eitaa logo
صراط منتظران ظهور
76 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.7هزار ویدیو
29 فایل
سلام عزیزان بزرگوار وهمراهان محترم باتوجه به وقایع آخرالزمان وگمراهی اکثریت مردم توسط شیاطین ازخدای متعال خواهانیم خادمین به انسانیت راسربلند وخائنین به انسانیت وحقوق مردم واسلام را به شمشیرمولانا مهدی گرفتار بفرماید آمین یاربالعالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻حدیث روز🔻 🔶 امام کاظم علیه السلام : کشـت ، در دشـت همـوار می‌رویـد ، نه در سنگـلاخ، به همین گونه ، حکمت در دل فروتن ، آباد و بارور می‌شود ، نه در دل متکبر سرکش.... 📚 تحف العقول ص ۳۹۶ 📆 امروز شنبه 28 بهمن 1402 7 شعبان 1445 17 فوریه 2024 🌷ذکر امروز 100 مرتبه (یا رب العالمین)🌷 🔹هیات محبین حضرت رقیه(س) التماس دعا...
16.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک حاجت مستجاب از ( عج) 🎙 سخنران : حجت الاسلام رفیعی 🌙
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بالاترین تهدیدی که دوران غیبت (عجل الله تعالی فرجه) را طولانی‌تر می‌کند❗️
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حضرت شهربانو سلام الله علیها مادر ایرانی علیه السلام 🎙استاد بندانی نیشابوری 💐 علیه‌السلام مبارک باد💐
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مقام و شان زن 🔺نظر غربی ها در مورد 🎙استاد رائفی پور
28.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خلاصه‌ای از مباحث جنجالی مطرح شده در اولین نشست فصلی مهدویت در عرصه بین الملل میان استاد شجاعی، سهیل اسعد و محمدامین اصغری 🔸نشست دوم ان شاءالله روز جمعه ۴ اسفندماه (دو روز قبل از نیمه شعبان) با حضور میهمانان ویژه برگزار خواهد شد. لینک ثبت نام: https://app.epoll.pro/35796000 اخبار تکمیلی در کانال موعودنامه👇🏻 🍀https://eitaa.com/joinchat/273940606Cf322dd5921
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 اگر نقشی ندارید، خائن هستید 🎙 عین‌صاد #️⃣ ▫️@einsad | 📥: download
👆یکی می گفت :با دیدن این عکس مطمئن شدم که باید انتخابات رای بدم ✅️@TABEIN_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ذوق و شوق این خانم جوان ایرانی که به عشق راهپیمایی ۲۲ بهمن از لندن پاشده اومده ایران که به قول خودش بزنه تو دهن معصومه جیغ جیغی قمی کلا و علی کریمی و اینترآشغال😊 ⭕️ حس و انگيزه این هموطن فوق‌العاده است. 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
سلام وعرض ادب وخیر مقدم محضر مبارک دوستانی به گروه پیوستند امیدوارم در کنار شما عزیزان بتوانیم خود ودوستانمان رو به اهداف مقدس مولانا مهدی عج نزدیکتر کنیم یاعلی مدد التماس دعا
بسم‌الله «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده همه هول خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک عارضه نادر در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه من آن شکلی بودم‌. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخوان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم و سمت در خروجی رفتم. هنوز در را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما ده روز بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. عجیب‌تر این بود که فاصله بین شنیدن این خبر تنها بیست روز بود تا لحظه دیدن همسرم، که با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد... صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه،