فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو...
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) میخوانیم.
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
خاطرهای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره حکم قصاص یک قاتل وقتی حضرت ابوالفضل علیهالسلام پادرمیانی میکند
حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار میشود
بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند
درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها صاحب مغازه به قتل میرسد و او متواری میشود
خلاصه بعد از مدتی او را دستگیر میکنند
و به اینجا منتقل میشود
بعد از صدور حکم قصاص اجرای حکم
حدود ۱۷-۱۸ سال به طول میانجامد
میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها عاشقش شده بودند
خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند برای اجرای حکم میآیند
همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه چینی از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند
همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده
به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند من از قصاص نمیگذرم!
زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود
من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبرو شود ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید
یادم هست هوا به شدت سرد بود
و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود
وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که
در گوشه اتاق بود ایستاد
به او گفتم اگر درخواستی داری بگو
او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است
یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت
وقت کم بود و چاره دیگری نبود
بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند
جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند!
به هر حال شاگرد قاتل پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت:
من فقط یک خواسته دارم
من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید
شاگرد قاتل گفت: هجده سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا بیست روز
میخواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید
من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیهالسلام شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم
امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام
اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیهالسلام بدهم
هیچ خواسته دیگری ندارم
حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیهالسلام در نمیافتم
من قصاص نمیکنم
برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد!
وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟
پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم
خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیهالسلام ختم به خیر شد و دل یازده نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند
گر چه بیدستم ولی من دستگير دستهايم
نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم
مادرم قنداقهام را دور بيرق تاب داده
من ابوالفضلم دوای دردهای بیدوايم
"شهیدبرزگر"💫
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9323
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با پزشکی که برای خدمت به مجروحان زیر بمباران اسرائیل رفت
💫پارت (63)
جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝عکس یادگـــــاری
🌷یک شبِ سرد زمستانی بود،
کسی از سوز و سرما جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشت، تمام اعضای خانواده در یک اتاق کوچک دور بخاری نفتی جمع شده بودیم.
🌷هر ازگاهی که از پنجره نگاه می انداختم. زمین راپوشیده از برف می دیدم. شیر آب هم یخ زده بود، در همین سوز و سرما درِ منزل به صدا در آمد، اوّلش فکر کردیم صدای باد است و خیالاتی شده ایم ولی نه ، انگار کسی با مشت به در می کوبید،
🌷همسرم نگاهی به من انداخت و گفت: شاید کسی مشکلی برایش پیش آمده و کار واجبی دارد، بروم در را باز کنم، ببینم کیست؟ شوهرم از جا برخاست جُبّه اش را پوشید و با پاروی چوبی به زحمت راه باریکی را تا رسیدن به درِ منزل باز کرد
🌷همه با کنجکاوی از نیم دایرۀ غبارگرفتۀ شیشۀ پنجره به در چشم دوخته بودیم .برایمان جالب بود بدانیم این کسی که این وقت شب پشت در آمده کیست و با ما چکار دارد
🌷همسرم در را باز کرد، مردی که چهره اش را پوشانده بود وارد منزل شد و پس از مکثی کوتاه با شوهرم به سمت اتاقمان حرکت کردبا دستپاچگی گفتم: مهمان آمده، بچه ها! چادر سرکنید
🌷آن شخص پشت سر همسرم وارد اتاق شد، شال و کلاهش را که برداشت تازه متوجّه شدم او برادرم محمّد است، لبخندی زد و سلامی داد و همه را بوسید ، از سوز سرما انگشتانش یخ زده بود،
🌷دستش را گرفتم و کنار بخاری :نشاندم، گفتم: چه اجباری بود خودت را این قدر به زحمت بیندازی داداش جان! لبخندی زد و گفت : آبجی! اگر خدا بخواهد فردا صبحِ زود عازمم .
پرسیدم: کجا به سلامتی؟ گفت: جبهه.
🌷 گفتم: در این هوای سرد!! مگر مجبوری؟! بگذار سرما بشکند بعد برو. گفت: چه اشکالی دارد، من که تنها نیستم خیلی ها جلوتر از من رفته اند
آنها هم جان و خانمان دارند و عزیزخانواده شانند، بالاتر از رزمندگان دیگر که نیستم، هر چه خدا بخواهد همان می شود
🌷 ساعتی نشست و قدری با بچه ها بگو و بخند کرد چایش را که خوردزیپ کاپشن اش را باز کردو عکسی را از جیبش بیرون آورد و به من داد،
خوب نگاه کردم، عکس خودش بود، خندیدم و گفتم از شوخ طبعی های تو چه کنم؟!!
این چه کاریست که می کنی؟
🌷 سرش را پایین انداخت و گفت: آبجی لحظات سختی در پیش داریم،
احساس می کنم خدا مرا به آرزویم می رساند، ولی به مادر چیزی نگو دلش می گیرد، این عکس را نزد خود نگهدار؛هر وقت دلتنگم شدی با او سخن بگو،
🌷زبانم بند آمده بود، گریه کردم.
از جایش برخاست و نگذاشت حتّی همسرم او را تا درِ منزل بدرقه کند.
برادرم رفت وتصویرزیبایش رادرقاب چشمانم به یادگارگذاشت.
🔰کتاب ازقفس تاپرواز
راوی:خواهرشهید؛محبوبه برزگر
جلد دوم-صفحه۱۴۶
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا نام امیرالمومنین(ع) در قران نیست؟
#دارستانی
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9324
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خانهای که یحیی سنوار در آن شهید شد
🔹صاحب خانه: مایه فخر و مباهات ماست که در منزل ما شهید شدی. خانه ما، جانهای ما و هر چه داریم فدای تو ای ابو ابراهیم.
🔻چندسال قبل که تلویزیونهای صهیونیستی مارش پیروزی نواختند و خانه ویران شده یحیی را نشان دادند که تلّی از آوار بود و خبر ترور موفق او را روی پخش ویژه بردند، یحیی یک ساعت بعد به خانه ویران شدهاش برگشت و روی مبل شکستهای نشست و با لبخندی تحقیرآمیز، گوشه لب کج کرد و عکس یادگاری گرفت.
🔻من آن روز شیفته شجاعت یحیی شدم. او لاتی را تا درجه آخرش پر کرده بود. بعدها که یک عکس هالیوودی مردانه هم از او منتشر شد که دست روی کلت کمریاش برده بود و داشت بیرونش میکشید، انگار ابرمرد خیالی ایام نوجوانی را در واقعیت دیده بودم.
🔻چقدر اسطورهای بود. نمیشد حتی توی چشمهاش نگاه کنی. یحیی شاید کسی بود که بیشترین خبرهای جعلی درباره ترور او منتشر شد. اسرائیلیها در لهله یافتن اثری از او، بارها شایعه ترورش را مطرح میکردند تا بلکه از رصد واکنشها، چیزی دستگیرشان شود
🔻او رسما نامرئی بود. فلسطینیها میگویند یحیی حتی سایه نداشت. میگویند از دیوارها میگذشت.
امّید مردان و زنان جنگزده. دلشان گرم بود به تونلهای زیر پایشان که یحیی از آنجا میگذرد.
🔻حالا میگویند ابرمرد نامرئی غزه، نه در پستوی تونلها، که روی زمین شهید شده. نزدیک تانک اسرائیلی. لباس رزم بر تن. خشاب بسته بر فانوسقه. چفیه بر شانه. سلاح بر کف.
🔻یحیی تحقیرکننده بزرگشد. تحقیرکننده زندگیکرد و تحقیرکننده رفت. ما قصه یحیی را سالها برای بچههایمان تعریف خواهیم کرد.
🔗 مولایی،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنی و شیعه فرق ندارد برایشان
وقت بریدن سرمان، تیغ شان یکی ست
#درمحضرحضرت آقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانِ سلامی که بوی نفت میداد...
بزرگی میگفت:
چندین سال قبل تو محله ما یک پیرمـــرد گاریــچی بود که نفت میآورد.
بهش می گفتیم عمو نفتی .
یه روز منو دید و گفت:
ســــــلام؛ ببخشید شما خونه تون رو گازکشی کردین؟! گفتم: بله!
.
گفتم از کجا فهمیدین؟
گفت :چون سلامات تغییر کرده!
با تعجب بهش گفتم: یعنی چه؟!
گفت: قبل از اینکه خونت گازکشی بشه،
خوب منو تحویل میگرفتی، حالمو میپرسیدی.
گفت :البته فقط تو اینطوری نیستی
خیلی از اهل محل همین طوری شدن ؛ همینکه خونشون گازکشی شده ،
سلام علیکشون فرق کرده!
.
یه لحظه به خودم نهیب زدم.
به خودم رجوع کردم دیدم سی ساله سلامم به جای این که بوی انسانیت و اخلاقیات بده بوی نفت میداده !
سی ساله عمو نفتی رو به خاطر نفت تحویل می گرفتم؛ خیال میکردم اخلاقم خوبه !
ولی حالا چی ! وای بر من!
.
کاش همه سلاما، کارا و برخوردامون توی
زندگی بوی نیاز نمی داد.
🟢 بوی خــــــــــدا می داد! 🟢
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9327
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اگر اُمیدی در تو
بمیرد،
خداوند امیدهای فراوان دیگری درونت
زنده میکند! 🩵
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9330
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مراقب باشید
اگر میخوای وقتی طلا میگیری کلاهسرت نره این پست رو حتما ببین
🔹️اگر میخواین سرمایهگذاری کنین سراغ طلاهای کماجرت و بدوناجرت نرین و ترجیحا سکه و طلای آب شده بگیرید
👌نزارین سر ملت کلاه بره
📸تصاویری از شهید رضا عواضه که همراه با همسرش، توسط پهپاد اسرائیلی ترور و به شهادت رسید.
🔹شهید رضا عواضه دکتری مهندس کامپیوتر در گرایش معماری کامپیوتر را در دانشگاه تهران به اتمام رساند و یکی از نخبگان برجسته در زمینه شبکه های کامپیوتر بود. به جرات میتوان گفت در زمینه لینوکس ایشان یکی از برترین اساتید موجود در جهان بودند.
🔹کارشناسی ارشد خود را در سال ١٣٨٩ از دانشگاه آمریکایی علوم و فناوری در بیروت دریافت کرد و به عنوان یک نیروی اصلی در پروژه روتر ملی در دانشگاه تهران به مدت ۳ سال فعالیت کردند و بخش مهمی از این پروژه را توسعه دادند و در راستای همین پروژه ایشان یک اختراع را به ثبت رساندهاند.
🔹همسر ایشان خانم معصومه (آرزو) کرباسی اهل ایران و از فعالان رسانهای دغدغه مند مقاومت بود. از این زوج شهید ۵ فرزند به یادگار ماند.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9331
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سکوت لطفاً...
هر کاری قراره انجام بدین
لطفا اول کار به کسی نگین تا قطعی بشه
اجازه بده ادما فقط نتیجه را ببینن☘
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9333