8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گران ترین وسیله شیطان به نظر شما چی میتونه باشه⁉️
🆔@ShahidBarzegar65
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوقت معرفت الهی....
❣ خوبی بر بدی غلبه میکنه ...
اینطورنیست هرکس ظلم کنه برنده است
👤استاد_الهی_قمشه_ای
🆔@ShahidBarzegar65
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به عشق حضرت زینب این پست رو گذاشتم👆
گاهی تکرار بعضی برنامه هامثل یک تلنگرمیشه غریق نجاتت...
دلت قرص تر میشه...
دیگه چراییها واست مهم نیست؟
دیگه نیش وکنایه هاواست شیرینه...
قدمهات استوارمیشه و همين ردپاها میشه سرمشق تکثیر بایدها ونبایدهایی که به نفع خودمونه نه خدامون...
نگاه کن واز تَهِ دلت بگو..
خدایا شکرت..واسه همه الطافت...
🆔@ShahidBarzegar65
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوقت روشنفکری
تا آخر گوش کنید
خلاصه زندگی گابریل گارسیا مارکز
در ۱۴ جمله ...!
فهمیدن در هرمرحله از زندگی وسن متفاوت است
زیرا انسان درهربرهه از زمان شناخت وبینشش وسیعتر میگردد واندیشه هایش مفهوم ومعنوی بهتری به خودمیگیرد
🆔@ShahidBarzegar65
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی مردی ثروتمندی سوار اتومبيل گران قيمتی با سرعت فراوان از خيابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارک شده در کنار خيابان، يک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد، پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد.
مرد پايش را روی ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد که اتومبيلش صدمه زيادي ديده است، به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبيه کند.
پسرک گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اينجا خيابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد، برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمين افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اينکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده کنم.
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت، برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد.
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند.
زندگی همین دست گرفتن هاست
همین توجه وابراز محبتهاست
پایت را روی ترمز خوبی بگذار
🆔@ShahidBarzegar65
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨راز شادبودن⁉️
قدر امروزتون رو بدونید🦆
🆔@ShahidBarzegar65
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی خنده کنان
شاهد جان دادن ماست 💔
زندگی میگذره، گاهی باب دلت،
گاهی برخلاف آرزوهات...!
گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت..!
گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد....
یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود
چه برخلاف آرزوهامون ، یادم بمونه یکی
به اسم "خُدا" همیشه هوامونو داره....
آرزو میکنم برایت
در پس تمام نرسیدن ها، نداشتن ها
از یاد نبری رویاهای قشنگت را
که هر تمام شدنی
به معنای پایان زندگی نیست...
🆔@ShahidBarzegar65
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نغمه مهدوی👆
🕌اللهم عجل لوليك الفرج
🕌السلام علیک یا ابا صالح المهدی
🕌جانم فدای نام شمایاصاحبالزمان
التماس دعا
🆔@ShahidBarzegar65
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان...بخونیدجالبه
تاجری که هرگز ضرر نمیکرد!
تاجری دمشقی؛ همیشه به دوستانش میگفت:
که من در زندگیام هرگز تجارتی نکردهام
که در آن زیان کنم حتی برای یکبار
دوستانش به او میخندیدند و میگفتند
که چنین چیزی ممکن نیست
که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید
تا به آنها نشان دهد که راست میگوید
او از دوستانش خواست که چیزی محال
و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد
دوستانش به او گفتند: اگر راست میگوئی
به عراق برو و خرما ببر و بفروش
و در این امر مؤفق شو زیرا که آنجا خرما
مثل خاک صحرا زیاد است
و کسی خرمای تو را نمیخواهد
تاجر قبول کرد و خرمائی که از عراق آمده بود
را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد
آوردهاند که در آن هنگام خلیفه عراق برای
تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود
زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست
که در شمال عراق قرار دارد و بخاطر طبیعت
زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشتهاند
زیرا در سرما و گرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت
از سفر گم کرده بود، پس گریه کنان شکایت
پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است
خلیفه دستور به پیدا کردنش داد و به ساکنان
بغداد گفت هر کس گردنبند دخترش را بیابد
پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد
و دختر خود را به او خواهد داد
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید
مردم را دید که دیوانه وار همه جا را میگردند
از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند
و بزرگشان گفت: متأسفانه فراموش کردیم
برای راه خود توشه و غذائی بیاوریم
و اکنون راه بازگشت نداریم
تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم
زیرا مردم از ما سبقت میگیرند
و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد
و گفت: من به شما خرما میفروشم
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند
و او گفت: هاااا من برنده شدم در مبارزه
با دوستانم
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری
دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که
عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت
بنابراین خلیفه او را طلبید
و ماجرا را از او سؤال کرد
پس تاجر گفت: هنگامی که کودکی بودم
یتیم شدم و مادرم توانائی کاری نداشت
من از همان کودکی کار میکردم و به مادرم
رسیدگی میکردم و نان زندگیمان را درمیآوردم
در حالیکه پنج سال داشتم کارم را ادامه دادم
و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم
و مادرم را اجل دریافت او دستانش را بلند
کرد و دعا کرد که خداوند مرا مؤفق گرداند
و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم
در دین و دنیایم و ازدواج
مرا از خانه حاکمان میسر گرداند
و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند
در این هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه
تعریف میکرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد
و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود
که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید!
خلیفه تبسمی کرد
تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد
فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته
به دستان خود نگاه کرد
دانست که این گردنبند دختر خلیفه است
پس آن را برگرداند و دانست که
از دعای مادرش بوده است
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از
دمشق برای فروش وارد عراق شد
و او نیز داماد خلیفه گشت
🆔@ShahidBarzegar65
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔦خوندن نماز شب با چراغ قوه
سیره زندگی سردار شهید #علی_شفیعی🕊🌹
🆔@shahidBarzegar65