eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
43.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ حماسی "نسل آرمانی"👆 گروه سرود نجم الثاقب ، سالگرد سه رویداد مهم در تاریخ ایران است . تبعید به تركیه در ۱۳ آبان ۱۳۴۳ كشتار در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران تسخیر در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ هویت هر سه ، مبارزه با استكبار و عوامل آن است و به همین دلیل این روز مبارزه با استكبار نامیده می‌شود . و یاد و خاطره خصوصاً و گرامی باد . شادی روح و 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه... کن لولیک دلنشین مقام معظم رهبری ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد... "شهیدبرزگر"💫 🆔@ShahidBarzegar65
نیش مار...حتمابخونین قشنگه مفضل بن بشیر می‌گوید: همراه قافله‌ای به سفر حج می‌رفتیم در راه به قبیله‌ای از اعراب چادرنشین رسیدیم ضمن بحث و گفت و گو درباره آن قبیله شخصی گفت: در این قبیله زنی است که در زیبائی و جمال نظیر ندارد و در معالجه و درمان مارگزیدگی مهارتی عجیب دارد ما به فکر افتادیم آن زن را از نزدیک ببینیم و برای دیدن آن زن زیبا بهانه‌ای جز معالجه مارگزیدگی وجود نداشت جوانی از همراهان ما که از شنیدن اوصاف آن زن فریفته جمال وی شده بود تکّه چوبی از روی زمین برداشت و پای خود را با چوب به اندازه‌ای خراشید که خون آلود شد سپس به عنوان درمان زخم مار به خانه آن زن رفتیم و او را از زیبائی مانند خورشید درخشان دیدیم آن جوان خراش پای خود را نشان داد و گفت: این اثر نیش ماری است که ساعتی پیش مرا گزیده است و اکنون می‌خواهم که آن را مداوا کنی زن زیباروی نگاهی به خراش پای جوان انداخت و پس از معاینه گفت: این زخم مار نیست ولی از چیزی که به ادرار مار آلوده بوده خراش برداشته و این آلودگی بدن را مسموم کرده و علاج پذیر نیست و من این طور تشخیص می‌دهم که تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد جوان هوسران که از دیدن طبیب ماه روی خود را باخته و همه چیز را فراموش کرده بود ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد که در راه یک فکر شیطانی چگونه جان خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است اما دیگر کار از کار گذشته بود سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید جوان بوالهوس بر اثر مسمومیّتی که از ناحیه آن چوب آلوده پیدا کرده بود دیده از جهان فروبست و قربانی نگاه هوس آلود خود شد 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . شهید والا مقام 🌷 مهدی ثامنی راد 🌷 آقامهدی التماس دعا... 🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋 آقاسید شماهم مارو حلال کن...😢 🆔@ShahidBarzegar65
از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟ گفت : دوختن پارگی های روح با نخ توبه !!!! 🌸🍃🌸🍃🌸 از باغبانی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها، زیر نور ایمان !!!!! ‌ 🌸🍃🌸🍃🌸 از باستان شناسی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون !!!!! 🌸🍃🌸🍃🌸 از آیینه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاک کن توکل !!!!! 🌸🍃🌸🍃🌸 از میوه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : دست چین خوبی ها در صندوقچه دل ! «بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم» 🆔‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ShahidBarzegar65
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخونم یا نه؟ چه فرقی میکنه⁉️ بیا علمی جوابتو بگیر...😊 هرچی بیشترعلم پیشرفت میکنه شرمم میشه بگم خدا... آخه هرچی بهمون سفارش کرده واسه خودمونه نه خودش😔 👈لطفا تا آخر فیلم حتما همراه باشید. 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عزرائیل پرسیدند: تا بحال  گریه نکردی  زمانیکه  جان بنی آدمکی را  میگرفتی؟ عزرائیل  جواب داد: یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم. ."خنده ام" زمانی بود که  به من فرمان داده شد  جان مردی را بگیرم،اورا درکنار کفاشی یافتم که  به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال  دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم.. "گریه ام" زمانی بود که  به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت وآب یافتم  که  درحال زایمان بود.. منتظرماندم  تا نوزادش  به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم.. دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه  درآن بیابان گرم  سوخت و گریه کردم.. "ترسم" زمانی بود که  خداوند به من  امر کرد  جان فقیهی را بگیرم، نوری از اتاقش  می آمد  هرچه  نزدیکتر میشدم  نور بیشتر میشد و زمانیکه جانش را می گرفتم  از درخشش چهره اش  وحشت زده شدم.. دراین هنگام  خداوندت فرمود : میدانی  آن  عالم نورانی  کیست؟.. او همان نوزادی ست که  جان مادرش را گرفتی. من  مسئولیت حمایتش را  عهده دار بودم، هرگز  گمان مکن  که با وجود من، موجودی  درجهان  بی سرپناه  خواهد بود.. 🆔@ShahidBarzegar65