فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان...
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر
شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند
مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به
کارونسرائی میرفتند مبلغ کمی پول میداد
تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا
رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد
غلام جز نان و ماست و یا پنیر
چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد
چون به شهر شام رسیدند بار حاضر نبود
پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند
تا استراحت کنند
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند
و ده سکه طلا مزد گرفت
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند
و به قونیه برگشتند
در مسیر راه راهزنان بار تاجر را به یغما بردند
و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند
اما گمان نمیکردند غلام سکهای داشته باشد
پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند
با التماس زیاد ترحم کرده اسبها را رها کردند
تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند
یک هفته در راه بودند به کارونسرا رسیدند
غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید
و خود نان و پنیر خورد
تاجر پرسید: تو چرا غذای گرم نمیخوری؟
غلام گفت: من غلام هستم به خوردن
تکه نانی با پنیر عادت دارم
و شکم من از من میپذیرد
اما تو تاجری و عادت نداری
شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد
و گفت: غذای گرم را بردار به من از
عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت
هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است
من کنون فهمیدم که سخاوت
به میزان ثروت و پول بستگی ندارد
مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد
من غنی بودم ولی در خود احساس
غنی بودن نمیکردم
و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی
🆔@ShahidBarzegar65
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدری که پسرشو ندید...
حتما گوش کنید
.🆔@ShahidBarzegar65
💫پارت(۱۰۵)
جلداول کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝النگو♡
🌷عمو در شهرکاشان درس میخواند و با آمدنش همه بچه های فامیل خوشحال می شدیم.
عمو آن قدر سوغاتی های جذاب با خود می آورد که برای آمدنش لحظه شماری میکردیم. پدرم آسیابان بود و گاهی میشد که عمو به محض رسیدن به منزلمان می آمد و ساعاتی را کنارمان میماند.
🌷روزی وقتی از مدرسه به منزل رسیدم ساک دستی عمو محمد را داخل ایوان دیدم
صدای عمو از اتاقی به گوش میرسید از شوق خود را به اتاق انداختم و مثل همیشه عمو مرا بوسید و روی زانویش گذاشت و نوازشم کرد پدر با اشاره ای به من گفت به مادرت بگو چای بیاورد. سفارش را به مامان خورشید رساندم و به سمت عمو برگشتم
🌷 در انتهای راهرو خواهرم زهره که چند سالی از بنده بزرگتر بود را دیدم که چشم از ساک دستی عمو بر نمی دارد.
با ذوق داد زدم و پرسیدم فکر میکنی این بار عمو برایمان چه چیزی آورده؟
زهره گفت:
من هم مشتاقم ببينم سوغات این دفعه عمو چیست؟ دل در دلمان نبود زهره گفت: پیشنهادی دارم من زیپ ساک را باز میکنم و کشیک میدهم تو داخل ساک را ببین تا بدانیم عمو برایمان چه آورده است؟! نقشه خود را عملی کردیم و زهره کشیک داد.
🌷بنده هم در میان وسایل عمو شیرجه زدم و اثاثیه عمو را تجسس میکردم که ناگاه از لا به لای لباسهای تاخورده عمو صدای خش خش پلاستیکی کنجکاوم کرد، بی اختیار گره پلاستیک مشکی را باز کردم و برای لحظاتی مبهوتانه داخلش را می دیدم؛ چندریسه النگو بدلی که برقشان عجیب چشمانم را به خود خیره کرده بود .
زهره گفت: چرا ایستاده ای؟
گفتم بیا جلو می فهمی؟!!!
🌷دیگر همه چیز از یادمان رفت از خوشحالی با کمک زهره تمام النگوها را در دست راست خود کردم، آن قدر تعداد النگوها زیاد بود که اضافه آمد و تصمیم گرفتم دست چپم را هم پر کنم....
🌷 زمان ازدستمان در رفت..
از شوق با النگوها دلبری می کردیم که صدای عمو از پشت سر به گوشم رسید: عمو جان از شما دختران خوب بعید است بی اجازه وسایل دیگران را جست و جوکنید.
از خجالت در جا خشکمان زد بدون اینکه ذره ای از دستمان عصبانی شود کنارمان نشست و صحبت کرد و گفت :
🌷عمو جان این النگوها مال همه بچه های فامیل است، تو دلت می آید دو دست خود را پُر کنی و بچه های دیگر بدون النگو بمانند؟
بعد از من پرسید تو دوست داری همه بچه ها خوشحال باشند یا خودت تنها؟
با این سؤال عمو ذهنم پیش بچه های عموها وعمه ها رفت،
🌷به خود آمدم و تندتند دستهایم را از النگو کم کردم وقتی تعداد النگوها به سه تا رسید، عمو دستم را مشت کرد و بوسید و گفت عزیز دلم اینها دیگر سهم خودت سه النگو هم به زهره داد.
درواقع عمو آن روز با هوشیاری هم کار زشتمان را به ماگوشزد کرد ورفتار درست به ما آموخت وهم دلمان را شاد نمود...
🆔@ShahidBarzegar65
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی شرم آوره
امامت بگه...
کسی با ماکاری نداره که...
🆔@ShahidBarzegar65
بچه که بودیم باباهایمان همه یا دوچرخه موتورسیکلت داشتند یاپیکان .
شاسی بلندی درکارنبود...
خانههایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ،
تازه اگر داشت .
تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بود و همان تلویزیونهای سیاه سفید کوچکی بودند که همیشهی خدا هم برفکی بود…
تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ...
رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصلهها زیاد شد خیلی ،
از متر و کیلومتر گذشت ،
سال نوری شد...
حالا هی کار میکنیم هی پو—ل می دهیم تفاوت میخریم ، با هدف رفاه ، در واقع فاصله میخریم…
قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ،
حالا اما ده هزار متر با مانع است…
قدیم همه چیزمان برکت داشت...
🆔@ShahidBarzegar65
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هروقت دلت از زندگی گرفت
این کلیپ رو بخاطر بیار
🆔@ShahidBarzegar65
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقت روشنفکری...
#انتشار_واجب
⭕من اگه خانوادت و بکشم⭕
چکار میکنی؟
این کلیپ مال کسانی که میگن من نه طرف #فلسطین هستم نه طرف رژیم غاصب...
#سیدکاظم_روحبخش
🆔@ShahidBarzegar65
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاآخر گوشکن❤️
میدونی بعضی وقتها یه اتفاق آدم رو
بدجوری غرق خودش میکنه...تاحالا خودتو نجات دادی؟🌱
آرامش یعنی بهره بردن از امروزت
ونترسیدن ازچه میشودهای فردات
ساحلِ آرامش، یادخداست...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌نوای مولودی...
پسرت تاج سرِ ماست
توهم تاج سَری
درکدامین سَرِ دنیاست؟
شما باخبری؟
روزمیلاد تو آقاست
چه خوش بود اگر
بدهد عیدیِ میلادِ پدر راپسری...💚
میلاد امام حسن عسکری(ع)
برشما مبارک💐🎂
🆔@ShahidBarzegar65