eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
9.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشک از باران پرسيد: «كار تو چيست؟» ‌‌ باران با لطافت جواب داد: «تلنگر زدن به انسانهايى كه آسمان خدا را از ياد برده‌اند...» ‌‌ "گاهى بايد كركره زندگى را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشترى نگاه كنيم... شايد چيزهايى را از ياد برده باشيم!" ✨شبتون سراسرآرامش "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یکی ازجمعه ها 🌸او خواهد آمد 🌹به درد عشق 🌸درمان خواهد آمد 🌹غبارازخانه های دل بگیرید 🌸که بر این خانه 🌹مهمان خواهد آمد 🌸به امید ظهور مولایمان 🌹اللهم عجل لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۵ ذی القعده روز " " است زمانی که تمام روی زمین را آب فرا گرفته بود، در این روز، نخستین خشکی که محل خانه خدا بود از زیر آب سر برآوردند " روز گسترش زمین مبارڪ " "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞اواخر حکومت آخرین پادشاه عراق فیصل دوم با تختی و مهدی یعقوبی رفتیم مسجد کوفه 💞 به محض ورود تختی کفش و جوراب را در آورد و بر روی خاک مسجد کوفه شروع به قدم زدن کرد تا جلوی محراب محل ضربت خوردن مولا ... 💞 به تختی گفتم غلامرضا روبه دوربین وایسا تا عکس بگیریم اما او با چشمای اشک آلودلبخند زد و گفت : 💞داداش اگر می خوای همه عالم ببیننت هیچوقت به مولات پشت نکن (وما هیج عکسی نداریم که تختی پشت به ملجا مطهر باشد ) 📚 از کتاب اشک قهرمان خاطره مرحوم ناصر گیوه چی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت (۳۸) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝نارگیری♡ 🌷جشن ازدواج نوه ام [علی رضا فلاح فرزند تاج الملوک خواهر شهید در راه بود و ما خود را برای برگزاری مراسم فردا مهیا می کردیم منزل میزبان از بوی خوش ،اسفند چراغانی جلو در و صدای دَف پیدا بود و خبر از اتفاقی مبارک میداد. 🌷مردم آبادی خود را در شادی هم دیگر سهیم می دانستند و هر کس در حد توان برای هر چه بهتر شدن مجلس و جشن کاری انجام میداد. محمد در این زمان کودکی بیش نبود ولی از روز اول آن قدر ذوق جشن عروسی داشت که از همه زودتر لباس نو بر تن کرد و از جهازکشان تا عروس بران پا به پای بزرگان قدم بر می داشت 🌷 تا اینکه شب حنابندان فرارسید رسم بود یک کودک حنا را از کف دست عروس می قاپید و می برد. عروس از میان بچه ها محمد که دایی داماد وخودش بود را برای حناکشی انتخاب کرد. 🌷 روز سوم جشن بود که برای بدرقه عروس به سمت منزل دخترم به راه افتادیم جوانان بسیاری برای مراسم «نارزنان» دور داماد حلقه زده بودند. 🌷 طبق سنت دیرین داماد بر بلندا می رفت تا مراسم نارزدنش را اجرا و ازدواجش را به رخ مجردها بکشاند و آنها را برای ازدواج تشویق نماید، غوغایی از شور و هیجان در وسط آبادی بر پا شد. 🌷پس از بدرقه عروس و داماد با عجله منزلم آمدم تا برای دامها خوراک بگذارم، در اصطبل مشغول علف ریزی در آغلها بودم که محمد با داد و بیداد وارد حیاط شد. پرسیدم: چه خبر شده؟ این همه داد و هوار برای چیست؟ 🌷محمد دوان دوان جلو آمد و در حالی که یک دست خود را در پشت کمرش پنهان کرده بود پرسید ننه اگر گفتی چه آورده ام؟ ادامه دارد......
💫پارت(۳۹) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝(ادامه خاطره نارگیری) 🌷گفتم :دستمال شادباش گرفتی؟ چرخی به دورم زد و و گفت: نه... حالا چشمانت را ببند تا نگفتم باز نکن چشم بستم، وقتی چشم گشودم انار سرخی روی دست محمد دیدم. 🌷پرسیدم: کی به تو این انار را داد؟ گفت :داماد با پوزخند گفتم: الکی نگو پسر، در شال کمر داماد مقداری قند و سیب سرخ میریزند و فقط چند انار برای شگون می گذارند که آن چند انار هم از دست جوانان خلاصی ندارد، برو بچه بازیت را بکن 🌷محمد :گفت راستش را بگویم قول میدهی بپذیری؟ به نشان تاییدسری تکان دادم محمدادامه داد: داماد در حال نارزدن بود از میان تمام پرتابهای میوه یک انار جلو پایم افتاد خم شدم و از لا به لای جمعیت میوه را برداشتم. 🌷پرسیدم با انارت میخواهی چه کنی؟ گفت: این انار روزی من است ولی قصد دارم امشب شما و برادرم را شریک کنم شب که شد محمد انار را قاچ کرد بسیار ترش بود. 🌷با خوردن دانه اول در منزل را زدند. پشت در رفتم دختر همسایه بود که می گفت :خاله به داد مادرم برس زن همسایه باردار بود و گاهی فشارش بالا می رفت سراغش رفتم هر چه از دستم بر می آمد انجام دادم ولی فایده نداشت 🌷ناگاه انار ترش محمد یادم آمد و فوراً به خانه برگشتم گفتم پسرم! همسایه مریض است، گمانم دوای دردش همین انار دستت باشد اجازه میدهی یک قاچ برایش ببرم. 🌷محمد نصف انار را به من داد و گفت یک تکه برای رسول نگه میدارم اگر همسایه خوب نشد، بیا سهم مرا هم ببر شتابان میوه را به مریض رساندم با خوردن انار حالش رفته رفته بهتر شد و با آسودگی خانه آمدم 🌷وقتی وارداتاق شدم محمدرا با تنها قاج باقی مانده انارِ قسمتش دیدم که به انتظارم نشسته بود. با تعجب پرسیدم: توچرا نخوابیدی؟ گفت همسایه خوب شد؟ پرسیدم انارت را چرا نخوردی؟ پاسخ داد: گفتم شاید بقیه انارهم لازم شود. 🌷میوه دلم با اصرار همان یک قاچ انار را دو نیم کرد و با هم خوردیم واین ازلذت بخش ترین انارهایی بودکه در طول عمرم چشیدم. 🔰کتاب ازقفس تاپرواز راوی:مادرشهید هنوزعکس شهید رادراین مجلس دارم. جگرگوشه ام فقط ۸سالش بودکه انارش رابخشید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
عکس مجلس عروسی(خاطره نارگیری درپستهای قبل در۲قسمت نقل شد) سمت راست:کودکی شهیدبرزگر (دورش خط کشیده) تقریبا نیم قرن از عمراین عکس وخاطره می گذرد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکار زندگي چيست؟ ⚡️اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی ... دروغ نگویی ... کلک نزنی و سوء استفاده نکنی ... ⚡️نیازی ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنيم ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ "ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ "ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ ... ⚡️حتی ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ بیش ازحد ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ، ⚡️ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ... " ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ زندگی کردن شاهکار است ... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌
يوسف لبـخندي زد. يهودا (يکي از برادران) پرسيد: چـرا خنديدي؟ اينجا که جاي خـنده نيـست! يوسـف گفت: روزي در فکر بودم چگونه کسـي مي‌تواند به من اظهار دشـمني کند با اينکه برادران نيرومندي دارم! اينک خداوند همين برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نبايد به هيچ بنده اي تکيه کرد ... آغوش خداهمیشه بازاست. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هرروز یک فرصت است 💫 👈برای جبران آنچه که دیروز حسرتش برایت ماند 👈 و ‌تلاش برای فردایی که آرزویش را داری؛💯 ✔️پس امروزت را دریاب بی اندوهِ گذشته و به اُمیدِ آینده...✌️ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎
همسر شهید حججی: موقع پرو لباس مجلسی یواشکی بهم گفت: «هنوز ! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت. ✓*برای همه خریده بود جز خودش. گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که گرفته است. ✓*ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟» گفت: «می‌خواستم گره تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.» 📚 کتاب سربلند ...🌷🕊 مسیرزندگیتون_وعاقبتتان_شهدایی. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65