eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷از همان روزهای اول جنگ پادگان ابوذر در منطقه سرپل ذهاب از اهداف اصلی ارتش بعث بود و برای اشغال آن تلاش می کرد. اما خلبانان هوانیروز با همان امکانات موجود خواب های دشمن را آشفته ساختند. خبر انهدام ۱۵۰ تانک عراقی توسط سه هواپیمای کبری مردم را به وجد آورده بود. این خبر از رسانه ملی پخش شد و رئیس مجلس در نطق خود شیرودی را مالک اشتر زمان معرفی کرد. بنی صدر که تا پیش از این قصد برکناری و دادگاهی کردن شیرودی را داشت، در یک عقب نشینی آشکار درجه او را از ستوانیار سومی و سروانی ارتقا داد. شیرودی اما از پذیرفتن این درجه ها ابا کرد و در نامه ای به فرماندهی پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست پس گرفتن درجه ها را مطرح کرد. تنها خواسته او این بود که حضرت امام (ره) درجریان کارشنکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی فرماندهان قرار بگیرد. اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبرعزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلا بوده ام، برگردانید. 🌷او سرباز مخلص اسلام بود و از جلوه های مادی زندگی روی برگردانده بود. او که همیشه لباس بدون درجه می پوشید؛ برایش چه فرقی می کرد درجه لباسش چند ستاره داشته باشد. ✍کتاب بر فراز آسمان "شهید علی اکبر شیرودی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷می گفت: «با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجتاتون رو از امام رضا (ع) نمی خواین؟ 🌷یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا (ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.» 🌷یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا (ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت. 🌷"شهید حسن باقری"🌷 @Sedaye_Enghelab
🌷شهید میثمی روی برنامه ریزی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از دشمنان تان هم که شده، یاد بگیرید. تعریف می کرد: یکی از مقر های نیروهای چپ گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس گروه های سنی منتشر می کردند. عده ای از کتاب ها بود که مربوط به زیر هفت سال بود که عموما نقاشی بود. کتاب های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی چهارده تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند. هر نواری هم که از این ها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست می چرخید. روی کارشان حساب می شد. نمی خواهم تعریف این ها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم. 🌷ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی  (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید. ✍کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر "شهید عبد الله میثمی" @Sedaye_Enghelab
در پیشنهاد به اینکه استراحت کنند و نوبت‌شان برای نگهبانی را به پاکستانی‌ها بدهند، سری به نشانه نفی تکان داد و جواب داد: نه بابا اینا به عشق ما اومدن و ایرانیا رو الگوی خودشون و پیشتاز جریان مقاومت می‌دونن حالا ما بیایم بریم پایین و این چهره رو تو ذهن‌شون مخدوش کنیم که بگن بیا یه تعارف کردیم ایرانیا رفتن راحت گرفتن خوابیدن. "شهیدامیرسیاوشی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. 🌷آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد. وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست. 🌷حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. 🌷وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم. ✍کتاب یادت باشد "شهید حمید سیاهکالی" @Sedaye_Enghelab
🌹 ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست‌ ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها دیدگانم دشت مفتون شماست… ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام "شهید سید رضا دستواره" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم پیامبراکرم ثلی تلله علیه وآله وسلم: در تمام کارها نیت صالح داشته باش؛ حتی در خواب و خوراک. 📚بحارالانوار،ج۷۴ @Sedaye_Enghelab
🌷حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد. 🌷در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!. به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند. می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم. ✍کتاب زندگی با فرمانده "شهید حسین خرازی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷عماد عاشق گمنامی بود. بعد از جنگ سی و سه روزه آمده بود ایران؛ همراه سید حسن نصرالله. خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟ 🌷عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیش دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد. ✍کتاب ابوجهاد 🌷"شهید عماد مغنیه"🌷 @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای: جاوید‌الاثر احمد متوسلیان یک فرمانده بود ولی مثل یک سپاهی و یک فرد عادی در میدان جنگ دوندگی می‌کرد. 🌷۱۴ تیرماه سالروز ربوده شدن سردار بزرگ اسلام حاج احمد متوسلیان. یاد ایشان را گرامی میداریم. @Sedaye_Enghelab
‏چشمش به راه تو خشکید از هجوم اشک ، جان ها فدای تقدیر یوسفی ات برگرد . خبری کاش بیاید از تو . به یاد حاج احمد متوسلیان ‎ "آوا" @Sedaye_Enghelab
🌷والله وقتی کمی از فشار کارم کم می شد، احساس ضعف و کوچکی می کردم. 🌷ای ملت شهید پرور ایران! امروز، در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. 🌷تا آنجا که در توان داریم، برای خدا کوشش کنیم. امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب اسلامی برخاسته اند. در راس تمام اینان، به تعبیر امام شیطان بزرگ آمریکاست و به دنبال او تمامی وابستگان دیگرش. "شهید محسن وزوایی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 و امروز 14 تیر... 4 تیپلمات... جاده طرابلس... فالانژهای اسرائیلی... اسارت... و دیگر هیچ!!! @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🌹ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام "شهید مدافع حرم کمال شیرخانی" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام محمد باقر علیه السلام : از پیشی گیرندگان در کارهای خیر باشید ، و گل بی خار باشید. 📚 مستدرک الوسائل ج ۱۲ ص ۲۴۱ @Sedaye_Enghelab
🌷وقتی بعد از انجام عملیات برون مرزی محمد رسول الله به مواضع خودی برگشتیم، احمد متوسلیان بچه ها را جمع کرد و سخنرانی نمود. می گفت: برادر های عزیز من! از همین حالا به فکر تجزیه و تحلیل نقاط قوت و ضعف این حمله باشید. 🌷شیعه کسی است که از دل یک شکست تاکتیکی ، بزرگ ترین پیروزی های استراتژیکی را بیرون می کشد. شیعه نه از مشاهده نقاط قوت خود دچار غرور می شود و نه با دیدن نقاط ضعف خود، دست خوش یأس و وادادگی می‌شود. ✍کتاب راز آن ستاره "حاج احمد متوسلیان" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🔷خیلی مواظب حلال و حرام بود و مرتب برای ما این روایت را می خوند که : «عبادت دَه قسم است که نُه قسمش در روزی حلال می باشد». 🔵عروسی مصطفی نزدیک بود و قرار شده بود شام عروسی را خودمان بپزیم. به مصطفی گفتم: تعاونی اداره مان برنج ایرانی آورده، قیمتش هم مناسب است. بعد از ظهر رفتم برنج را تحویل بگیرم، فروشنده گفت: قبل از شما آمده بود اینجا. می پرسید: اگر کسی عضو تعاونی اداره شما نباشد، به او می فروشید؟ اگر کسی زیاد بخواهد به او میدهید؟ ✴️خلاصه بعد از این که اطمینان دادم این برنج ربطی به اداره ندارد و خودم از شمال آوردمش، خیالش راحت شد و رفت.                      ✍کتاب مصطفی 🌷"شهید مصطفی ردانی پور"🌷 @Sedaye_Enghelab
🌷گاز اعصاب زده بودند، توی منطقه ی غرب. کوچک ترین نوری اعصابم را بهم می ریخت. چشم هایم را بستند. مجید بعد از نه ماه از کما در آمده بود و باز برگشته بود جبهه. 🌷دوران نقاهتش بود. خودش پرستار لازم داشت. ولی آمده بود بیمارستان صحرایی ، شده بود پرستار من. آن موقع همدیگر را نمی شناختیم. ۲۰ روز تمام همه کارهایم را انجام می داد. غذا دهانم می گذاشت  و من را دستشویی و حمام می برد. شده بود چشم های من. ✍مجموعه یادگاران "شهید مجید پازوکی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 خدایا خودت می دانی که جز تو کسی را ندارم و کسی نیست بجز تو که از درون و برون من آگاه باشد لذا فقط از تو میخواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت برسانی که همان شهادت است. "شهید اکبر شهریاری" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 🌹در نظربازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام "شهید استاندار علی اخوین انصاری" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام على عليه السلام :  البِشرُ إسداءُ الصَّنيعَةِ بِغَيرِ مَؤونَةٍ . خوش رويى، احسانى بى خرج و زحمت است. 📚غررالحكم،ج۱،ص۳۸۹،ح۱۵۰۳ @Sedaye_Enghelab
🌷در همان ایام نخست وزیری یک بار به سختی مریض شد. چشم هایش سرخ و متورم شده بود. نمی توانست چشم هایش را باز کند؛ اما دلش نمی آمد در خانه بماند. می گفت: با این همه کار، وقت استراحت کردن ندارم؛ حتی برای مریض شدن هم وقت ندارم. 🌷در اتاق کارش، چشم هایش را بسته بود و به آخرین نامه ها و گزارش های رسیده را که برایش می خواندند، گوش می‌کرد. با همان چشم هایی که از شدت درد می سوختند به کارهای کشور می‌رسید. ✍کتاب شهید باهنر "شهید محمدجواد باهنر" @Sedaye_Enghelab
🌷سید حمید وقتی رزمندگانی را می دید که با وجود مشکلات به جبهه آمده اند، خیلی متأثر می شد و گریه می کرد. 🌷می گفت: من از دیدن این ها خجالت می کشم. این ها با این وضعیت به جبهه کمک می کنند و به جبهه می آیند، آن وقت من به جبهه آمدنم می بالم و فکر می کنم کار مهمی انجام داده ام. ✍پا برهنه در وادی مقدس "شهید سیدحمید میرافضلی" @Sedaye_Enghelab
🌷دور سفره شام نشسته بودیم. بعد از شام حسین گفت: امروز به کمک بچه های محل، برای مسجد یک کتابخانه درست کردیم و مقداری کتاب هم در آنجا قرار دادیم. فردا به لنگرود می روم تا کتاب های بیشتر و بهتری پیدا کنم و بخرم تا جوانان روستا در ایام فراغت شان بیایند و کتاب مطالعه کنند. 🌷بعد از مدتی هم که آمد مرخصی، برای خانه خودمان هم یک کتاب خانه درست کرده بود. نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و کتاب های دینی دیگری هم خریده بود و در قفسه ها چیده بود. 🌷می گفت: هر وقت فرصت کردی این کتاب ها را بخوان. این کتاب ها راه معرفت را به انسان نشان می دهد. این کتاب ها غذای روح است و انسان را به خدا نزدیک می کند. ✍نیمه پنهان ماه "شهید حسین املاکی" @Sedaye_Enghelab