eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
37 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹توصیه به جوانان بزرگوار که هیچ وقت از صحنه جنگ بيرون نروند. برادران و بزرگواران، مرگ در همه‌جاست. اگر در خانه‌ات بنشيني به سراغت خواهد آمد. در سر كار و همه‌جا، انسان همان‌طور كه يك روزي به دنيا مي‌آيد بايد يك روزي از دنيا برود. حالا چه بهتر مرگ در راه خدا باشد: آن‌روز كه به ‌دنيا آمدي گرياني جمعي به تو خندان- اي دوست‌: كاري بكن كه در وقت رفتن جمعي به تو گريان و تو باشي خندان. "شهید سیدعبدالحسین آجودانی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های زینب دختر شهید مدافع امنیت نادر بیرامی؛ پدرم عاشق حاج قاسم بود و دوست داشت پرچمش همیشه بالا باشه @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
🌹بر خلاف روزهای دیگر شنیده بودم در تظاهرات تیراندازی می کنند. روزهای دیگر ابراهیم به همراه برادرش میرفت اما امروز برای داود کاری پیش آمده بود و ابراهیم تنها به تظاهرات رفت نگرانش بودم هر مادری که جای من بود همین حال را داشت. 🌹 نزدیک ظهر بود که صدای در آمد ابراهیم بود داخل حال شد و سلام کرد. بدون توجه از کنارم گذشت و به اتاق مطالعه اش رفت. به نظرم عجیب امد چرا ابراهیم این طوری شده بود؟ او که هر وقت می‌آمد خانه با من خیلی گرم می گرفت نتوانستم صبر کنم به اتاقش رفتم گفتم: ابراهیم مادر جان چه شده؟ سرش را برگرداند به طوری که من صورتش را نبینم گفت - چیزی نیست مادر نگران نباشید!  🌹به داخل هال برگشتم؛ ولی باورم نشد که مسأله ای برایش اتفاق نیافتاده باشد. او را زیر نظر داشتم ببینم چه میکند 🌹ظهر شد. خواست برای نماز آماده شود. آستین هایش را بالا زد تا وضو بگیرد. یک لحظه نگاهم افتاد به دستهایش کاملا کبود شده بود. دقت کردم دیدم پشت گردنش سرخ شده معلوم بود که کتک زیادی خورده است. 🌹 با عجله کنارش رفتم خواست آستینهایش را پایین بکشد که من متوجه نشوم، ولی دیگر دیر شده بود. خیره نگاهش کردم گفتم: -هنوز هم نمیخواهی به مادرت بگویی چه شده؟ _مامان گفتم که چیزی نیست داشتم توی خیابان می آمدم خوردم زمین. همین شما خیالتان راحت باشد. 🌹چند روز بعد وقتی یکی از همسایه ها به خانه ی ما آمد و سراغ ابراهیم را گرفت گفتم: -نمیدانم کجا رفته بیرون از خانه است. پس حالش خوب شده؟ -چطور؟ مگر حالش بد بوده که خوب شده باشد؟ 🌹پس شما نمیدانی؟ پسرم رضا میگفت چند روز پیش با ابراهیم رفته بودند تظاهرات نظامی ها ریخته بودند وسط مردم رضا فرار کرد، ولی ابراهیم را بردند شهربانی خیلی او را کتک زدند بعد با سختی او را آزاد کردند. مگر خودش به شما نگفت؟ -حالا فهمیدم برای ابراهیم چه اتفاقی افتاده بود او نمی خواست من را ناراحت کند حرفی هم به من نزد. "شهید ابراهیم ابراهیمی" @Sedaye_Enghelab
🌹براي آخرين بار مرخصي گرفت و اومد خونه، 20 روز پيش ما موند. يك روز بعد از پايان مرخصيش به من گفت: پدر حاضري به اتفاق هم بريم حموم تا خودم بشورمت، با تعجب گفتم: من كه ديروز بودم پسرم. گفت: دوست دارم همراه من هم بيايي بالاخره با اصرارش قبول كردم. با هم به حمام رفتيم و اوخوب تن و بدنم را شست. آن شب را در كنار خانواده ماند. به دلم برات شده بود كه يه اتفاقي براش مي‌افتد پسرم رفت و خدائي شد. ✍راوی پدر شهيد "شهید سعید غلامی " @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام: 🌹أَدْحَضُ مَسْؤُول حُجَّةً، وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً، لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ برهان گناهكار، نادرست ترين برهان ها است، و عذرش از توجيه هر فريب خورده اى بى اساس تر، و خوشحالى او از عدم آگاهى است. 📚 خطبه؛ ۲۲۳ @Sedaye_Enghelab
🌹در مغازه ی آهنگری‌ام مشغول کار بودم که غلام‌علی آمد نگاهی به اطراف انداخت؛ وقتی متوجه شد کسی او را زیر نظر ندارد 🌹سه راهی بزرگی به من داد و گفت: دایی جان این سه‌راهی‌هایی¹ که همیشه درست میکردیم دیگر معمولی شده باید امروز یک سه‌راهی خیلی بزرگ بسازیم که در کل کشور صدا بکند! بالاخره یک عده باید از سر و صدای این انفجارها بیدار شوند 🌹مدتی بود که در مغازه ام سه‌راهی می ساختیم غلام‌علی میرفت از مغازه های لوله فروشی سه‌راهی آب می‌خرید. من هم با جوش کاری روی آن و ریختن باروت و چاشنی آن را آماده‌ی انفجار میکردم 🌹او از نیروهای فعال انقلاب بود. بیشتر شبها با هم سه‌راهی ها را میبردیم و در محل تجمع نظامی‌ها منفجر میکردیم. آن روز با پیشنهاد غلام‌علی، یک سه‌راهی خیلی بزرگ ساختیم؛ به طوری که تا کنون نمونه‌ی آن ساخته نشده بود. 🌹از صبح صدای تیراندازی شنیده می‌شد میگفتند: «کماندوهای تهران را به کمک ساواک قم آورده اند خیابانها کاملا شلوغ بود. نزدیک غروب که شد در مغازه را بستم و با غلام‌علی به طرف چهارراه سجادیه حرکت کردیم. کمی پایین‌تر از چهارراه کماندوها ایستاده بودند. با هم از دیوار خرابهای بالا رفتیم چند پشت بام را پشت سر گذاشتیم. سه‌راهی دست غلام‌علی بود. او از من جدا شد و به من گفت دایی جان شما همین جا بمان من میروم جلو بهتر است که با هم نباشیم. 🌹من همان جا، روی پشت بام ... { ادامه دارد } 1_ سه راهی وسیله ای است که با استفاده از لوازم لوله کشی آب و قراردادن مواد منفجره درآن جهت انفجار در راه پیمایی ها استفاده میشد. "شهید غلام‌علی ابراهیمی" @Sedaye_Enghelab
🌹حمید ۶ بار به سوریه اعزام شد،چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. 🌹با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید. ✍راوی همرزم شهید "شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیایی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹وقتی از شقاوت تروریست‌های داعشی می‌شنید و از مظلومیت مردم بی‌گناه سوریه و عراق حرف به میان می‌آمد، به هم می‌ریخت. 🌹 علی به اندازه وسع خود به مردم مظلوم خدمت می‌کرد. از این رو همه دوستش داشتند. علی در سفر اخیرش به کربلا آرزوی شهادت کرد. آدم مؤمنی که در نهایت به آرزویش رسید و عاقبت بخیر شد. "شهید علی قلی زاده" @Sedaye_Enghelab
🌹علی به مقام کوچکترین توجه‌ی نداشت. ایشان مسؤول عملیات سپاه نیکشهر بود 🌹میخواستیم او را به عنوان مسؤول فرمانده‌ی سیاه معرفی کنیم قبول نمیکرد و زیر بار نمی رفت. 🌹می گفت: «من میخواهم اینجا عملیات انجام بدهم اسم مهم نیست. من به ایشان گفتم: «اگر شما مسؤول باشید بهتر میتوانید عملیات انجام بدهید. میگفت نه من عنوان نمیخواهم من هر کار بخواهم انجام دهم دستم باز است من پست و مقام نمیخواهم. 🌹ما به زور این کار را کردیم و ایشان با یک شرط پذیرفت و آن اینکه گفت: «من نمیتوانم همیشه پشت این میز نشسته باشم، من باید بروم در منطقه». 🌹 بارها و بارها مسؤولیتهای بالاتر را به علی پیشنهاد کردیم، ولی قبول نکرد. میگفت: «من برای ایجاد امنیت در این منطقه مسؤولیت و رسالتی دارم و باید آنرا انجام دهم». 🌹شهادت این عزیزان بار رسالت دیگران را سنگین میکند "شهید علی معمار حسن آبادی" 📚 کتاب: شقایق کویر، ص ۱۲۰ @Sedaye_Enghelab
🌹مي دانم اكنون كه اين وصيت نامه را مي خوانيد، ناراحت هستيد. ولي اين راه رفتني است. همه ی انسان ها خواهند رفت؛ چه زود، چه دير، بهتر است كه انسان آن سعادت را تحصيل كند و امانت را به صاحب امانت بسپارد. در بستر مردن فايده اي ندارد، لكن در راه خدا مردن، شهادت است و سرافرازي و تحصيل شرافت براي انسان است. "شهید علی اکبر محمودزاده خمارلو" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام 🌹وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِيق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ و در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اينکه خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسيرهاى خطرناک بيفکند 📚نامه ۳۱ @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
🌹در مغازه ی آهنگری‌ام مشغول کار بودم که غلام‌علی آمد نگاهی به اطراف انداخت؛ وقتی متوجه شد کسی او را
🌹من همان جا، روی پشت بام ماندم غلام‌علی با سرعت از پشت بام ها جلو رفت تا آمدم به اطرافم نگاهی بیاندازم دیدم غلام‌علی را گم کردم. 🌹دور تا دور خیابان کماندوها بودند. هر کس که می خواست از آنجا بگذرد به او گیر میدادند او را کاملا بازرسی و بازجویی می کردند. یک ماشین ارتشی پر از نیرو سر رسید مردم روی پشت بام ها و داخل کوچه ها شعار مرگ بر شاه میدادند 🌹ناگهان، از همان طرفی که غلام‌علی رفته بود صدای مهیبی شنیدم؛ بعد دود غلیظی تمام کوچه را پر کرد. صدا خیلی بلند بود، به طوری که پس از انفجار تیراندازی و رگبار مسلسل قطع نشد. 🌹 هر کسی به یک طرف می‌دوید فرمانده به نیروهایی که تازه از راه رسیده بودند اشاره کرد که جمع شوند صدایشان را نمی‌شنیدم. آنها را به دو دسته تقسیم کرد. گروهی از یک طرف خیابان و گروهی از طرف دیگر حرکت کردند به نظرم رسید قصد دارند تمام محله را محاصره کنند. 🌹خیلی نگران شدم هر چه نگاه کردم غلام‌علی را ندیدم. آیا او دستگیر شده است؟ اگر دستگیر شده باشد جواب خواهرم را چه بدهم؟ حواسم به کارهای کماندوها بود که متوجه شدم صدایی از نزدیکی ام می آید. 🌹کمی دقت کردم. دسته‌ای کماندو را روی لبه‌ی دیوار نزدیکم دیدم. قبل از آن که من را ببیند پریدم پایین کوچه و پا به فرار گذاشتم پشت سرم را هم نگاه نکردم با سرعت خودم را از آن جا دور کردم دیگر مطمئن بودم که غلام‌علی دستگیر شده است مگر امکان دارد که از میان آن همه نیرو فرار کند؟ وقتی احساس کردم که کسی تعقیبم نمیکند ایستادم تازه متوجه شدم که چقدر خسته شده ام گوشه ای نشستم تا کمی نفسم جا بیاید. 🌹هرچه شب منتظر شدیم .... { ادامه دارد } "شهید غلام‌علی ابراهیمی" @Sedaye_Enghelab
🌹با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مورد تشویق قرار می گیرند. 🌹همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران سنی مذهب در سوریه بعد از دوستی با شهید و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. "شهید مدافع حرم حسن حزباوی" @Sedaye_Enghelab
‏فتنه کنکورِ شهادته شهدا از بین کسانی که تو فتنه می‌درخشند انتخاب میشن کسانی که تو فتنه‌های اول انقلاب درخشیدند، شهید دفاع مقدس شدند کسانی که تو فتنه‌۸۸ درخشیدند شهید مدافع حرم شدند خلاصه اینکه حواسمون رو جمع کنیم، تو این فتنه کاملا زیر نظریم، دارن شهدای نبرد آخر رو انتخاب می‌کنن ✍ایشی خاکی @Sedaye_Enghelab
🌹سلام و درود ما بر همه دلدادگان حضرت ارباب که درس آزادگی و مبارزه و قیام را به ما آموخت تا زیر بار ظلم و ستم نرویم و در هر زمان و مکان مقابل یزیدیان زمانه که مصداق آن، همین آمریکا (شیطان بزرگ) می‌باشد، بایستیم. یزیدیان زمانه‌ای که با به وجود آوردن گروه‌های تکفیری(مانند داعش) در صدد نابود کردن اسلام حقیقی هستند. 🌹آری! حال در این زمان، فرزندان خمینی(ره) می‌روند تا با خون خود، عقیده و ایمان، حجاب و عفاف، مردانگی و شرف و اسلام ناب محمدی را از هجوم حرامیان پلشت، نگهبان باشند، باشد که با پشتیبانی از ولی زمانه، قدردان خون این عزیزان باشیم. همانا که آرمان ما، تحقق بخشیدن به عدالت در کره زمین و ستاندن حق مظلومان و ستمدیدگان عالم می‌باشد. "شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 انیمیشن بسیار زیبای فوتبالی و جذاب از بازی نفسگیر تیم مقاومت با مربی گری و همراهی در نیمه دوم @Sedaye_Enghelab
🌹برادرهایم برای ادامه ی تحصیل به شهر رفتند و خانه ی کوچکی اجاره کردند وسایل اندکی داشتند و به درآمد حاصل از کارگری که خیلی ناچیز بود، روزگار میگذراندند 🌹 بعدها که به جمعشان پیوستم، مشکلاتشان را بیشتر و بهتر درک کردم گرچه زندگی سخت می گذشت ولی بدمان نمی آمد که میهمان داشته باشیم. 🌹یک شب جواد، چند نفر از دوستانش را که جزء افراد پولدار شهر بودند، به خانه دعوت کرد 🌹 تنها چیزی که در خانه ما پیدا میشد، یک تغار کشک یک ماهی‌تابه یک کتری سیاه و دو عدد قاشق بود. 🌹 وقتی میهمانها آمدند، جواد کمی اُملت درست کرد و جلو آنها گذاشت و گفت: خداوند بهترین قاشق و چنگال را به شما داده که ارزش زیادی دارد لقمه ها را با این انگشت بردارید و با دستانتان غذا را میل کنید "شهید محمد جواد آخوندی" 📚بحربی ساحل ص ۱۱ @Sedaye_Enghelab
✍️ برخوردِ عجیب حاج احمد متوسلیان با زنی که شوهرش جزو منافقین بود... حقوقش رو‌گرفت و از سپاهِ مریوان اومد بیرون. دید زنی بچه به بغل ، کنارِ خیابون نشسته و گریه می‌کنه. رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن گفت: شوهرِ بی‌غیرتم من و بچه‌ی کوچیکم رو ول کرده و رفته تفنگ‌چیِ کومله شده، بخدا خیلی وقته که یک شکمِ سیر غذا نخوردیم. حاجی بغضش گرفت. بلافاصله دست کرد توی جیبش و همۀ‌ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیۀ مختصریه؛ فعلا اموراتِ خودتون رو بگذرونید، نشانی‌تون رو هم بدید به برادر دستواره ، از این به بعد خودش موادِ خوراکی رو میاره دم درِ خانه و بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱ @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا