🌷دوم مرداد تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی بود 🌸 مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود که توی یک رودخانه می رفتند یکی از اون ماهی ها روی کمرش یک هلال ماه داشت اصلا انگار خود ماه بود.. مادر وقتی خوابش رو تعریف می کرد حال و هوای خاصی داشت. می گفت : هزاران ماهی دیگه بودند که با اون دو ماهی دنبال این ماهی نورانی می رفتند . اون ماهی همه رو سمت دریا هدایت می کرد. مادر می گفت :محسن می دونم اون سه تا ماهی تو و دو برادرت بودین ولی نمی دونم اون ماهی نورانی کدوم یکی تون بود. آن وقت ها احمد چهارسالش بود. بعدها توی جنگ وقتی احمد فرمانده لشکر هشت نجف اشرف شد مادر گاهی یاد خوابش می افتاد و می گفت اون ماهی نورانی ، احمدم بود. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار سردار شهید حاج احمد کاظمی https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16952

تلنگرانه...😱😭😭 ۳ دقیقه درقیامت.... گوش کنید....ماجرای بسیار زیباست. https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16953

از ۲۰ سالگی تا ۲۷ سالگی ، ۲۵ بار به #کربلـٰا رفته بود.♥ موقع مرخصی هایش هرطور بود خودش را به کربلا می رساند. برای همین وقتی عراقی ها پاسپورتش را دیده بودند، به او گفته بودند: #أنتَ‌مَجْنون!:)💔 #شهید‌حسین‌هریری🌷 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16954

‌این دوربین مخفی خیلی جالبه😢 معامله با خدا ؛ تفاوت طعام پولی باصلواتی روببین 😒 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16955 مگه قرآن نفرمود: صدقه هاتونو بامنّت و تبعیض ندین. ⁉️این انصافه...

شهید"سید محمد اشرف"؛شهیدی که امام حسین(ع) جایگاه او را نشانش داد 📌شهید سیدمحمد اشرف در ۱۸ تیر سال ۱۳۴۵ در یزد به دنیا آمد.او بسیار اهل راز و نیاز بود و نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد. او به پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت. 🔸این شهید در یکی از مراسم های زیارت عاشور میخندید.فرمانده به او می گوید که اگر میخوای در عملیات شرکت کنی باید بگی چرا میخندیدی؟ 🔹او با کلی اصرار بالاخره گفت وسط زیارت عاشورا امام حسین(ع)رو کنار اون سنگر دیدم که جایگاهمو بهم نشون دادن. ▪️این شهید در تاریخ ۲۹ تیر سال ۱۳۶۱ در شلمچه و به عنوان بی سیمچی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلو به شهادت رسید و در گلزار شهدای خلدبرین به خاک سپرده شد. یکی از جمله های بسیار زیبا این شهید در وصیتنامه این شهید است: 🔻روی قبرم کلمه ناکام را ننویسید که من با رسیدن به بهترین کامم یعنی شهادت از این دار رفته‌ام. #شهید_سیدمحمد_اشرف https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16956

این سوال خیلی ازماهاست..⁉️🤔 کاش این توضیح رو سالهاپیش می دیدم ▪️عرب پرستیم؟!!!!👇🏼 ▪️تا یه پستی از امام حسین(ع) می‌گذاریم یه عده تو مجازی میان میگن شما عرب پرستید!! ❌️البته اکثرشون اکانت فیک هستند! https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16957

عاشقانه های شهدایی....🕊❤️ 🌹شهید مصطفی غریب https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16958 اینم شهیدغریب که همش گفتین بزار

❤️خاطره از شهیدمحمدعلی برزگر 🕊وساطت حضرت زهرا [ س] 🩸خاطره آخرین خداحافظی....✋ 🍁راوی : مادرشهید 📚کتاب ازقفس تاپرواز https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16959 شهید درعالم رویا به مادرش پیغام داد: ۲ساعت ونیم تاشهادتم طول کشید جراحت؛ خونریزی؛ تشنگی چندروزه و.. گرچه بود اما.. دلم خوش بود زیرا درتمام ساعات پایان عمرم حضرت فاطمه (س) کنارم بود و بعد از شهادتین باچادرمبارکش چشمانم رابست.😭🌷

‌همیشه‌‌میگفت: قانون‌‌هفت‌‌ساعت‌و‌‌ یادتون‌‌نره! تاگناهی‌مرتکب‌‌شدید‌‌تاهفت‌ساعت‌ فرصت‌‌توبه‌دارید ! 🌹#شهیدعباس‌دانشگر #مدافع_حرم ‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16960

گرفتی چی شد⁉️👆☺️ دیدی این جووونای بامعرفت ایران زمین برای مادرشهید چه کردن😍 آفرین به جوانان دلسوز ایرانی شرح نیست ناتوانم در شرح... https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16961

اتل متل....چقدر زیباست. حتما برای بچه ها بزارین. نیمکت خالیِ «مُجتبی» روایت متفاوت از کلاس سوم دبستان کمیل و دانش آموز شهید آن که اسراییل جان زیبایش را گرفت. #رفیق_شهید#شهید_نوجوان #شهید_مجتبی_شریفی https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16963

#خاطرات_شهید ●زمستان سال۶۴درتهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری راطی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند. ●اوازناحیه پاهم ناراحتی داشت وحمل یک کیسه برنج باآن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود. ازاوخواستم باخودروسپاه برودکه نپذیرفت،گفتم:حال شما خوب نیست وپاهایت درد دارد! ●گفت:اگرخواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمیروم. اوکیسه۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پرازچیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اماحاضرنشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند... ✍راوی:همسرشهید #شهید_اسماعیل_دقایقی 🌹 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16964