ما خواب هستیم وتماشا چی....
گاهی خودمان رابه خواب میزنیم وگاهی واقعا درغفلت وبیخبری هستیم ,به طوری که برای انها دست میزنیم وهورا میکشیم واین دردیست بس بزرگ...
کاش یک شیعه ی مخلص پیدا شود ویکی از صدها روایتی راکه از معصومین به مارسیده اند درباره ی دنیای بعداز ظهور ,به تصویرکشد ,تا مردم بفهمند بعدازخروج مهدی زهراس از پس پرده ی غیبت ,این زمین به بهشتی زیبا بدل میشود واینگونه کمی از گرد مظلومیت وغربت که برچهره ی حجت زنده ی خدا ,نشسته,بزداییم....
باشد قدمی شود برای بیداری مردم و رسیدن به ظهور....
به امید ان روز
ارادتمندشما…………حسینی
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام مدافع وطن
" نورالدین سپهوند"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند:
الغِنى فِي الغُربَةِ وَطَنٌ ، وَالفَقرُ فِي الوَطَنِ غُربَةٌ .
توانگرى در غربت، [همچون] وطن داشتن است؛ و فقر در وطن، [همچون] غربت.
نهج البلاغة : الحكمة ۵۶
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در بيمارستان بغداد بوديم ؛ چند نفر اسير زخمی ، در يک اتاق ، مثل زندان.
ساعت 12 شب،شروع كرد به خداحافظی و حلاليت طلبی از ما، فكر كرديم می خواهند او را صبح زود ببرند اتاق عمل، حالش از همه ی ما وخيم تر بود.
وقتی خداحافظی هایش را كرد، پاهای خودش را داد به طرف قبله و خوابيد ؛
به همين سادگی رفت؛ اما به ملكوت !!
ما مانديم با اندوهی زمين گير و بغضی گلو گير...
📕 : شهدای غریب
"شهید فرهاد محمدی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بِهقولِاونبَندِهخُدا
هَرکاریکنی←یکی ناراضیه
پَسبَرایکسیکارنکن
فَقطخُدا...!
"شهیدحسین معزغلامی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
سخنی بامخاطبین؛
باعرض سلام وتشکراز همراهی شما بزرگواران,قبل از ارائه اولین قسمت ازفصل دوم پروانه ای در دام عنکبوت باعنوان(ازکرونا تابهشت)،نکاتی راباید متذکر شوم؛
۱-هدف از نوشتن این رمان اگاهی شما عزیزان پیرامون ظهور وحوادث مربوط به این امرعظیم درقالب رمانی شیرین وجذاب است.
۲-بنده به هیچ وجه قصد تعیین وقت برای ظهور راندارم زیرا درروایت از معصوم ع است که کسی وقت ظهور قائم ما را تعیین نماید ,ملعون ودروغگوست.
بنده حقیر وقت تعیین نمیکنم اما آرزوهای خودم وبسیاری ازشما عزیزان را طبق روایات معصومین به رشته تحریر دراوردم,همین وبس...
۳-امید ان دارم که این نوشته مورد توجه حجت زنده ی خدا برروی زمین حضرت بقیه الله ارواحنا فداه قرار گیرد وبا انتقال مفاهیم مهمی پیرامون ظهور ,به مخاطب,قدمی باشد برای نزدیک شدن به ظهور مولا...
۴-برای نوشتن این رمان کتابهای زیادی مطالعه نمودم اما منبع اصلی این رمان
کتابهای:
نگرشی براخباروعلایم ظهور حضرت مهدی(عج)/علی اکبر عارف-قم دارالنور،۱۳۸۱ و
کتابهای,نگین آفرینش جلد۱و۲،درسنامه دوره عمومی معارف مهدویت/مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم/محمدامین بالادستیان،محمدمهدی حایری پور،مهدی یوسفیان/۱۳۹۱
میباشد.
باتشکر......ارادتمند شما....ط_حسینی
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#بخش_اول
........به نام خدا........
فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت)
(امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵
امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد....
وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم.......
همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان...
با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود.
به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی......
نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... ..
فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند.
خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم.
حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها....
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
یاران! شتاب كنید، قافله در راه است. میگویند كه گناهكاران را نمیپذیرند؟ آری، گناهكاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را میپذیرند.
دیندار آن است كه در كشاكش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا كه شرط دینداری جز نمازی غُرابوار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانهای سنگی نباشد.
جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بتپرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لاالهالاالله براند؟
عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا كن! اما ظاهرگرایان از كعبه نیز تنها سنگهایش را میپرستند. تمامیت دین به امامت است
نه عجب اگر در شهرِ كوران خورشید را دشنام دهند و تاریكی را پرستش كنند!
"شهیدمرتضی آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab