برای حال یکی از رفقای کانالمون و حاجت رواییشون همه بگیم (:
الهی به خانم رقیه 💔
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
«طبیبِ من تویی، ای دوای هر دردی
امیدْ بهرِ چه بندم به دست های دگر؟»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت بیست و دوم
{ کار فرهنگی }
همسر شهید:
همان روز خانمی به من گفت: «دیشب خواب آقای صدرزاده را دیدم که گفت: به همسرم بگو کار فرهنگی کند!» گفتم شاید منظورش از کار فرهنگی در این روز روشنگری من باشد. اول احساس کردم که نمی توانم روی پاهایم بایستم. اطرافیانم منتظر بودند که اگر من افتادم مرا بگیرند. اما آن لحظه لحظهی ایستادگی بود نه افتادن. میبایست رسالتی زینبی انجام میدادم تا مشت محکمی به دهان همهی یاوه گویان بزنم. کاغذ را نگاه کردم، با این که خودم نوشته بودم و از روی آن خوانده بودم؛ ولی انگار این صحبتهای من نبود و حرفهای جدیدی بود! بعد با صدای قرّاء گفتم: «اگر چه شهادت مصطفای عزیزم بر محمدعلی، فاطمه، پدر و مادر گرامیشان، من و تمام دوستانش سخت است ولی... آیا مگر ما از حضرت زینب سلام الله علیها بالاتريم. مگر ما روضهها نمی گوییم که کاش در کربلا بودیم تا جوانانمان را به یاری امام حسین علیه السلام میفرستاديم مگر نه این است که رهبرمان حضرتامام خامنهای (مد ظله العالی) حسین علیه السلام زمان است و مگر نه این است که داعش فرزندان نحس آمریکا و صهیونیسم او یزیدها و شمرهای زمان هستند. مگر قرآن نمی فرماید: «فْاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأَبصَارِ» پس بهتر این است که مدافعان حرم نگذارند دوباره زینب کبری سلام الله علیها اسیر شود. «فَاعْتَبِرُوا» یعنی؛ مصطفی فدای رهبر. نه تنها مصطفی، بلکه محمدعلی فدای رهبر، فاطمه فدای رهبر، خودم فدای رهبر؛ تمام دار و ندار، هستی، مال و زندگیم فدای رهبر. خود آقا مصطفی در وصیت نامهاش فرموده: فقط گوش به فرمان رهبر باشید. «فَاعْتَبِرُوا» یعنی مصطفی، فدای اسلام، «فَاعْتَبِرُوا» یعنی بی تفاوت نباشیم. یعنی اسلام مرز ندارد. «فَاعْتَبِرُوا» یعنی مصطفی ثابت کرد کل یوم عاشوراء «فَاعْتَبِرُوا» یعنی مصطفی ثابت کرد باب شهادت باز است. اگر شهدای مدافع نمی رفتند و زبانم لال دوباره زینب کبری سلام الله علیها اسیر میشد. چگونه میتوانستیم در صحرای محشر در مقابل حضرت زهرا سلام الله علیها سرمان را بالا بگيريم. ولی حالا تا حد توان روسفید شدیم. مصطفی عزیز را هدیه کردیم به حضرت زینب سلام الله علیها هدیه کردیم به اسلام عزیز؛ به مکتب و مذهب و به رهبر عزیزتر از جانمان و مگر سرنوشت مقلدان امام خمینی رحمة الله علیه چیزی جز شهادت است. راضی هستیم به رضای خداوند مهربان. در پایان از خداوند متعال فرج بقیهاله العظم. سلامتی رهبر عزیزمان را میخواهیم و از روح مطهر مصطفای عزیز و از همه شهدا خواهانيم که ما را در راه ولایت فقیه و پیروی از سید علی خامنهای (مد ظله العالی) ثابتقدم بدارد و ما را قدردان خون شهدا قراد دهد. والسلام علیکم و رحمت الله برکاته.» یک فیلمبردار از من پرسید: «چراگریه نمیکنید؟» گفتم: گریه نمیکنم چون هنوز یک محمدعلی دارم که فدا کنم. اگر محمد علی نداشتم که فدا کنم آن وقت گریه میکنم. این را هم میگویم برای تمام تکفیریها، تمام کفار، تمام منافقین؛ که ما هستیم مصطفی هست، محمدعلی دارد، محمدعلی هم برود، خودم میروم فاطمه هم میرود...
مطمئن باشید همه را فدای سر حضرت زینب سلام الله علیها میکنم، همه فدای سر حضرت زینب سلام الله علیها، سختیها فدای سر حضرت زینب سلام الله علیها...
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌿(:
نظری کُن ای توانگر ، که به دیدنت فقیرم :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
لوح | سلام بر شهیدان گمنام
صبح امروز، تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهدای گمنام قطعه ۴۰ بهشت زهرا سلامالله علیها
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری ❤️(:
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
لوح | سلام بر شهیدان گمنام صبح امروز، تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهدای گمنام قطعه ۴۰ بهشت
فکر کن یه روز بریم گلزار کنار شهدای گمنام راه بریم و یهو پامون بره جا پای رهبرمون (((((:💔
{ خدایا جان بی ارزش ما رو بگیر و به عمر رهبرمون اضافه کن }
الهههههییییییییی امیییییییییییین
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت بیست و سوم
{ نحوه شهادت }
مادر شهید:
بعد از شهادت مصطفی همرزمان او برای دیدن ما آمدند و من از آنها خواستم که هر آنچه اتفاق برای مصطفی افتاده بدون توجه به اینکه من مادر هستم بگویند بی سیم چی مصطفی گفت در روز دوم ماه محرم در همان عملیات محرم خمپاره ای کنارش خورد و من که گمان کردم شهید شده در بیسیم اعلام کردم سید ابراهیم شهید شد که صدای من را شنیده بود ولی دستش را تکان داد و گفت نه الان زود است انشاالله تاسوعا:)💔
واقعاً مصطفی به این یقین رسیده بود که باید فدایی حضرت عباس شود او ادامه داد
حلب جای خنکی است ما با لباس گرم رفته بودیم ولی روز تاسوعا به حدی هوا گرم شده بود گویی وسط تابستان است انقدر گرم ک سید ابراهیم لباس رویش را درآورده بود و دور کمر بسته بود این گرما برای ما خیلی عجیب بود او برای آخرین بار سعی کرد آنها را هدایت کند ایستاده بود و با صدای بلند و رجز خوانی می کرد آنقدر زیبا رجز می خواند که همه گوش می کردند و حتی تیراندازی هم نمیکردند مطالب قریب به مضمون دردهایش این بود که ما همه مسلمانیم کتاب ما یکی است پیامبر ما یکی است ما دشمن مشترک داریم بیاید با دشمن مشترک مان بجنگیم وقتی بی اهمیتی آنها را دید فریاد ما فرزندان حضرت زهرا(س)و حضرت علی(ع)هستیم ولی آنها توهین کردند و سید ابراهیم که از هدایت آنها ناامید شد با صدای بلند پاسخ توهین آنها را داد تک تیراندازی که او را نشانه رفته بود به گمان این که جلیقه ضد گلوله دارد از پهلو ب سمت قلبش شلیک کرد و قامت و سرو گونه سید ابراهیم نقش بر زمین شد.
آنها گفتند وقتی که شهید شد قمقمه پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا میانداخت او لب ب آب نزده بود تا بعد شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده.
وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم جواب دادند ۱۰ دقیقه یک روز قبل از اذان ظهر روزه تاسوعا یعنی دقیقا همان روز و همان لحظهای که ۲۴ سال پیش که او را نزد عمویم عباس کرده بودم.
من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم نمیگویم خوشحالم میگویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نظر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید و هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم من فرزندم را فدای اهلبیت کردم و مصطفی به شهادت رسید.🥀
امیدوارم هیچ کس داغ جوانش را نبیند خیلی داغ سنگینی است اما همین که می دانم الان مصطفی در جوار امام حسین(ع)و اهل بیت است و همین که میدانم عاقبت او به بهترین نحو ممکن ختم به خیر شده آرامش میگیرم سنگینی داغش را برایم قابل تحمل میکند مصطفی یک بار به من گفت مادر دعا کن که مرا زودتر از ارباب از میدان بیرون نیاورند دوست دارم جنازهام تا سه روز همانجا بماند و به این آرزویش هم رسید چند وقت بعد از شهادتش فیلم کوتاهی از تولد فرزند مرتضی پسرم را دیدیم و برای اولین بار متوجه مکالمه کوتاه وی بین مصطفی و مرتضی شدیم که تا آن موقع هرچی این فیلم را دیده بود این مکالمه کوتاه توجه ما را جلب نکرده بود به شوخی گفت مصطفی حالا که از سمت مشهد میروی سوریه اگر شهید شدی آنجا خاکت نکنند مصطفی خیلی جدی و سریع گفت نه من شهریار می خوابم زیر قبر شهید اسماعیل شقاقی یعنی درست همان جایی که الان دفن شده است!
وقتی دلتنگ میشوم با او صحبت می کنم و خیلی صریح جوابم را می دهد گاهی در خوابگاه در بیداری من حضورش را کاملاً احساس می کنم آخرین بار سر مزارش رفته بودم پایین پایش نشستم و به شوخی گفتم مصطفی میدانست از وقتی که با بزرگان نشست و برخاست می کنی با مادرت کاری نداری شب خوابش را دیدم که بغلم کرد و گفت مادر من همیشه شب ها می آیم و پایین پایت میخوابم پدرش شبها دارو می خورد و می خوابد یکبار با ناراحتی گفت مصطفی به خواب من نمی آید من دلداریش دادم و گفتم شما خوابش می بینی اما چون دارو مصرف می کنی متوجه نمی شوید یک بار جلوی عکس مصطفی ایستاده بودم گفتم که پسرم بابا رو دریاب مواظبش باش شب همین که خوابم برد او را در خواب دیدم که در حال ماساژ دادن پدرش بود و گفت مادر من هر شب بابا را ماساژ می دهم!
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
ای دمِ صُبح
چه داری خبر از
مَقدم دوست ..
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
+ برادر شهید
_ عکس بالا در کودکی پاشون شکسته
عکس پایین جانبازی در سوریه
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
امام آمد (:❤️
راستش نشستن مهر و ابهت یه نفر رو دل آدم چہ قدر عجیب و غیر منطقیہ !
از این جهت غیر منطقیہ کہ تو تمام سالای زندگی من امام وجود داشتہ و اسمش هر سال حد اقل تو همین دهه فجر رو زبونا بوده ...
ولی بعد این همه مدت محبت و ابهت یہ مرد واقعی تو این روزا نشسته رو دلم ...
به نظرم فاصله قبول داشتن با قبول داشتن و عاشق طرف بودن خیلی زیاده (:
شاید به اندازه عاشقانه مُردن برا یہ نفر ...
نمی دونم ولی هر چی هست ، از وقتی محبت امام به دلم افتاده خودمو بیشتر دوست دارم (:❤️