مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر…
صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است!
و کار با یا لیتنا کنا معک ختم نمی شود!
ای دل چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟
داد از آن اختیار که تو را از حسین(ع) جدا کند!
"شهیدسیدمرتضی آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهادت میخوای؟!
پس بدان که...
تنها کسانی شهید می شوند که شهید باشند...
به این سادگی ها نیستـــــ
باید قتلگاهی رقم زد...
باید کُشت!!
منیترا تکبر را دلبستگی را غرور را غفلترا آرزوهایدراز را حسد را ترس را هوس را شهوت را حب دنیا را...
باید از خود گذشت!
باید کشت «نَفس» را...
شهادت درد دارد!
دردش کُشتن " لذت " هاست...
باید کشته شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفدهم از کرونا تابهشت چند ساعت گذشت واحساس کردم صورت زینب گل انداخته,اومدم دمای بدنش رابگیرم
#بخش_هجدهم
از کرونا تابهشت
نماز مغرب وعشا راکنارتخت زینب خواندم ,با دیدن زینب که درارامش خوابیده,اهسته بیرون رفتم.
غذای بچه ها را دادم ودوباره برگشتم کنار زینب,نزدیک تخت روی زمین نشستم وختم صلوات برداشتم,خیالم راحت بود که جگرگوشه ام خوب شده,نفهمیدم کی سرم روی تخت افتاد وبه خواب رفتم,با صدای خرخری از خواب پریدم.
چراغ خواب راروشن کردم ازصحنه ای که میدیدم ترس برم داشت.
خدای من صورت زینب کبود شده بود وتنفسش سنگین,انگار چیزی روی قفسه ی سینه اش سنگینی میکرد,انگار بچه در اغما فرورفته بود ونفسهای اخرش را میکشید,دست پاچه بودم
به سمت داروهای گیاهی رفتم,روغن سیاهدانه به شقیقه ها وزیر بینی اش مالیدم,هیچ تغییری نکرد حتی هیچ عکس العمل وحرکتی هم نشان نداد,از طب نوین وطب اسلامی هرچه میدانستم انجام دادم,روغن بنفشه,ویسک,روغن پونه و...هیچ کدام ,کمترین اثری نکرد,باید کاری میکردم,اما چکار؟در این دیار غربت,بدون حضور علی...وازهمه مهم تر این نصفه شبی به کجا بروم ودست به دامان کی بزنم.
وضوگرفتم دورکعت نماز صاحب الزمان خواندم,به سجده رفتم,زار زدم,گریه کردم,از حجت زنده ی خدا کمک خواستم وگفتم:مگر نگفتی حواست به شیعیانت هست؟من هم شیعه ی جدت علی ع هستم,من هم عاشق ودلباخته ی امدنت هستم...دخترم از دستم رفت...دستم رابگیر تا تربیتشان کنم برای سربازیت...
دستم رابگیر تا تمام زندگی ام راوقف ظهورت کنم.
با صدای اذان صبح,سراز سجده برداشتم ومشغول خواندن نماز شدم,بعداز نمازم برای خدا درد دل کردم:خدایا کم زجر کشیدم؟درد هجران عباس کم بود؟درد بی خبری ازعلی کم است؟خدایا به درد فقدان این یکی مبتلایم نکن....
حواسم نبودکه با صدای بلند واگویه میکنم,چشم که بازکردم ,حسن وحسین وزهرا با چشمان اشک الود,جلوی در نظاره گر حرکاتم بودند...
اشاره کردم به طرفشان,بچه ها وضو بگیرید ودعا کنید زینب خوب شود.
به امید اینکه معجزه ای شده باشد,به طرف زینب رفتم....نه ...بچه ام هنوز کبود بود وتنفسش سنگین..
نمیتوانستم دست روی دست بگذارم باید کاری میکردم...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هجدهم از کرونا تابهشت نماز مغرب وعشا راکنارتخت زینب خواندم ,با دیدن زینب که درارامش خوابیده,ا
#بخش_نوزدهم
از کرونا تابهشت
اشعه های,خورشید تازه از,مشرق سرزده بود که چادربه سرکردم به سمت عطاری به راه افتادم,دعا میکردم عطاری باز باشد,اخه دیگه چاره ای نداشتم,به علم پزشکی غربی ,هیچ اعتقادی نداشتم ومیدانستم اگر فرزندم را به بیمارستان ببرم,اخرش نعشش را تحویلم میدهند ,پس تنها راه چاره ام همین بود.
عطاری روبروی حرم حضرت معصومه س بود,خیابانها وکوچه ها به دلیل صبح زود وهم قرنطینه,خلوت بود وعابری به چشم نمیخورد.
وقتی جلوی عطاری رسیدم وبا در بسته اش مواجه شدم,انگار سطل سردی اب به سرم ریختند.
نگاهم به در بسته ی حرم کشیده شد ,به سمت سکوی کنار در رفتم وروی سکو نشستم,چشمم از در بسته به سمت عکسی از,سردار که بالبخندی برلب ,انگار با ادم حرف میزدوکناردر اویزان بود, کشیده شد.
نگاهش کردم واز هرم اتش درونم عقده رابر سر سردار دلم خالی کردم وگفتم:بخند سردار,بخند...چرا نخندی؟؟جایت درجوار رحمت حق ودرمحضر مولا علی ع راحت راحت است...چرا دعا کردی که خدا به سوی خودش ببردتت,چرا مرگ وشهادت را دراغوش گرفتی؟به خدا که امنیت دنیا با رفتنت ,پرکشید ورفت,توخود خوب میدانستی که از اولیاالله هستی وباوجود تو رحمت خدا هم برما جاری میشود,فکر ما را نکردی ورفتی؟نگفتی این سیل دلدادگانت بعداز توچه کنند؟؟
دوباره نگاهم به دربسته ی حرم خورد با حرصی بیمارگونه به طرف در حمله کردم,دستگیره در رامحکم میزدم وفریاد میزدم:باز کن در را,جوابم رابده,من هم مثل شما غریبم دراین دیار,بازکن در را ای عمه ی,شیعیان,عمه جان دخترم را دریاب...نذرم راقبول کن...شفایش رابده تا سربازی کند برای مهدی غریبت....
همینجور که گریه میکردم با صدای یک اقایی به خود امدم.
سید بزرگواری بود که گفت:چه شده خواهر؟
ماجرای زینب را گفتم,
اقا سید با ارامشی که ادم را ارام میکرد,در کیفش راباز کرد,کاغذی کوچک را به طرفم داد وگفت:این حرز کامل معصومین است,به گردن دخترت اویزان کن, بااعتقادکامل سوره ی حمد رابخوان به جان فرزندت فوت کن ,ان شاالله خدا شفای عاجل عنایت میکند.
با عجله بدون اینکه تشکری کنم,به سمت خانه حرکت کردم ,دربین راه از سوپری مقداری جوش شیرین تهییه کردم...
دوباره با دوو خودم رابه خانه رساندم.
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_نوزدهم از کرونا تابهشت اشعه های,خورشید تازه از,مشرق سرزده بود که چادربه سرکردم به سمت عطاری
#بخش_بیستم
ازکروناتابهشت
زهرا وحسن وحسین جلوی در اتاق نشسته بودند ومشغول خواندن قران برای شفای خواهرشان بودند,دلم از دیدن این صحنه شکست,درحالی که اشک میریختم به سمت اتاق رفتم,بچه ها که انگار من معجزه میکنم,طوری نگاهم میکردند که دلم آب میشد وطاقت نگاهشان رانداشتم.
زینب هیچ تغییری نکرده بود,درحالی که حرز را داخل پارچه ای میپیچیدم به زهراگفتم دستگاه بخور رااب کند وبرایم بیاورد.
حرز رابه گردن زینب کردم ودستگاه بخور را که جوش شیرین داخلش ریخته بودم ,روی میز کنار تخت زینب گذاشتم ,زینب را به بغل گرفتم وسرش راطوری قراردادم که بخار جوش شیرین داخل بینی اش برود.
یک ساعتی این کار راکردم ,که متوجه شدم ,رنگ صورت زینب ,برگشته...تنفسش بهتر شده بود اما طبیعی نشد.
باز هم خدارا شکر....
از روی تخت بلند شدم ,زینب راخواباندم.
کنارتخت نشستم وبا حضور قلب شروع به خواندن سوره ی حمد وفوت کردن به سمت زینب شدم.
علی بود با لبخندی به طرفم میامد,عباس هم کنارش بود,
یکدفعه با صدای ضعیفی که آب طلب میکرد ,تصویر علی وعباس رنگ باخت ,از خواب پریدم.
عه من کی به خواب رفتم؟
زینب چشماش را باز کرده بود واب میخواست...باورم نمیشد,سرش راغرق بوسه کردم واز ته دل خداراشکر کردم.
لیوان ابی ریختم وکمی لبهاش راخیس کردم,جلوی در حسن وحسین وزهرا با نگاهی که خوشحالی ازش میبارید تعقیبم میکردند.
به زهرااشاره کردم:زهرا جان دخترم یک لیوان شربت عسل باگلاب برام بیار...
دخترم از خوشحالی به دقیقه نکشید که شربت رابه دست رساند,قاشق قاشق شربت را دردهان زینب میریختم وباهر قاشقی که زینب میخورد لبخند من وبچه هایم پر رنگ تر میشد....
خدا راشکر به خیرگذشت...
زینب تا چند روز بعدش سرفه خشک میزد وبعدهم خوب شد,اما عجیب این بود که نه من ونه بقیه ی بچه ها طوریمان نشد واین بیماری رانگرفتیم وشاید هم گرفتیم وخیلی محرز نشد.
با خیال راحت روی کاناپه ی انتظار نشسته بودم وبعداز چندین روز بی خبری,صفحه گوشی را روشن کردم وصفحات مجازی را نگاه کردم,همه اش از کرونا بود وکرونا...
عه اینجا را...یه ایمیل ناشناس...یعنی چیه؟
بازش کردم....باورم نمیشد..
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
" یزدان مومنی فرد"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند:
لا يَخرُجِ الرَّجُلُ في سَفَرٍ يَخافُ فيهِ على دِينِهِ و صَلاتِهِ .
انسان نبايد به سفرى رود كه مى ترسد در آن به دين و نمازش لطمه اى وارد آيد .
بحار الأنوار : ۱۰/۱۰۸/۱ .
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خون خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی به هوش بیاید ، تا مگر وجدانی بیدار شود ، ولی افسوس که منافع مادی و حب حیات همه را به زنجیر کشیده است.
"شهید مصطفی چمران"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab