#سخن_یار 🍃
#سردار_دلمـ 🕊 ♥️
علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن:
- اخلاص، اخلاص، اخلاص
یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا :)
- قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهلبیت(؏ )کن :)
- نماز شب توشه عجیبی است
- یاد دوستان شهید ولو به یک صلواتو:)
[ برادرت؛ دوستدارت سلیمانی۹۱/۷/۲۱🌱]
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
#سخن_یار 🍃 #سردار_دلمـ 🕊 ♥️ علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن: - اخلاص، اخلاص، اخلاص یعنی گفتن، ان
روی دیوار قلبم
عکس کسی است
که هرگاه دلم
تنگ بهشت میشود
به چشمان او خیره میشوم...
#تصدقناسردارم🙃🍃
#دلتنگیم💔
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
#آقامحمدهادے 💓 بهروایتمآدر: سه چهار سالی میشد که برای درس طلبگی به نجف رفته بود... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
#آقامحمدهادے 💓
بهروایتمآدر:
وقتی هنوز ایران بود عاشق جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب بود...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#چراغراه
آقای زورو
جثه ریزی داشت و مثل همه بسیجی ها خوش سیما بود و خوش مَشرَب.😊
فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد. نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، کهاصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت🌺
سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شادکند.
از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد
لباس های نیروها که خاکی بود و در کنار ساکهای شان افتاده بود، شبانه شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود.ظرف غذای بچهها هر دو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینی که شببیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت...😳
او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت:" بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"🤔
و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."😅
بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم."😔❤️
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#یاایهـاالدلبـر ♥️
اے راحت ِدݪ،
قـرآر جآنہآ برگـرد...
درمآݩ ِدݪ ِ شڪستهے مآ برگـرد....💔
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 خدا از ما #تحول میخواهد!
#پامنبرے ✨
@Panahian_ir
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتسےام #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 فایل شماره 1 فايل رو
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتسےویڪم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
مقصد
- چہ اتفاقے افتاد؟ ... چرا اينطورے شدے؟ ...
چند لحظہ بهش نگاه ڪردم ...
- دنبالم بيا ... بايد يہ چيزے رو بهت نشون بدم ...
با همون سر و صورت خيس از دستشويے زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشہاے ...
- بشين رو صندلے ...
هدست رو گذاشتم روے گوشش و همون فايل رو پخش ڪردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واڪنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واڪنشے فقط چشم هاش رو بستہ بود ...
با توقف فايل ... چشم هاش رو باز ڪرد ... حالتش عجيب بود ... براے لحظاتے سڪوت عميقے بين ما حاڪم شد ... نفس عميقے ڪشيد ... انگار تازه بہ خودش اومده باشہ ...
- اين چے بود؟ ...
- نمےدونم ... نوشتہ بود "چپتر اول" ...
حالت اوبران هم عادے نبود ... اما نہ مثل من ... چطور ممڪن بود؟ ... ما هر دومون يڪ فايل رو گوش ڪرده بوديم ...
از روے صندلے بلند شد ...
- چہ آرامش عجيبے داشت ...
اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقے ڪہ افتاده بود آرام نمےشد ...
تمام بعد از ظهر بين هر دوے ما سڪوت عجيبے حاڪم بود ... هيچ ڪدوم طبيعے نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... ڪہ قادر بہ خوندن ذهنش نبودم ...
ميزمون رو بہ روے همديگہ بود ... گاهے زیر چشمے بهش نگاه مےڪردم ... مشغول پيگيرےهاے پرونده بود ... اما نہ اون آدم قديمے ... حس و حالش بہ ڪندے داشت بہ حالت قبل برمےگشت ...
حتے شب بهم پيشنهاد داد برم خونہ شون ... بہ ندرت چنين حرفے مےزد ... با اين بهانه ڪہ امشب تنهاست ... و ڪیسے بہ یہ سفر چند روزه ڪارے رفتہ ...
- بهتره بياے خونه ما ... هم من از تنهايے در ميام ... هم مطمئن ميشم ڪہ فردا نخوام از ڪنار خيابون جمعت ڪنم ...
بهانہ هاے خوبے بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود ڪہ آرام بشہ ... از بچگے عشق من حل ڪردن معادلات و مسالہ هاے سخت رياضے بود ... ممڪن بود حتے تا صبح براے حل يہ مسالہ سخت وقت بگذارم ... اما تا زمانے ڪہ بہ جواب نمےرسيدم آرام نمےشدم ... حالا هم پرونده قتل ڪريس ... و هم اين اتفاق ...
هر چند دلم مےخواست اون شب رو ڪنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چہ بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه ڪنم ... اما مهمتر از هر چيزے، اول بايد مےفهميدم چے توے اون فايل صوتے بود ...
فايل ها رو ريختم روے گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه ڪريس تادئو بود ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتسےودوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
در جستجوے حقیقت
پدرش در رو باز ڪرد ... چقدر توے اين دو روز چهره اش خستہتر از قبل شده بود ... تا چشمش بہ من افتاد ... تعللے بہ خودش راه نداد ...
- قاتل پسرم رو پيدا ڪرديد؟ ...
حس بدے وجودم رو پر ڪرد ... برعڪس ديدار اول ڪہ اميد بيشترے براے پيدا ڪردن قاتل داشتم ... چطور مےتونستم در برابر اون چشم هاے منتظر ... بگم هنوز هيچ سرنخے پيدا نڪرديم ...
اون غرق اندوه در پے پيدا ڪردن پسرش بود ... و من در جستجوے پيدا ڪردن جواب سوال ديگہاے اونجا بودم ... براے لحظاتے واقعا از خودم خجالت ڪشيدم ...
- خير آقاے تادئو ... هنوز پيداش نڪرديم ... اما مےخواستم اگہ ممڪنہ شما و همسرتون بہ چيزے گوش ڪنيد ... شايد در پيدا ڪردن قاتل بہ ما ڪمڪ ڪنہ...
انتظار و درد ...
از توے در ڪنار رفت ...
- بفرماييد داخل ...
و رفت سمت راه پلہ ها ...
- مارتا ... مارتا ... چند لحظہ بيا پايين ... ڪارآگاه منديپ اينجاست ...
چند دقيقہ بعد ... همہ مون توے اتاق نشيمن بوديم ... و من همون فايل رو دوباره پخش ڪردم ...
چشم هاے پدرش پر از اشڪ شد ... و تمام صورت مادرش لرزيد ... آقاے تادئو محڪم دست همسرش رو گرفت ... داشت بهش قوت قلب مےداد ...
- من ڪہ چيزے نمےدونم ...
و نگاهش برگشت سمت مارتا ...
- خانم تادئو شما چطور؟ ... اينها روے گوشے پسرتون بود ...
هنوز چشم ها و صورتش مےلرزيد ...
- اين اواخر دائم هندزفرے توے گوشش بود و بہ چيزے گوش مےڪرد ... يڪے دو بار ڪہ صداش بلندتر بود شبيہ همين بود... اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيہ ...
سرش رو پایین انداخت ... و چند قطره اشڪ، خيلے آروم از ڪنار چشمش جارے شد ...
- اےڪاش پرسيده بودم ...
آقاے تادئو دستش رو گذاشت روے شانہ هاے همسرش ... و اون رو در آغوش گرفت ... با وجود غمے ڪہ خودش تحمل مےڪرد ... سعے در آرام ڪردن اون داشت ... و ديدن اين صحنہ براے من بےنهايت دردناڪ بود ...
چون تنها ڪسے بودم ڪہ توے اون جمع مےدونست ... شايد اين سوال هرگز بہ جواب نرسہ ... ڪہ چہ ڪسے و با چہ انگيزه اے ... ڪريس تادئو رو بہ قتل رسونده ...
بدون خداحافظے رفتم سمت در خروجے ... تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود ... ڪہ يهو خانم تادئو از پشت سر صدام ڪرد ...
- ڪارآگاه ... واقعا اون فايل مےتونہ بہ شما در پيدا ڪردن حقيقت ڪمڪ ڪنہ؟ ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
|•💣•|
«هر چه میتوانید خودتان را با علــ🧪ـم
و عمـ🩺🔭🔬📝ـل بسازید»
#مخاطب_جوانان_انقلابــی🇮🇷
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
haftegi98.12.1-03.mp3
13.33M
گناه کردم...
ببین جوونیمو آقا تباه کردم...
دارم میگم...
با گریه آقا جون من اشتباه کردم.... 💔
مصطفیمروانی🎤
#پیشنهاد_دانلود 🔥
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️