8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حریص ترینها خوراک قانع ترینها👌
🆔@ShahidBarzegar65
✨هرگز نگو
خسته ام زیرا اثبات میکنی ضعیفی
بگو..نیاز به استراحت دارم...
✨هرگز نگو...
نمی توانم زیرا توانت را انکار میکنی
بگو....سعی ام را میکنم.
✨هرگز نگو
"خدایا پس کی؟زیرا برای خداوند،
تعیین تکلیف میکنی
بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا...
✨هرگز نگو
حوصله ندارم زیرا برای سعادتت
ایجاد محدودیت میکنی
بگو..باشد برای وقتی دیگر...
✨هرگز نگو
شانس ندارم زیرا به محبوبیتت در عالم
بی حرمتی میکنی
بگو..حق من محفوظ است
✨با بیان کلمات درست
مسیر زندگیت را عوض کن...
#مثبت_باشیم
🆔@ShahidBarzegar65
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما میدونید وقتی حاجتمون داده میشه
یا با تاخیروتغییر داده میشه؛
یا اصلا اجابت نمیشه دلیلش چیه؟!
🆔@ShahidBarzegar65
قصه چشم وزانو....
یک روز از همکارم پرسیدم: چیکار میکنی که اینقدر رابطهی تو و خانمت خوبه؟
گفت :"هرکاری راهی داره" .
گفتم مثلن!!؟
گفت:" مثلن وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر،
نمیگم پول ندارم، چون میدونم این جمله چالش برانگیزه.
فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشم .
وقتی هم که برمیگردم و خانوم سراغِ خریداشو میگیره ، محکم روی زانوم میزنم و میگم دیدی یادم رفت.
استفاده از این دو عضو؛یعنی چشم و زانو رازِ موفقیت منه".
به خانه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتارِ همکارم را الگو قرار بدهم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم.
دیدم این الگو واقعن خوب جواب میده تا اینکه یک روز که برای مرمتِ سیمِ سرپیچِ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم
از همسرم خواستم فیوز برق رو بزنه، او هم دست روی چشمش گذاشت و گفت: "به روی چشم".
رفت و من هم با خیال این که درخواستم اجرا شده دست به کار مرمت سیم شدم
که یکهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم.
وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نزدی؟ محکم روی زانوش زد و گفت: وااااای دیدی یادم رفت.
🆔@ShahidBarzegar65
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقت روشنفکری...
از تصمیمات واهدافتون نترسید
خدا مراقبه...
هیچوقت نگران اگرها وشایدها نباشید چون ازمشکلات دیروز وفردا شما چیزی رو حل نمیکنه که هیچ...
آرامش امروزتون روهم ازشما میگیره....
به خدا اعتماد کنید وجودتون رو به تقدیرش بسپارید...
الهی دلتون غرق " آرامش" باشه 🤲
🆔@ShahidBarzegar65
"اجتماعى بودن"
با همه صحبت كردن
و بگو بخند کردن نيست!
اجتماعى بودن يعنى:
بدونيد كجا و با چه كسى
از چه كلام و لفظى استفاده كنيد!
🌹مُحَمَّدُ رَسولُ اللّه..والَّذینَ مَعَهُ
اَشِدّاء عَلَی الکُفَّار....رُحَماءُ بَینَهُم....
آیه ۲۹ سوره فتح....
🆔@ShahidBarzegar65
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋نوای دلنشین عربی....👆
💚کلیسایی که صهیونیستها اخیراً بمبارانش کردند قدمتی ۱۵۰۰ ساله دارد و سومین کلیسای قدیمی جهان است
❤️این کلیسای ارتدوکس در طول تاریخ در برابر جنگهای صلیبی ۲۰۰ ساله و فروپاشی امپراطوریها دوام آورده بود.
💚گفته میشود حدود ۱۰۰۰ نفر که بیشتر آنها زن و کودک بودند در این کلیسای یونانیها در غزه پناه گرفته بودند و دهها نفر شهید شدهاند.﷽
❤️{ أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ }
تشکر از استاد گرانقدر محمدعلی برزگر
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان...
یکی از آشنایان به نام سرهنگ
عباسعلی میرزایی میگفت:
سفری به مشهد مقدس رفته بودم و برای
خرید کلاهی به دکان کلاه فروشی رفتم
صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی
اصفهانی به میان آمد، کلاه فروش گفت:
روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم
و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود
چون سر و صدای تشییع کنندگان برخاست
مشتری پرسید چه خبر است؟
سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ
حسنعلی اصفهانی را تشییع میکنند
به محض شنیدن این خبر مشتری آنچنان
به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم
از منسوبان شیخ است
چون از او توضیح خواستیم، گفت:
من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم
لیکن حکایتی میان من و او هست که
اینچنین موجب شوریدگی احوال من شده
آنگاه داستان خود را اینگونه تعریف کرد:
پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود
و من هم در اداره ژاندارمری کار میکردم
روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند:
اگر احتیاج نداری از شغل کدخدایی استعفاء کن
پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ
از کار خود استعفاء کرد
و چون من از ماوقع مطلع گشتم
بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد
و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک
و تشویق میکردند تا آنکه مصمم شدم
ایشان را به قتل برسانم
و چون گاهی از اوقات نیمه شبها که از
مأموریت خود باز میگشتم مرحوم شیخ
را دیده بودم که تنها از ده خارج میشوند
بر آن شدم که در یکی از این شبها
ایشان را هدف گلوله سازم
اتفاقاً در یکی از شبهای تاریک زمستانی
که به طرف آبادی میآمدم
حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده
و میخواهند از ده خارج شوند
با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده
اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور
شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند
باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم
تا آنکه کاملاً از ده بیرون رفتند
در آن حال که خواستم تفنگ خود را
به قصد شلیک از دوش بردارم ناگهان
حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند
و فرمودند: حبیب کجا میآیی؟!
بی اختیار گفتم: خدمت شما میآمدم
و سخت از کار خود به وحشت افتادم
فرمودند:
بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم
بیدرنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که
مسافتی فاصله داشت رفتیم و فاتحه
خواندیم آنگاه حضرت شیخ فرمود:
دوست داری که به شهر رویم
و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کنیم؟
عرض کردم: آری، فرمودند: دنبال من بیا
چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در
صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود
اشارتی کردند و در باز شد
ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد
دستور دادند تا وضو بگیریم با آب جوی
وضو ساختم و بسوی حرم مطهر روانه شدیم
در اینجا نیز درهای بسته با اشاره حضرت
شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم
و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت
درها یک به یک پشت سر ما بسته شد
چون از صحن خارج شدیم فرمودند:
دوست میداری که امیرالمؤمنین علیهالسلام
را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری
و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته
بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم
ولی من چون تا آن وقت به زیارت
امیرالمؤمنین علیهالسلام نرفته بودم
ابتدا آنجا را نشناختم
درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر
هم به اشاره حضرت شیخ باز شد
زیارت کردیم و خارج شدیم
در این هنگام حضرت شیخ فرمودند:
حبیب شب گذشته است و تو هم خستهای
بهتر است که به «نخودک» باز گردیم
عرضه داشتم: آقا هر چه صلاح میدانید
انجام دهید باز پس از چند قدمی ناگهان
خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم
پس از آن به من فرمودند: حبیب
مبادا که تا من زندهام از سِرّ این شب
با کسی چیزی در میان گذاری
که موجب کوری چشمان تو خواهد شد
و دیگر اینکه هیچ وقت نزد من نیا و هرگاه
که مرا دیدی از دور سلامی بکن و والسلام
آیا این کراماتی که من از ایشان دیدهام
جای آن نیست که چنین در ماتم این بزرگوار
شیون و فغان کنم؟!
🆔@ShahidBarzegar65