✋
🌙•° از شامگاه پنج شنبه و شب جمعه، فرشتگانی با قلم هایی از طلا و لوح هایی از نقره،از آسمان به سوی زمین می آیند و تا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمی نویسند، به جز صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام.
#امامصادقعلیهالسلام 🍃
[📚 من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۴۲۴]
+ عبــ🤲🏻ـــاداٺ امشــ🌙ـــب ࢪو•••
°°°
🌻_ میشه نماز امشب روهدیه به امام رضا کنیم؟
🌷_ تقدیم کنیم به شهید حمید سیاه کالی
#ارسالی
به درخواست اعضاء
تقدیم میکنیم به ✨#امامرضاعلیهالسلام🍃
به نیابت از #شهیدحمیدسیاهکالے🌹
+ ما از اون آدمایی هستیم که زمزمه ی روی لبشون مداحیه...
از اونایی که همیشه ضبط ماشینشون مداحی میخونه...
از اونایی که کار میکنندم با هندزفری مداحی گوش میدند...
ما کُلّ یَــومِِ عاشوراییم🥀
•••
🌱• یاوࢪا•••
نمازشب🌙📿
☝️هر ڪس ڪہ بہ او چیزے داده اند،
در ساعات سحر داده اند.✨
ڪسےڪہ در دل شب🌘
براےمناجات با محبوب ازلے و خواندن نماز بلند مےشود، زائر خداوند📿 است.
#آیتاللہفاطمینیا🍃
التماس دعای عافیت طلبی
۴بامداد یادت نره :)
🌙•° گاهی که مشکلات خلقالله رو میبینم،
از خدا خجالت میکشم که گاهی چه حاجات کوچکی دارم!🥀
🌊 بیاید وسعت خواستههامونو گسترش بدیم؛
🍃 برای ظهور دعا کنیم!
🌷 برای هم دعا کنیم!
•••
یه خواهر بزرگواری تو بستر بیماریه!
از شما زائران کوی الهی التماس دعا دارند.
💫 برای رهاییشون از بستر بیماری یک #حمد تنها قرائت بفرمایید.
🌔 تو قنوتتون دعا کنید براش...
الہے •••
✨«اللهم لا اله الا انت العلی العظیم ذو السلطان القدیم و المن العظیم و الوجه الکریم لا اله الا انت العلی العظیم ولی الکلمات التامات و الدعوات المستجابات خل ما اصبح»✨
﴿خانم معافی﴾
『📱』• #پروفایل
『🌙』• #شباهنگامی
•┈┈••❥•🌙 •❥••┈┈•
@Shabahengam
🍁 منمثل تو و تو مثل من چشم به راه
🌙 ماچشم به راه مردی از کوچهی ماه
♥️ بگذار دوباره جمعه را صرف کنیم
👈 ندبه، گریه، عهد فرج ؛ باز گناه !🥀
● • • • • • • • • • • • • •؛
• میشود برگردی؟
• بی تو بهار هم خزان است.
• بی تو آیینه ها خاکستر است.
• ای آشناترین غریبه!
• ایمان دارم به آمدنت،
• ولی تمام ترسم از این است که
• وقتی تو آمدی من نباشم!
• دل تنگی های هر روز هفته ام
• جای خودش...
• ولی امان از جمعه ها...
• جمعـــــہ جنـسِ دیگــࢪے داࢪد…
• گویی هوای غروب جمعه
• خالی از اکسیژن است.
• زمین در خلسه ی عجیبی فرو میرود.
جمعه که دلم میگیرد؛
پشت پنجره ای که از قضا این بار رد اشک آسمان به رویش مانده، میایستم و دعای سلامتی ات را میخوانم...
پلک های نم دارم را روی هم میگذارم و حضورت را تصور میکنم...
حس زیبایی ست... "زیباترین حس ممکن"🍃
عطر نرگس در هوا میپیچد و من پا به پای دخترکی کم سن و سال میدوم و میپرسم:
+کجا میدوی؟
و او نفس نفس زنان پاسخ میدهد:
_موعود آمده... با مسیح...
گام هایم تند تر میشود و در دل جمعیت فرو میروم.
یک به یک کنارشان میزنم.
همه آمده اند...همهی اهل زمین!
مسلمان و مسیحی، شیعه و سنی و... گرد هم جمع شده اند.
این همه جمعیت باور نکردنی ست !!!
بعضی چهره ها برایم غیر قابل هضم است، انگار متعلق به زمان دیگر و یا شاید جایی جز این کره ی خاکی اند!!!
سکوت عجیبی حکم فرماست.
در تلاطم دیدارش چهره هارا از نظر میگذرانم.
همه به یک نقطه خیره اند
و من همچنان در بین ازدحام جمعیت به این سو و آن سو سرک میکشم.
"خدای من پس چرا نمی بینمش!؟"
نگاهی به سیاه پوست کناری ام که با چشمان به اشک نشسته خیره به رو به روست، میاندازم و میپرسم:
+ تو چیزی می بینی؟
چشم از نقطه ی هدف مردمک هایش نمی گیرد.
-آری! پسر زهراست بین رکن و مقام ایستاده.
عجیب است که زبان هم را میفهمیدیم
با عجز و ناتوانی میگویم:
+من نمیتوانم از این فاصله ببینم...
و گویی او اصلا صدای مرا نشنید.
✨بانگ زیبایی تمام جهان را فرا میگیرد:
ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم؛ آگاه باشید ای جهانیان که منم امام قائم.
ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم؛
آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده.
ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را تشنه کام کشتند.
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جدّ من حسین را برهنه روی خاک افکندند.
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا؛ آگاه باشید ای جهانیان که جدّ من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند».
نگاهی به اطراف انداختم..کسی در حال خود نبود.
چهره ها غرق در اشک بود و دیده ها به خون نشسته...گویی کربلایی دیگر برپا شده بود..
و من دیگر هیچ نشنیدم...
سرم گیج میرفت و گیج میرفت و گیج میرفت...
همه در حال گریه بودند و من چون کویر تشنهای که نگاهش به ابرهای بارانی که با سرعت بدون بارش در برابرش میگذرد خیره به آنها بودم.
"چرا من هیچ نمیبینم؟
چرا دیگر صدای فرزند یاس را نمیشنوم؟"
ندایی از درونم فریاد میزند که !گناهانت چشم و گوشت را بسته اند!
و من با عجز روی زمین میافتم وخاک قطرات اشکم را می بلعد.
°°°
چشم هایم را میگشایم...
هنوز کنار پنجره ایستاده ام...
قول میدهم...
قول میدهم به بقیة الله که زین پس منتظر واقعی اش باشم!
میدانی که "منتظر واقعی" کیست؟!
✍#هیثم