بیتفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.
"شهید احمد کشوری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام معظم رهبری: شما هستید که داعش راه می اندازید، شما هستید که تروریست تربیت میکنید، شما هستید که صهیونیست های خبیث و تروریست را زیر بال خودتان نگه میدارید، شما مدافع تروریست [هستید]؛ شما باید محاکمه بشوید به عنوان حمایت و کمک به تروریست.
#سلیمانی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
...و نیز میخواهم وحدت و یکپارچگی خود را از دست ندهند و همواره در خط امام حرکت کنند.
این را بدانید که هر خطی به غیر از خط امام، خط شیطان است.
مواظب باشید خط گمراهان در بین شما نفوذ نکند تا راه امام و خط امام را تضعیف کنند.
از امام جدا نشوید و نگذارید وضع طوری شود که امام خود پا به صحنه بگذارد.
...قدر این رهبر دلسوز را بدانید؛ خداوند شاهد است که هر کس بیتفاوتی کند، بالاخره ضررش را خواهد دید.
"شهید غلامحسین میرباقری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر(ص) می فرمایند:
لا ضَررَ و لا ضِرارَ، مَن ضارَّ ضارَّهُ اللّه ُ، و مَن شاقَّ شَقَّ اللّه ُ علَيهِ
ضرر و زيان زدن به خود و ديگرى جايز نيست. كسى كه به ديگرى زيان وارد آورد، خداوند به او زيان رساند و كسى كه ديگرى را به مشقّت اندازد، خداوند او را به مشقّت افكند
کنز العمّال، ۹۵۱۸
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و خیابان را جارو میزند. علت را پرسیدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشهها شکسته و خرد شده و کف خیابان ریخته.
من به آقامهدی گفتم: "ولش کن! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز میکنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشهها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حقالناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون میره."
"شهید مهدی قاضیخانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.
روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم.
«هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:
«السلام علیک یا ابا عبدالله»
"روحانی شهید محسن آقاخانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهادت را نه در جنگ،
در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند ...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول به قول رضا؛ خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی در می آ
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
امین و احمد هم به قول معروف روغن پیاز داغ حرف های رضا را زیاد کردند. مهدی بنده خدا کمی ترسید. همین حساسیت مهدی جرقه یک شیطنت را به ذهن ما انداخت. فردای آن روز قرار گذاشتیم مهدی را اذیت کنیم.
رضا گفت: یک مقوای سفید بزرگ بخرید، من می خوام روح احضار کنم. مهدی گفت: آقا بیخیال این بحث شید.
اما بچه ها گفتند: ما دوست داریم احضار روح را ببینیم.
بین راه، نزدیک قبرستانی که پایین روستا بود، امین توقف کرد و پیاده شد. مهدی گفت: تو این تاریکی برای چی جلوی قبرستون وایستادی؟
امین هم خونسرد گفت: برم یه مشت خاک قبرستون بیارم برای احضار روح.
مهدی رفت دست امین را کشید، یکی زد به سرش و گفت: خاک قبرستون نمی خواد احضار روح، جن و پری برای چی آخه؟؟؟
امین سوار شد و راه افتادیم. برنامه ریزی کرده بودیم که هم زمان برسیم. بیرون خانه ایستادیم و به صابر گفتیم برو داخل خانه زیرانداز بیار. هنوز چند ثانیه نرسیده بود که دیدیم صدای داد و هورا صابر بلند شد و خودش رو می زد که همه ی ما جا خوردیم. رفتیم داخل خانه دیدیم پنجره ها باز وخانه زیر ورو شده هیچی سرجای خودش نبود،
رضا گفت: نگاه کنید ببینید دزد اومده؟
ماچرخی زدیم و گفتیم: همه جا بهم خورده ولی چیزی نبردند.
رضا سرش را تکان داد و گفت: جن اومده اینجا را به هم ریخته.
احمد و امین هم حرف شو تایید کردند رضا گفت: الان احضارشون میکنم.
امین گفت: برم خاک قبرستون بیارم؟
_نه بابا بشینیم با همین چیزهایی که هست، احضارشون کنیم.
رضا مقوا رو پهن کرد و گفت: موقع کار کسی حرف نزنه ناراحت می شن.
بنده خدا مهدی رنگش مثل گچ شد. و می گفت: آقا بیخیال شید، نمیخواد احضارشون کنید من خودم همه جا رو مرتب می کنم. پنجره را نبستیم و با هر صدای زوزه سگ، رضا می گفت: روح تفلیس الان اینجاست.
مهدی بنده خدا به تنش لرزه افتاد .رضا هم از فرصت سر و صدای بچه ها استفاده کرد و نعلبکی را روی حروف کشید و به جن بدوبی راه گفت.
مهدی حالش بد شد. احمد خیلی مهدی را دوست داشت، طاقت نیاورد که بیشتر از این مهدی را بترسانیم، رفت کنارش و گفت شوخی کردیم.
مهدی گفت: همه جای خونه رو بهم ریخته چه جوری می گی شوخی کردید؟
رضا با خنده گفت: رسول پنجره رو ببند، بابا اسم تفلیس و از کجا اوردی؟
خندید و گفت: خواستم روح خارجی احضار کنم.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
کاش گناهان ما هم مثل گناهان شهدا ترک نماز شب و دیر شدن نماز اول وقت، بود!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab