eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
#حدیث 🍁🥀 امام على عليه ‏السلام: 🌾 تَركُ التَّعاهُدِ لِلصَّديقِ داعِيَةُ القَطيعَةِ جويا نشدن حال د
آیت الله حائری: ¹.خسته نشوید! ². احوال همدیگر را بپرسید ³. در حل مشکلات همدیگر ملول نشوید ⁴. باهم مجادله و ممارات نکنید.
✋🏻 🌱 و طُ هـر روز جـوآبـم رآ میـدهے🙃🍃 🥀 ❤️ 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
💓 💌 مهمترین کار فرهنگےهادے، برگزارے نمایشگاه دستاوردهاے حشدالشعبے در ایام بود. هادے اصرار داشت کارهاےفرهنگے رزمندگان عراقي به اطلاع مردم و شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایے اربعین را بهترین زمان و مکان برای این کار تشخیص داد.🎈 واقعاً هم تفکر فرهنگے او جالب بود. هادے یڪ چادر در نیمه راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران کربلا قرار داد. برادر ناجے مےگفت: هادے براے این نمایشگاه خیلے زحمت کشید طی چند شبانه روز هادے بیش از سه ساعت نخوابید.🕰 کار به خوبے انجام شد و مخاطب بسیارے داشت.👌🏻 اما همین که نمایشگاه آغاز شد، هادے به نجف برگشت! او عاشق گمنامے بود و نمےخواست کسیےبفهمد این نمایشگاه مهم کار او بوده. 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
🍃 ایهاالاربابـ گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم گردش ِچشم ِتو نگذاشت، که عاقل باشیم🙃♥️ 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
💡 قیمتے شو!! توجهٺ به هرچه باشد، قیمت تو همان است! اگر توجهت به خدا و خوبان خدا باشد، قیمتے مےشوے✨ حواس تو به هرڪه رفت، تو همانے! 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
|♥️ یہ‌رفیق‌داشتیݦ‌میگفٺ🖇↓ هدفٺ‌چیہ؟¡ گفتم‌شہادت😌 گفٺ‌اشتباهہ‼️ شہادت‌یہ‌راهہ‌یہ‌مسیر . . . حالا‌انتخابٺ‌ازاین‌مسیرچۍبوده؟¡ رسیدن‌بہ‌خدا . . . یانشون‌دادن‌بہ‌مردم💔¿! (: 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
🌙✨ •●<😷>●•↯ این●بیماری‌●مصداق این آیه‌ی شریفه است: وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ ‌الخَوفِ وَالجوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الاَموالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرٰت(آیه ۱۵۵ سوره بقره)؛ هم با خودش خوف می‌آورد و یک عدّه‌ای واقعاً میترسند، 😨 هم مسئله‌ے مشکل اقتصادی را به وجود می‌آورد، 💸 هم نقص اموال و انفس و ثمرات را همراه دارد؛ 💰 لکن بعدش خداوند میفرمایـد: وَ بَشِّرِ الصٰبِرین؛💡 اینجا هم صبر لازم است. در اینجا یعنی کار درست انجام دادن، کار عاقلانـه انجام دادن. 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
❤️ منتظر امر و فرمان شما و چشم بر راه ِ دولت حقه شما هستم🍃 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
@shahed_sticker۱۰۹۰.attheme
حجم: 95.8K
📲 🌸 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
📌 عمود شماره ۸۰۰ 🚶‍♂هنوز خیلی راه نرفته بودیم که دیدم یه نفر داره صدامون می‌زنه. برگشتم ببینم کیه.
📌 عمود شماره ۹۱۰ 🌃 ساعت از یکِ نیمه‌شب گذشته بود. من و داداش خشی (البته خودش دوست داشت اینطوری صداش کنم) تقریبا بُریده بودیم. صدای با‌ محبتی، که دست و پا شکسته سعی داشت فارسی صحبت کنه توجهمون رو‌ جلب کرد. 🚶 تا اومدیم بفهمیم کیه، آقا سید گفت راه بیفتین. وسایلمون رو جمع و جور کردیم و سوار یه ماشین شدیم. اونقدر درب و داغون بود که نمی‌شد مدلش رو تشخیص داد. با دلخوری پرسیدم: «آقا سید! کجا داریم میریم؟» 🔹 همون‌‌طوری که با دستش به فردِ کناریش اشاره می‌کرد جواب داد: «امشب مهمون این برادر هستیم.» لحن جواب دادنش طوری بود که احساس کردم پدرم هنوز زنده است و مثل همه‌ی سال‌های بچگی داره به زور می‌برم عید دیدنی! سید دوباره گفت: «امشب مهمون این برادر هستیم، انشاءالله.» 🔆 البته من خیلی راضی نبودم. حرفی نزدم ولی احساس می‌کردم انگار آقا سید همه‌چی رو می‌دونست. همونطور که در افکارش غرق شده بود، گفت: «بچه‌های جدّم وقتی بدونِ پاپوش، گرسنه و تشنه این راه رو می‌رفتند قطعا خیلی بیشتر اذیت شدن. مهم اینه که هر جا هستی با امامت همسفر باشی.» از خودم و فکرهای ناجوری که به ذهنم خطور کرده بود خجالت کشیدم. ✨ ؛ قسمت نهم 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
📌 عمود شماره ۱۰۷۰ 🏠 به خونه‌ی برادرِ عراقی رسیدیم. همسر و بچه‌های صاحب‌خونه با احترام به استقبالمون اومدن و تنها اتاقی رو که داشتن، به ما دادن. سفره‌ای رنگارنگ و پُر از غذاهای متنوع پهن شد. 🍲 به جرات می‌تونم بگم همه‌ی دارایی‌شون رو برای فراهم کردنِ این سفره، خرج کرده بودن. من و داداش خشی اینقدر خسته و گرسنه بودیم که هر چی دَمِ دستمون بود خوردیم و همونجا کنار سفره دراز کشیدیم. 🔸 چشمم افتاد به ظرف آقا سید. ظرف تقریباً دست نخورده بود. شاید فقط یک لقمه خورده بود. بعد از صرف غذا، سید مشغول جمع کردن سفره شد. هر جا که می‌رسیدیم کمک می‌کرد. آشنا و غریبه براش فرق نمی‌کرد. من و خشایار از فرطِ خستگی خوابمون بُرد. 📖 با صدای نجوای شیرینی از خواب بیدار شدم. چشمام رو باز کردم. دلم نمی‌خواست خواب از سرم بپره، فقط فهمیدم آقا سید داره زیارت ناحیه مقدسه می‌خونه و پهنای صورتش از اشک خیس شده. تا حالا کسی رو ندیده بودم این‌طوری دعا بخونه. سعی کردم بلند شم ولی نفهمیدم چطور شد دوباره خوابم برد... ✨ ؛ قسمت دهم 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤
📌 عمود شماره ۱۱۸۰ 💤 با فشار دستِ گرمِ آقا سید از خواب بیدار شدم. خیلی خسته بودم. سید، نگاه محبت‌آمیزی بهم کرد و گفت: «بلند شین نمازتون رو بخونین. باید راه بیوفتیم.» و اشاره کرد به لباس‌هامون که شُسته و تا کرده، کنار اتاق گذاشته شده بودن و ادامه داد: «خانمِ صاحبخونه راه زیادی رفته تا لباس‌های ما رو با ماشین لباسشویی یکی از اقوامشون بشوره و به موقع برگردونه.» از خودم بدم اومد. راستی من شیعه‌ی امام حسینم یا این عزیز عراقی و خونواده‌اش؟! 👧 تو همین فکرا بودم که دو تا دختر بچه حدودا ۳ و ۵ ساله اومدن تو اتاق. آقا سید، با مهربانی بغلشون کرد و روی پاهاش نشوندشون و توی جیبِ پیراهنشون چیزی گذاشت. داداش خشایار هم که انگار منقلب شده بود دست کرد تو ساکش و کمی پسته درآورد و ریخت کفِ دستِ دختری که کوچیکتر بود؛ اما همه‌ی پسته‌ها یهو پخش شد روی زمین. دختر بزرگتر جلو اومد و دامن پیراهنش رو باز کرد و آقا سید پسته‌ها رو ریخت توی دامنش. 🔻 من و خشایار ماتمون برده بود. هر دو دختر بچه، هیچ انگشتی نداشتند. آقا سید، پاکت پسته رو بهشون داد و دخترها با خوشحالی از اتاق رفتن بیرون. با کمک سید، روی ویلچر نشستم. 🔅 صاحبخونه برای خداحافظی اومد و ما رو بغل کرد. وقتی خواستم باهاش دست بدم، دیدم او هم مثل دخترهاش انگشت نداشت. نمیدونم چه مشکلی وجود داشت. نه می‌تونستم عربی حرف بزنم و بپرسم نه روم می‌شد از سید علت رو جویا بشم. صاحبخونه به عربی چیزهایی گفت که من فقط عبارت عجل لولیک الفرج رو متوجه شدم... ✨ ؛ قسمت یازدهم 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤