eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
3.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
519 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مصطفی صدرزاده
💔 چون تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟! ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
مهرت اجازه داد مادر بخوانمت (((:💛
رفقا اینو کسی داره برام بفرسته؟!
تولدتون مبارک بنده خوبِ خدا (:
شهید مصطفی صدرزاده
تولدتون مبارک بنده خوبِ خدا (: #امام
از تمامِ قسمت های کاخ مانند دور و برتان فقط همین قسمت دلم را آرام می کند (((:💔
قسمت پانزدهم { احساس وظیفه } مادر شهید: پارکی در کهنز وجود دارد، که مابین یک منطقه مسکونی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است با توجه به اینکه از خیابان اصلی فاصله دارد مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع اقسام خلاف، چون کسی به آنها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده میکردند این پارک محل عبور و مرور خانواده‌های اطراف آن بود و با توجه به ناامنی شدید جرات عبور از آن را نداشتند یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببینند تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی خانواده ها از ترس جان و مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند چرا شما فکری برای آنها نمی کنید مصطفی یک شب پارک را رصد کرده و متوجه وخامت اوضاع آنجا شده بود و مصمم شد که وضعیت آنجا را تغییر دهد جلسه‌ای گذاشته بود و در آن جلسه گفته بود من و کاری می کنم که نیمه شب هم اگر دختر یا زن تنهایی بیرون از خانه باشد خیالش از همه راحت باشد اولین قدم تصمیم گرفت با دفن شهید گمنام در پارک ناسالم و آلوده آنجا را به مدد شهدا تطهیر کند مدتی پیگیر بود و هر روز صبح می‌رفت و دنبال مجوز از فرمانداری و شهرداری و ...علی رغم مخالفت برخی مسئولین شهر آنقدر آمد و رفت تا بالاخره موفق شد طی مراسم باشکوهی دو تن شهدای گمنام دفاع مقدس در پارک دفن شدند از مسئولین شهر هم کنی پول گرفت و در پارک پایگاه برادران و خواهران را نیز تاسیس کرد از همان موقع به لطف خدا و عنایت شهدا با تلاش شبانه‌روزی مصطفی محیط و فضای پارک تغییر کرد و برای همیشه امنیت به محله برگشت حالا جایی شده برای برگزاری مراسمات دستی و محلی برای تجدید میثاق آحاد مردم با آرمان های شهدا و محیط معنوی برای حضور خانواده ها نیاز با شهدای عزیز که همه مرهون فکر فرهنگی مصطفی است او یک سرباز تمام‌عیار برای اسلام و انقلاب اسلامی بود و هرجا احساس وظیفه می‌کرد وارد میدان عمل می‌شد اگر نیاز به کار فرهنگی بود انجام می داد اگر کار یدی ضرورت داشت اهتمام می کرد. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
سلام رفقا (: عیدتون خیلی خیلی مبارک ... امروز برام به شدت خاص هست و به خاطر همین امروز رو مناسب دیدم تا موضوعی رو باهاتون در میون بذارم . یه مدت بود تو فکر این بودم با شرایط ایتا که بعد از مدتی پیاما پاک میشه اگه یه روزی به هر دلیلی من نبودم کانال چی میشه ؟! مطالب از بین میره و واقعا انگار هیچ کاری نکردم . کلی ذهنم درگیر بود و همین جور با خودم کلنجار می رفتم تا بالاخره به ذهنم رسید یه کانال به عنوان ارشیو مطالب بزنم و اطلاعات شهید رو داخلش بذارم . فقط و فقط به عنوان آرشیو ... یعنی ممکنه اصلا فعالیت خاصی توش نباشه و هر از گاهی مطالب رو بذارم توش! فقط صرفا برای اطلاعتون گفتم تا خبر داشته باشید و اگه روزی رسید که سید رو زمین نفس نمی کشید حد اقل این کانال و مطالبش بمونه و ادای تکلیف کرده باشم ((((:💔 این جوری روحم آرومه که اگه نباشم یعنی وظیفه ام تموم شده ولی کانال می مونه تا بقیه استفاده کنن . +برای عضو های اون کانال قرار نیست کاری کنیم چون تا زنده ام کانال اصلی همینه (: دعا کنید ارادتمند شما سیّد لینک‌کانال‌آرشیوشهیدمصطفی‌صدرزاده https://t.me/ShahidMostafaSadrzadeh_Arshiv
💔 دعا بخـوان براے عاقبت بخیـری من تویی که ختمِ بہ خیـر شد عاقبتت ... ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
قسمت شانزدهم { سوریه } مادر شهید: با تیزبینی همه جارا بررسی و رصد میکرد. اتفاقات تاسف باری که در سوریه افتاده بود، مصطفی را حسابی بر آشفته کرده بود، اوطاقت کشته شدن مسلمانان مظلوم سوریه را نداشت. از طرفی نگران وضعیت شیعیان محاصره شده در نبل و الزهرا بود، که از نسل موسی بن جعفر بودند. سوریه رفتن برای او یک دغدغه شده بود و پیگیری تحولات آنجا کار همیشگی اش بود. دلش برای حرم حضرت زینب میتپید و ترس آن را داشت که خدای نکرده روزی پای تکفیری هابه حرم برسد. دائم از سوریه صحبت میکرد و میخواست مارا برای اعزام خودش آماده کند. هربار که بحث سوریه میشد، من به او میگفتم:«مصطفی جان من مشکلی با سوریه رفتن تو ندارم.من و پدرت از حق خودمان می گذریم؛ فقط یک موضوع برای من مهم است و آن رضایت همسرت است. اول اورا راضی کن بعد برو.» با لبخند نیم نگاهی میکرد و چند لحظه مرا تماشا میکرد و میخواست با این کار مرا به یاد نذرم بیندازد. من متوجه منظور او بودم ولی نمیتوانستم نسبت به حق همسرش بی تفاوت باشم. من خودم خواسته بودم که پسرم فدایی اهل بیت باشد، اما دوست نداشتم که همسرش از سوریه رفتن او ناراحت و ناراضی باشد. همه فامیل و محل متوجه شده بودند و خیلی بامن صحبت میکردند تا او را از سوریه رفتن منصرف کنم، حتی یکی میگفت:«به او بگو شیرم را حرامت میکنم تا نرود!» اما در قاموس من نمیگنجید که از حرمت حرم حضرت زینب بگذرم و پسرم را از دفاع حرمش باز دارم. خداراشاکرم که این کار را انجام ندادم. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
💔 ‌‌‌هر کسۍ رفت از این دل به جهنم اما تو نباید بروۍ از دلِ من میفهمۍ؟! ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh