🌺🌿﷽🌺
✅حرفهایت را از صافی رد کن
✍شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:
گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
آن شخص گفت:
کدام سه صافی؟
همسایه گفت:
اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
شخص گفت:
نه، من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
همسایه سری تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، باعث خوشحالیام میشود.
گفت:
دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
همسایه گفت:
بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟
شخص گفت:
نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت:
پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#خاطرات_شهدا 🌹📖
گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند.
لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد.
غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو(رئیس وقت اسرائیل) کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که وقتی شهید شد؛ نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد.
از شنبه آرام در اسرائیل گفت.
شنبه بعد از محسن فخری زاده....
#شهید_محسن_فخری_زاده 🕊
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسمش میترا بود...
🌹 ماجرای شهیدهای که با چادرش خفهاش کردند
🔹شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد./بهشت ایران
شهیده#میترا_کمایی
#زینب
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#حکایت
يه قنادی باز شد فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن
یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن
یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت، یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز
گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت:
قربان! خیلی خوش آمدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ...
پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!
امروز مجانیه اینجا ...
پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا؟
مدیر قنادی گفت:
شما هم اگه مثل این آقا تموم داراییتون رو، رو میز میذاشتین
جلوتون تعظیم میکردم.
❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ
❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭتنی، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ
❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭستی، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ
❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ
❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭی ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ
❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🥀خاطره اخرین اعزام شهیدبرزگر
وساطت حضرت زهرا(س)
داشتم برا آخرین بار ساکشومی بستم
دلشوره بدی توی دلم افتاده بود
همینطورکه لباساشوتامی زدم
گفتم:پسرم تو۵باره جبهه رفتی... دینتو اداکردی...دیگه نرو...
محمدلبخندتلخی زد:مادرجان...مگه جبهه رفتن کوپنیه.منوکسی مجبور نکرده...تاجنگ باشه محمدجبهه روترک نمیکنه.
بعدم ساکو روی دوشش انداختو وازجاش بلندشد وچندقدمی روبه دررفت.
بااین حرف وحرکتش ازکوره در رفتم ودادزدم:
اگربری شیرموحلالت نمیکنم.
بَچَّم سرجاش میخکوب شد.
برگشت دوزانومقابلم نشست وبا بغض گفت:چشم تاشما رضایت ندی محمدجایی نمیره...یعنی جایی نداره که بره.
اما مادر،یه سوال ازت می پرسم بعدش هرچی شمابگی همون کارومیکنم.
مادرم:
اگرقیامت بشه وشماباحضرت فاطمه که همنامشماست روبه روبشین وبی بی ازشما بپرسه این همه روضه رفتی اشک ریختی واسه حسینم
پس چرا خدا بهت سربازداد حرفتو عمل نکردی ونزاشتی پسرت از راه حسینم دفاع کنه،اونوقت چی داری بگی؟حواست باشه مادر،الان وقت امتحانه.
اگه میتونی جواب حضرت روبدی من دیگه جایی نمیرم.
محمدمنوجایی حواله کردکه نقطه ضعفم بود؛گفتم: همین حالا پاشو بروبه دوستات ملحق شو.
سپردمت به خدا...بی بی خودش بهترازمن واست مادری میکنه.
این دیدارآخرمان بود.
محمدم مفقودالاثرشد.
وقتی پیکرشوآوردن،یه طرف صورتش نیلی بود
یه پهلوش تیرخورده بود
یه بازوش ورم کرده بود وگوشت دستش روی هم سواربود
سینه اش پرازجراحت
توی خواب به یه نفرگفته بود:
ازارتفاعات۲۵۱۹متری تپه سرخ حاج عمران؛ باآتش باردشمن پرت شدم ودرکانالی افتادم
۲روزوچندساعت تاشهادتم طول کشید
اماحضرت مادرکنارم بود..
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#یادت باشه:
با گذشت باش،
تا جایی که تو را احمق فرض نکنند .
مهربان باش،
تا جایی که از روی تو رد نشوند.
نصیحت کن،
تا جایی که حالشان از تو بد نشود.
فروتن باش،
تا جایی که خودت کوچک نشوی.
از سیلویت ببخش،
تا جایی که برای خودت مشتی
گندم باقی بماند.
از خیانت او تا جایی بگذر
که باورش نشود بی گناه است.
برای حمایت ازکسی که لایق است بجنگ تا جایی که نشکنی.
و سرانجام...
خودت را باور داشته باش
تا جایی که
جهانی تو را باور کند...
راهت را تاجایی برو
که ازخدا دورنشوی....
می دانم خط تیره در زندگی زیاد داریم
ولی ناامیدمباش و
هیچوقت ازخدافاصله نگیر...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
اولین پزشک ایرانی
دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی
که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت
و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود
او هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد
و همانجا میماند تا مدرسه تعطیل میشد
و دوباره آنها را به منزل میبرد
دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل
میکردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز)
بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود
دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که
هر روز جوانی قوی هیکل چند دانش آموز
را به مدرسه میآورد
یک روز که این جوان در شکستن و انبار
کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد
دکتر جردن از کار او خوشش آمد و او را
به دفتر فرا خواند و از او پرسید
که چرا ادامه تحصیل نمیدهد!؟
جوان (دکتر ابولقاسم بختیار) گفت:
که به علت سن بالا و نداشتن هزینه تحصیل
و همچنین با داشتن سه فرزند قادر به اینکار نیست
دکتر جردن پذیرفت که خود شخصاً
آموزش او را در زمانی که باید منتظر
بچههای خان باشد بر عهده بگیرد
او به علت استعداد بالا ظرف چند سال
مؤفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن
برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت
و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای
پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت
دکتر بختیار چهار فرزند داشت
که همگی آنها پزشک بودند
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم
از سال ١٨٩٩ تا١٩۴٠ ریاست کالج آمریکایی در تهران را بر عهده داشت
و به پاس خدماتش خیابانی در تهران
بنامش نامگذاری شد
اینم دلیل نامگذاری خیابان جردن
گاهی یک خدمت ما میتواند سرنوشت فرد
و حتی اجتماعی را تغییر دهد
خوبی خوبیست با هر مذهب و یا هر ملیتی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65