🌹بسیار شوخ و عاشق ولایت فقیه بود و همیشه همه دوستان را به پیروی از رهبر راهنمایی می کرد و در این کار بسیار جدی بود .
🌹پسرم بهزاد با وجودی که مستأجر بود و حقوق کمی داشت اما هر وقت به روستا می آمد مقداری پول به من میداد تا بین زنان بی سرپرست روستا تقسیم کنم.
"شهید مدافع حرم بهزاد سیفی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹به تو حسادت میکنند، تو مکن. تو را تکذیب میکنند، آرام باش. تو را میستایند، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم).
🌹خواهران خوبتر از جانم، من نمیدانم وقتی حسین(ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید، ولی میدانم حس او به زینب(س) چه بوده.عزیزان من حال دستهایی بلند شده و زینبهایی غریب و تنها ماندهاند و حسینی در میدان نیست.
امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینبهای زمانه و حرم او دفاع کنیم
"شهیدمدافع حرم بابک نوری هریس"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹اولین بار که به او حقوق دادم، نیمی از حقوقش را برگرداند گفت : همین مرا بس است
🌹حتی عبدالله از برای بیتالمال خرج میکرد.
یک با او را به مأموریت فرستادم. قرار بود به جهاد استان تهران برود. پیش از. آن پارچهای به خیاط داده بود تا برایش کت و شلوار بدوزد. در راه وقتی میخواست به خیاطی برود، ماشین بیتالمال را در جادهی اصلی نگه داشت و مسافتی را تا خیاطی با پای پیاده پیمود تا از ماشین ماشین بیتالمال استفاده نکند.
🌹او لباس ساده میپوشید و به کمترینِ آن قناعت میکرد
🌹آز و طمع را به کلی در خود کشته بود. چه بسیار وعدهها که غذا گرم نمیخورد و به غذای ساده و سرپای بسنده میکرد.
" شهید عبدالله زمانپور"
📚کتاب دو مجاهد ؛ ص ۸۶
#ایران_تسلیت
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹وصيت من به شما فرزندان اين است كه هميشه از راه خدا و ياد خدا و اوامر خدا فراموشى بخود راه ندهيد و در كارهاى خير پيشقدم باشيد . حتى المقدور نماز خود را به موقع و سر وقت بخوانيد . وقت خود را به هوى و هوس نگذرانيد........
🌹سعى كنيد پرونده ايكه براى بقيه عمر و آخرت تهيه مي كنيد با برگ هاى زرين تقوا و پرهيزكارى و انضباط در امور دنيایى شروع كنيد . سعى كنيد با كار و كوشش زندگى خود را درست كنيد و از تنبلى و يا بيكارگى و چشم بدست ديگران داشتن بپرهيزيد . خــــود بازوى تواناى رحمت براى ديگران باشيد ، با مســــالمت و هم فكرى بين خود، بر نشاط روحى خود در ميان خــــانه و فاميل بكوشيد . محيط زندگى را با كجى (در گفتار و كردار) جهنم نسازيد .
🌹هميشه راست و صادق باشيد ، چون با دروغ و دو رنگى هيچگاه پيروز نخواهيد بود . سعى كنيد زندگى را با كمك و انفاق لذت بخشيد ، چون دست بخشنده را خدا و خلق هر دو دوست دارند .
"شهید محمدناصر خردمندی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
🌹اَلا وَ اِنَّ بَلِيَّتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَيْئَتِها يَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّي يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ
آگاه باشيد، تيره روزى ها و آزمايش ها، همانند زمان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بار ديگر به شما روى آورد.
سوگند به خدایی كه پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث كرد، سخت آزمایش می شوید، چون دانه ای كه در غربال ریزند، یا غذایی كه در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آنكه پایین به بالا، و بالا به پایین رود
📚 خطبه ۱۶
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹سال هزار وسیصد و پنجاه و پنج محمد در مدرسه ی راهنمایی درس میخواند مدتی بود از طرف دولت ،شیر بیسکویت و چیزهایی دیگر به عنوان تغذیه می دادند
🌹ظهر، وقتی محمد به خانه ،آمد من سفره را آماده میکردم کنارم ایستاد با همان زبان شیرینش گفت
مامان شما فکر نمیکنی شاه بخواهد با این خوراکی ها خودش را برای بچه ها خوب و مهربان جلوه دهد که ما دوستش داشته باشیم؟
🌹این حرف محمد برایم غیر منتظره بود خیلی خوشحال شدم. احساس غرور کردم پیش خود فکر کردم این بر اثر شیری است که محمد به همراه گریه ی من بر امام حسین(ع)، خورده است. گفتم: حتما همین طور است پسرم
🌹 از داخل کیفش مقداری بیسکویت درآورد به من نگاه کرد. من چیزی نگفتم ببینم او با آنها چه میکند گفت:
🌹مامان اینها تغذیه امروزمان است به نظر شما چه کارش کنم؟
در جوابش ماندم لحظه ای مات و مبهوت نگاهش کردم. واقعا نمی دانستم چگونه راهنمایی اش کنم محمد گفت:
بهتر نیست همه اش را جمع کنیم ببریم بفروشیم بعد با پولش برای مسجد محل نفت بخریم؟
فکر خوبی بود. ذوق کردم از خداوند به خاطر داشتن چنین فرزندی تشکر کردم گفتم:
🌹خیلی خوب است پسرم! از این بهتر نمیشود!
تازه مامان فقط همینها نیست من با بچه های دیگر هم صحبت کردم. بعضی هایشان این تغذیه را نمیخورند میگویند حرام است. حاضرند بفروشند و کمک کنند.
🌹او به بچه های کلاس گفته بود که شاه میخواهد با دادن این بیسکویت ها خون شما را طاغوتی کند.
🌹از آن به بعد هر روز با کمک یکی از دوستانش تغذیه ی بچه ها را جمع میکرد و به مغازه ی خوار و بار فروشی محل میفروخت و با پولش برای بخاری مسجد نفت میخرید
"شهید محمد ایمانی"
📚 کتاب: کوزههای بدون آب
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران همسر شهید #دانیال_رضازاده در مراسم تشییع همسرش، عمیق، جانسوز،ماندگار و زینبی
#زن_زندگی_آزادگی
✍عبدالله گنجی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم مادر شهید #دانیال_رضازاده
چه مادری و چه تربیتی!
✍عبدالله گنجی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹توصیه به جوانان بزرگوار که هیچ وقت از صحنه جنگ بيرون نروند. برادران و بزرگواران، مرگ در همهجاست. اگر در خانهات بنشيني به سراغت خواهد آمد. در سر كار و همهجا، انسان همانطور كه يك روزي به دنيا ميآيد بايد يك روزي از دنيا برود. حالا چه بهتر مرگ در راه خدا باشد: آنروز كه به دنيا آمدي گرياني جمعي به تو خندان- اي دوست: كاري بكن كه در وقت رفتن جمعي به تو گريان و تو باشي خندان.
"شهید سیدعبدالحسین آجودانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های زینب دختر شهید مدافع امنیت نادر بیرامی؛
پدرم عاشق حاج قاسم بود و دوست داشت پرچمش همیشه بالا باشه
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
🌹بر خلاف روزهای دیگر شنیده بودم در تظاهرات تیراندازی می کنند. روزهای دیگر ابراهیم به همراه برادرش میرفت اما امروز برای داود کاری پیش آمده بود و ابراهیم تنها به تظاهرات رفت نگرانش بودم هر مادری که جای من بود همین حال را داشت.
🌹 نزدیک ظهر بود که صدای در آمد ابراهیم بود داخل حال شد و سلام کرد. بدون توجه از کنارم گذشت و به اتاق مطالعه اش رفت. به نظرم عجیب امد چرا ابراهیم این طوری شده بود؟ او که هر وقت میآمد خانه با من خیلی گرم می گرفت نتوانستم صبر کنم به اتاقش رفتم گفتم:
ابراهیم مادر جان چه شده؟
سرش را برگرداند به طوری که من صورتش را نبینم گفت
- چیزی نیست مادر نگران نباشید!
🌹به داخل هال برگشتم؛ ولی باورم نشد که مسأله ای برایش اتفاق نیافتاده باشد. او را زیر نظر داشتم ببینم چه میکند
🌹ظهر شد. خواست برای نماز آماده شود. آستین هایش را بالا زد تا وضو بگیرد. یک لحظه نگاهم افتاد به دستهایش کاملا کبود شده بود. دقت کردم دیدم پشت گردنش سرخ شده معلوم بود که کتک زیادی خورده است.
🌹 با عجله کنارش رفتم خواست آستینهایش را پایین بکشد که من متوجه نشوم، ولی دیگر دیر شده بود. خیره نگاهش کردم گفتم:
-هنوز هم نمیخواهی به مادرت بگویی چه شده؟
_مامان گفتم که چیزی نیست داشتم توی خیابان می آمدم خوردم زمین. همین شما خیالتان راحت باشد.
🌹چند روز بعد وقتی یکی از همسایه ها به خانه ی ما آمد و سراغ ابراهیم را گرفت گفتم:
-نمیدانم کجا رفته بیرون از خانه است.
پس حالش خوب شده؟
-چطور؟ مگر حالش بد بوده که خوب شده باشد؟
🌹پس شما نمیدانی؟ پسرم رضا میگفت چند روز پیش با ابراهیم رفته بودند تظاهرات نظامی ها ریخته بودند وسط مردم رضا فرار کرد، ولی ابراهیم را بردند شهربانی خیلی او را کتک زدند بعد با سختی او را آزاد کردند. مگر خودش به شما نگفت؟
-حالا فهمیدم برای ابراهیم چه اتفاقی افتاده بود او نمی خواست من را ناراحت کند حرفی هم به من نزد.
"شهید ابراهیم ابراهیمی"
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹براي آخرين بار مرخصي گرفت و اومد خونه، 20 روز پيش ما موند. يك روز بعد از پايان مرخصيش به من گفت:
پدر حاضري به اتفاق هم بريم حموم تا خودم بشورمت، با تعجب گفتم: من كه ديروز بودم پسرم. گفت: دوست دارم همراه من هم بيايي بالاخره با اصرارش قبول كردم. با هم به حمام رفتيم و اوخوب تن و بدنم را شست. آن شب را در كنار خانواده ماند. به دلم برات شده بود كه يه اتفاقي براش ميافتد پسرم رفت و خدائي شد.
✍راوی پدر شهيد
"شهید سعید غلامی "
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
🌹أَدْحَضُ مَسْؤُول حُجَّةً، وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً، لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ
برهان گناهكار، نادرست ترين برهان ها است، و عذرش از توجيه هر فريب خورده اى بى اساس تر، و خوشحالى او از عدم آگاهى است.
📚 خطبه؛ ۲۲۳
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹در مغازه ی آهنگریام مشغول کار بودم که غلامعلی آمد نگاهی به اطراف انداخت؛ وقتی متوجه شد کسی او را زیر نظر ندارد
🌹سه راهی بزرگی به من داد و گفت:
دایی جان این سهراهیهایی¹ که همیشه درست میکردیم دیگر معمولی شده باید امروز یک سهراهی خیلی بزرگ بسازیم که در کل کشور صدا بکند! بالاخره یک عده باید از سر و صدای این انفجارها بیدار شوند
🌹مدتی بود که در مغازه ام سهراهی می ساختیم غلامعلی میرفت از مغازه های لوله فروشی سهراهی آب میخرید. من هم با جوش کاری روی آن و ریختن باروت و چاشنی آن را آمادهی انفجار میکردم
🌹او از نیروهای فعال انقلاب بود. بیشتر شبها با هم سهراهی ها را میبردیم و در محل تجمع نظامیها منفجر میکردیم. آن روز با پیشنهاد غلامعلی، یک سهراهی خیلی بزرگ ساختیم؛ به طوری که تا کنون نمونهی آن ساخته نشده بود.
🌹از صبح صدای تیراندازی شنیده میشد میگفتند: «کماندوهای تهران را به کمک ساواک قم آورده اند خیابانها کاملا شلوغ بود. نزدیک غروب که شد در مغازه را بستم و با غلامعلی به طرف چهارراه سجادیه حرکت کردیم. کمی پایینتر از چهارراه کماندوها ایستاده بودند. با هم از دیوار خرابهای بالا رفتیم چند پشت بام را پشت سر گذاشتیم. سهراهی دست غلامعلی بود. او از من جدا شد و به من گفت دایی جان شما همین جا بمان من میروم جلو بهتر است که با هم
نباشیم.
🌹من همان جا، روی پشت بام ...
{ ادامه دارد }
1_ سه راهی وسیله ای است که با استفاده از لوازم لوله کشی آب و قراردادن مواد منفجره درآن جهت انفجار در راه پیمایی ها استفاده میشد.
"شهید غلامعلی ابراهیمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹حمید ۶ بار به سوریه اعزام شد،چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است.
🌹با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
✍راوی همرزم شهید
"شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیایی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹وقتی از شقاوت تروریستهای داعشی میشنید و از مظلومیت مردم بیگناه سوریه و عراق حرف به میان میآمد، به هم میریخت.
🌹 علی به اندازه وسع خود به مردم مظلوم خدمت میکرد. از این رو همه دوستش داشتند. علی در سفر اخیرش به کربلا آرزوی شهادت کرد. آدم مؤمنی که در نهایت به آرزویش رسید و عاقبت بخیر شد.
"شهید علی قلی زاده"
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹علی به مقام کوچکترین توجهی نداشت. ایشان مسؤول عملیات سپاه نیکشهر بود
🌹میخواستیم او را به عنوان مسؤول فرماندهی سیاه معرفی کنیم قبول نمیکرد و زیر بار نمی رفت.
🌹می گفت: «من میخواهم اینجا عملیات انجام بدهم اسم مهم نیست.
من به ایشان گفتم: «اگر شما مسؤول باشید بهتر میتوانید عملیات انجام بدهید.
میگفت نه من عنوان نمیخواهم من هر کار بخواهم انجام دهم دستم باز است من پست و مقام نمیخواهم.
🌹ما به زور این کار را کردیم و ایشان با یک شرط پذیرفت و آن اینکه گفت: «من نمیتوانم همیشه پشت این میز نشسته باشم، من باید بروم در منطقه».
🌹 بارها و بارها مسؤولیتهای بالاتر را به علی پیشنهاد کردیم، ولی قبول نکرد. میگفت: «من برای ایجاد امنیت در این منطقه مسؤولیت و رسالتی دارم و باید آنرا انجام دهم».
🌹شهادت این عزیزان بار رسالت دیگران را سنگین میکند
"شهید علی معمار حسن آبادی"
📚 کتاب: شقایق کویر، ص ۱۲۰
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹مي دانم اكنون كه اين وصيت نامه را مي خوانيد، ناراحت هستيد. ولي اين راه رفتني است. همه ی انسان ها خواهند رفت؛ چه زود، چه دير، بهتر است كه انسان آن سعادت را تحصيل كند و امانت را به صاحب امانت بسپارد. در بستر مردن فايده اي ندارد، لكن در راه خدا مردن، شهادت است و سرافرازي و تحصيل شرافت براي انسان است.
"شهید علی اکبر محمودزاده خمارلو"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
🌹وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِيق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ
و در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اينکه خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسيرهاى خطرناک بيفکند
📚نامه ۳۱
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
🌹در مغازه ی آهنگریام مشغول کار بودم که غلامعلی آمد نگاهی به اطراف انداخت؛ وقتی متوجه شد کسی او را
🌹من همان جا، روی پشت بام ماندم غلامعلی با سرعت از پشت بام ها جلو
رفت تا آمدم به اطرافم نگاهی بیاندازم دیدم غلامعلی را گم کردم.
🌹دور تا دور خیابان کماندوها بودند. هر کس که می خواست از آنجا بگذرد به او گیر میدادند او را کاملا بازرسی و بازجویی می کردند. یک ماشین ارتشی پر از نیرو سر رسید مردم روی پشت بام ها و داخل کوچه ها شعار مرگ بر شاه میدادند
🌹ناگهان، از همان طرفی که غلامعلی رفته بود صدای مهیبی شنیدم؛ بعد دود غلیظی تمام کوچه را پر کرد. صدا خیلی بلند بود، به طوری که پس از انفجار تیراندازی و رگبار مسلسل قطع نشد.
🌹 هر کسی به یک طرف میدوید فرمانده به نیروهایی که تازه از راه رسیده بودند اشاره کرد که جمع شوند صدایشان را نمیشنیدم. آنها را به دو دسته تقسیم کرد. گروهی از یک طرف خیابان و گروهی از طرف دیگر حرکت کردند به نظرم رسید قصد دارند تمام محله را محاصره کنند.
🌹خیلی نگران شدم هر چه نگاه کردم غلامعلی را ندیدم. آیا او دستگیر شده است؟ اگر دستگیر شده باشد جواب خواهرم را چه بدهم؟ حواسم به کارهای کماندوها بود که متوجه شدم صدایی از نزدیکی ام می آید.
🌹کمی دقت کردم. دستهای کماندو را روی لبهی دیوار نزدیکم دیدم. قبل از آن که من را ببیند پریدم پایین کوچه و پا به فرار گذاشتم پشت سرم را هم نگاه نکردم با سرعت خودم را از آن جا دور کردم دیگر مطمئن بودم که غلامعلی دستگیر شده است مگر امکان دارد که از میان آن همه نیرو فرار کند؟ وقتی احساس کردم که کسی تعقیبم نمیکند ایستادم تازه متوجه شدم که چقدر خسته شده ام گوشه ای نشستم تا کمی نفسم جا بیاید.
🌹هرچه شب منتظر شدیم ....
{ ادامه دارد }
"شهید غلامعلی ابراهیمی"
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امنیت_اتفاقی_نیست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab