✅#سیره_آقا❤️ (حفظه الله)
ماجرای ازدواج فرزندمقاممعظم رهبری به روایت دکتر حداد عادل
سال ۷۷ یک خانمی زنگ زده بود منزل ما که می خواهیم برای خواستگاری بیاییم منزل شما. خانم ما گفته بود که بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستان است و می خواهد کنکور بدهد. آن خانم گفته بود که حالا نمی شود ما بیاییم دختر را ببینیم؟ خانم ما گفته بودند نمیشود، اصلاً شما خودتان را معرفی کنید، من نمی دانم چه کسی می خواهد بیاید. آن خانم گفته بود من خانم مقام رهبری🩵 هستم. 🤩 خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود 😅 و گفته بود ما تا حالا هر کسی آمده بود رد کردیم، صبر کنید با آقای دکتر صحبت می کنم بعد شما را خبر می کنم.
بعداً تماس گرفتند که ما حرفی نداریم شاید اینها آمدند نپسندیدند و برای اینکه دختر هوایی نشود بهتر است هماهنگی کنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند، بچه هم متوجه نشود چه کسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت بود، ساعتی را خانم هماهنگ کرد و خانم آقا💚 تشریف آوردند و او را دیدند. دختر هم رفت سر کلاس، خانم آقا💕 هم رفتند. چند روز گذشت که من برای کاری خدمت آقا💛 رفتم و گفتند خانم استخاره کردند خوب نیامده
بعدا گفتم که خدا را شکر که دختر ما نفهمید که به روحیه اش لطمه بخورد.
یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا🤍 زنگ زدند که دوباره می خواهیم بیاییم. خانم ما گفته بود خانم چه شده دوباره می خواهید بیایید. (آقا🧡 گفته بودند که خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و خوب نیامده) ایشان گفته بود چون دخترتان دختر خوب و محجبه و فرهیخته است و نمی توانستیم بگذریم دوباره استخاره کردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیاییم. در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود. آمدند و وقتی مقدمات کار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا💓 و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه که بیایند منزل ما و عروس را ببینند و گفتگو کنند، آمدند و نشستند صحبت کردند و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست؟ ایشان موافق بودند. به او گفتم: خوب فکرهایت را بکن.
بعد از چند روز رفتم پیش آقا🩵. ایشان💙 فرمودند داریم خویش و قوم می شویم.😍 گفتم: چه طور! فرمودند: اینها آمدند و پسندیدند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند. نظر شما چیست؟
گفتم: آقا💝 اختیار ما دست شماست. آقا💚 گفتند: نه. بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما وضع مناسبی ست ولی ما این جور نیستیم و اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم، یک وانت بار می شود، اینجا هم دو اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونی که آقایان و مسؤولین می آیند و با من🧡 دیدار می کنند. من پول ندارم که خانه بخرم، یک خانه اجاره کرده ایم که یک طبقه را مصطفی و یک طبقه مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند می خواهد عروس رهبر💗 شود، یک چیزهایی در ذهنش نباشد. ما یک زندگی این جوری داریم. شما این جوری زندگی نکرده اید، نسبتا زندگی خوبی دارید، خانه دارید، زندگی دارید، حالا بخواهد وارد یک زندگی این جوری شود مشکل است. مجتبی معمم هم نیست و می خواهد روحانی شود برود قم درس بخواند، زندگی بکند، همه را بگو تا بداند.
من آمدم با دخترم صحبت کردم و ایشان هم قبول کرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدی شدیم. آقا🤍 یک خانه ای قبل از ریاست جمهوری داشتند در جنوب تهران، ایشان❤️ آن را اجاره داده اند و خرج زندگی را از آن در می آورند اما حقوق بابت رهبری🧡 نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند. خلاصه برای مراسم عقد، مهریه و اینها گفتیم کجا برگزار کنیم؟ آقا💚 فرمودند اولاً سر مهریه و هرچه اختیار با دختر شما باشد، همان را مهریه دختر بگذارید ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که بیش از چهارده سکه عقد نمی خوانم تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید می توانید بیشتر از چهارده سکه هم بگذارید ولی من عقد را نمی توانم بخوانم، چون تا حالا برای مردم نخوانده ام برای عروسم هم نمی خوانم. ببرید یک آقای دیگر عقد را بخواند. اشکالی هم ندارد. از نظر من اشکالی ندارد.
ما گفتیم نه آقا💛 این که نمی شود ولی باشد حالا من صحبت می کنم با مادرش فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.
و همچنین فرمودند: می توانید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولی من نمی توانم شرکت کنم.
گفتم: آقا💚 هر جور شما💞 صلاح می دانید.
📚 ماه در آینه
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🔴 انگار برای خودش می ساخت...
➖ هر خانهای که می ساخت، انگار برای خودش میساخت. یعنی اصلاً این براش یک عقیده بود، عقیدهای که با همه وجود بهش عمل میکرد. کارش کار بود؛ خانهای هم که میساخت واقعاً خانه بود. کمتر کارگری باهاش دوام میآورد. همیشه میگفت: نانی که من میخورم باید حلال باشه.
➖ میگفت: روز قیامت، من باید از صاحبکار طلبکار باشم نه او از من. برای همین هم زودتر از همه میآمد سر کار، دیرتر از همه هم میرفت
📌 برگرفته از زندگانی شهید برونسی
شهید#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حاضری لباس رفیقت رو بشوری؟!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
پادشاهی قصد نوشیدن آب از جويباری را داشت ، شاهينش به جام زد و آب بر روی زمين ريخت . پادشاه عصبانی شد و با شمشير به شاهين زد .
پس از مرگِ شاهين ، پادشاه در مسير آب ، ماری بسيار سمی دید که مُرده و آب را مسموم کرده بود . وی از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت .
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت و بر یکی از بالهايش نوشت:
یک دوست خوب هميشه دوست شما است حتی اگر كارهايش شما را برنجاند .
روی بال ديگرش نوشت:
هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ 🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم 🔸سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود زبان انگلیسی میدانست برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🔸بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. دلش سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم 🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ▫️▪️▫️
قهرمان وطن،
سرلشکر خلبان،حسین لشگری
چقدر در معرفی قهرمانان واقعی ما به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش ها نادیده گرفته شده.
🌀هر کس به زبان خودش جهاد_تبیین کند .
این امر بر همه ما واجب است
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
☝️🏻#حرف_حساب
🔴 ترجیح می دهی جزء کدام دسته باشی؟
💧انسان های بزرگ: درباره عقاید حرف می زنند
🍁 انسان های متوسط: درباره وقایع حرف می زنند
🍂 انسان های کوچک: پشت سر دیگران حرف می زنند
💧انسان های بزرگ: درد دیگران را دارند
🍁 انسان های متوسط: درد خودشان را دارند
🍂 انسان های کوچک: بی دردند
💧انسان های بزرگ: عظمت دیگران را می بینند
🍁 انسان های متوسط: به دنبال عظمت خود هستند
🍂 انسانهای کوچک: عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
💧انسان های بزرگ: به دنبال کسب حکمت هستند
🍁 انسان های متوسط: به دنبال کسب دانش هستند
🍂 انسان های کوچک: فقط به دنبال دنیاهستند
💧انسان های بزرگ: به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
🍁 انسان های متوسط: پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارند
🍂 انسان های کوچک: می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
💧انسان های بزرگ: به دنبال خلق مساله هستند
🍁 انسان های متوسط: به دنبال حل مساله هستند
🍂 انسان های کوچک: مساله ندارند
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا نه!
اصل ولی فقیه است
اصل جمهوری اسلامی است
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
از همه ناشکرى هایم خجالت کشیدم..
وقتی پسر بچه فلجی را دیدم که می گفت:
خدایا از تو ممنونم
که مرا در مقامی آفریدی
که هر کس مرا ببیند،
تو را شکر می کند...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✅چادر چیست؟
🌸چــــــــــــــــــــادر:
🍂یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد...
🌸چــــــــــــــــــــــــادر:
🍂یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد...
🌸چــــــــــــــــــــــــادر:
🍂یعنی:آنچه زهرا با یک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند.
و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود...
🌸چــــــــــــــــــــــــادر
🍂یعنی:آنچه ظهر عاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد...
🌸چــــــــــــــــــــــــادر
🍂یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد…
🌸چــــــــــــــــــــــــادر
🍂یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود:تا من زنده ام سراغ حرمم نروید…
🌸چــــــــــــــــــــــــادر
🍂یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها ...
وبرخی نیز بااینکه پوششان چادری نیست اما حرمت قائلند ...وحداقل نمک برزخم اهل بیت نمی پاشند.
اما عده ای فرومایه...
آنچه لایق خودبوده ...به محجوبین نسبت می دهند...وکارشان زخم خراشیست
حرمت گذاشت هرکه به زهراعزیزشد.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65