eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر(ص) می فرمایند: لا ضَررَ و لا ضِرارَ، مَن ضارَّ ضارَّهُ اللّه ُ، و مَن شاقَّ شَقَّ اللّه ُ علَيهِ ضرر و زيان زدن به خود و ديگرى جايز نيست. كسى كه به ديگرى زيان وارد آورد، خداوند به او زيان رساند و كسى كه ديگرى را به مشقّت اندازد، خداوند او را به مشقّت افكند کنز العمّال، ۹۵۱۸ @Sedaye_Enghelab
یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و خیابان را جارو می‌زند. علت را پرسیدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشه‌ها شکسته و خرد شده‌ و کف خیابان ریخته‌. من به آقامهدی گفتم: "ولش کن! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز می‌کنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از این‌که خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشه‌ها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حق‌الناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون می‌ره." "شهید مهدی قاضی‌خانی" #با_شهدا_گم_نمی_شویم @Sedaye_Enghelab
امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا ابا عبدالله» "روحانی شهید محسن آقاخانی" @Sedaye_Enghelab
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند ... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول به قول رضا؛ خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی در می آ
امین و احمد هم به قول معروف روغن پیاز داغ حرف های رضا را زیاد کردند. مهدی بنده خدا کمی ترسید. همین حساسیت مهدی جرقه یک شیطنت را به ذهن ما انداخت. فردای آن روز قرار گذاشتیم مهدی را اذیت کنیم. رضا گفت: یک مقوای سفید بزرگ بخرید، من می خوام روح احضار کنم. مهدی گفت: آقا بیخیال این بحث شید. اما بچه ها گفتند: ما دوست داریم احضار روح را ببینیم. بین راه، نزدیک قبرستانی که پایین روستا بود، امین توقف کرد و پیاده شد. مهدی گفت: تو این تاریکی برای چی جلوی قبرستون وایستادی؟ امین هم خونسرد گفت: برم یه مشت خاک قبرستون بیارم برای احضار روح. مهدی رفت دست امین را کشید، یکی زد به سرش و گفت: خاک قبرستون نمی خواد احضار روح، جن و پری برای چی آخه؟؟؟ امین سوار شد و راه افتادیم‌. برنامه ریزی کرده بودیم که هم زمان برسیم. بیرون خانه ایستادیم و به صابر گفتیم برو داخل خانه زیرانداز بیار. هنوز چند ثانیه نرسیده بود که دیدیم صدای داد و هورا صابر بلند شد و خودش رو می زد که همه ی ما جا خوردیم. رفتیم داخل خانه دیدیم پنجره ها باز وخانه زیر ورو شده هیچی سرجای خودش نبود، رضا گفت: نگاه کنید ببینید دزد اومده؟ ماچرخی زدیم و گفتیم: همه جا بهم خورده ولی چیزی نبردند‌. رضا سرش را تکان داد و گفت: جن اومده اینجا را به هم ریخته. احمد و امین هم حرف شو تایید کردند رضا گفت: الان احضارشون میکنم. امین گفت: برم خاک قبرستون بیارم؟ _نه بابا بشینیم با همین چیزهایی که هست، احضارشون کنیم. رضا مقوا رو پهن کرد و گفت: موقع کار کسی حرف نزنه ناراحت می شن. بنده خدا مهدی رنگش مثل گچ شد. و می گفت: آقا بیخیال شید، نمیخواد احضارشون کنید من خودم همه جا رو مرتب می کنم. پنجره را نبستیم و با هر صدای زوزه سگ، رضا می گفت: روح تفلیس الان اینجاست. مهدی بنده خدا به تنش لرزه افتاد .رضا هم از فرصت سر و صدای بچه ها استفاده کرد و نعلبکی را روی حروف کشید و به جن بدوبی راه گفت. مهدی حالش بد شد. احمد خیلی مهدی را دوست داشت، طاقت نیاورد که بیشتر از این مهدی را بترسانیم، رفت کنارش و گفت شوخی کردیم. مهدی گفت: همه جای خونه رو بهم ریخته چه جوری می گی شوخی کردید؟ رضا با خنده گفت: رسول پنجره رو ببند، بابا اسم تفلیس و از کجا اوردی؟ خندید و گفت: خواستم روح خارجی احضار کنم. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش گناهان ما هم مثل گناهان شهدا ترک نماز شب و دیر شدن نماز اول وقت، بود! @Sedaye_Enghelab
هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند. در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید. مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس کم است و هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کرده‌ایم. "شهید اسدالله حبیبی" @Sedaye_Enghelab
احمد شروع و ختمش با امام رضا (ع) بود. چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: احمدت را من ضمانت می کنم. وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع). یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد. از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند. حضرت فرمود: نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم. فردای آن روز که احمد سر زده به کیا کلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن. پدرش دست به کمر گرفت و گفت: پسرم! کمرم را شکستی. احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: شوخی کردم. اما آن آخرین دیدار ما بود. "شهید احمد کشوری" @Sedaye_Enghelab
رسول اکرم(ص) می فرمایند: من طلب الشّهاده صادقا اعطیها و لولم تصبه. هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ثواب آن را عطا خواهد کرد، هر چند به شهادت نرسد. کنز المعال، ج۴، ص۴۲۱، حدیث۱۱۲۱۰ @Sedaye_Enghelab