🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم 💞ﮐﺒﻮﺗﺮ ﻫﺎ ﺳﻔ
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
0⃣4⃣ #قسمت_چهلم
💞{ ﮔﺎﻫﯽ از ﻧﻤﺎزش ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ دﻟﺘﻨﮓ اﺳﺖ. دﻟﺘﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﻧﻤﺎز ﺧﻮاﻧﺪﻧﺶ زﯾﺎد ﻣﯽ ﺷﺪ و ﻃﻮﻻﻧﯽ. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻣﺜﻞ او ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺜﻞ او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند.اﻣﺎ ﭼﻪ ﻃﻮري؟ منوچهر می گفت: " اگر دلت با خدا صاف باشد، ﺧﻮردﻧﺖ، ﺧﻮاﺑﯿﺪﻧﺖ، ﺧﻨﺪه ﻫﺎ و ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎت ﺑﺮا ي ﺧﺪا ﺑﺎﺷﺪ، اﮔﺮ ﺣﺘﯽ ﺑﺮا ي او ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮي، آن وﻗﺖ ﺑﺪ ي ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ،ﺑﺪي ﻫﻢ نمی کنی، همه چیز زیبا میشود." و او همه ی زیبایی را در منوچهر می دید. با او می خندید و با او گریه میکرد. با او تکرار میکرد
«نردبان این جهان ما و منیست/
عاقبت این نردبان بشکستنیست/
لینک آن کس که بالاتر نشست/
استخوانش سختتر خواهد شکست/
💞 چرا این را میخواند؟ او که با کسی کاری نداشت. پُستی نداشت. پرسید. گفت: " برای نَفسم میخوانم."
اما من نفسانیات نمی دیدم. اصلاً خودش را نمی دید. یادم هست یک بار وصیت کرد « وقتی من را گذاشتند توی قبر، یک مشت خاک بپاش به صورتم»
پرسیدم چرا؟
گفت: "برای این که به خودم بیایم. ببینم که بهش دلبسته بودم و به خاطرش معصیت کردم یعنی همین."
گفتم: "مگر تو چقدر گناه کردهای؟"
گفت: "خدا دوست ندارد بندههاش را رسوا کند. خودم می دانم چه کارهم."
💞 ﺣﺎل ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ روز ﺑﻪ روز وﺧﯿﻢ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.ﺑﺎ ﻣﺮﻓﯿﻦ و ﻣﺴﮑﻦ دردش را آرام ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. دي ﻣﺎه ﺣﺎل ﺧﻮﺷﯽ ﻧﺪاﺷﺖ. ﻧﻔﺲ ﻫﺎش ﺑﻪ ﺧﺲ ﺧﺲ اﻓﺘﺎده ﺑﻮد. ﮔﻔﺘﻢ: "وﻟﺶ ﮐﻦ اﻣﺴﺎل ﺑﺮاي ﻋﻠﯽ ﺟﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ."
راضی نشد. گفت: "ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم. نه مهمانی رفتنشان معلوم است، نه گردش و تفریحاتش. بیش ترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من."
خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر را هم دعوت کردیم.
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
1⃣4⃣ #قسمت_چهل_ویکم
💞{ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮد و ﺧﻮﺷﺤﺎل. ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮد ﭼﻮن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را داﺷﺖ، ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮد ﭼﻮن ﻋﻠﯽ و ﻫﺪي ﭘﺪر را دﯾﺪﻧﺪ و ﺣﺲ ﮐﺮدﻧﺪ. و ﺧﻮﺷﺤﺎلﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ وﻗﺘﯽ ﻣﯽ دﯾﺪ دوﺳﺘﺶ دارﻧﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺮاي ﻋﯿﺪ ﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮن ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد، ﺧﺮﯾﺪ از ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺑﺰرگ.اول ﻫﺪي ﺑﻌﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻌﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ و ﺑﻌﺪ ﺧﻮدش. وﻟﯽ
ﻧﺎﺧﻮد آﮔﺎه ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﻣﯽ اﯾﺴﺘﺎدﻧﺪ ﺑﺮاي اﻧﺘﺨﺎب لباس ﻣﺮداﻧﻪ...ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﻋﺘﺮاض ﻣﯽ ﮐﺮد اﻣﺎ آﻧﻬﺎ ﮐﻮﺗﺎه ﻧﻤﯽ آﻣﺪﻧﺪ.
💞 روز ﻣﺎدر ﻋﻠﯽ و ﻫﺪي ﺑﺮا ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺮاي ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﮏ اﺳﭙﺮي ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﺮاي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺷﺎل ﮔﺮدن، دﺳﺘﮑﺶ، ﭘﯿﺮاﻫﻦ و ﯾﮏ دﺳﺖ ﮔﺮﻣﮑﻦ. اﯾﻦ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ، ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻮد. }
💞 به بچهها میگویم «شما خوش بختید که پدر را دیدید و حرفهاش را شنیدید و باهاش درد دل کردید. فرصت داشتید سوالهاتان را بپرسید و محبتش را بچشید. به سختیهاش میارزد.»
💞دو روز ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻪ ﻋﯿﺪ ﻫﻔﺘﺎد وﻧﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ دل درد ﺷﺪﯾﺪي ﮔﺮﻓﺖ. از آن روز ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮدم ﺗﻤﺎم ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.آن ﻗﺪر درد داشت که میگفت: "پنجره را باز کن، خودم را پرت کنم پایین."
درد ﻣﯽﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮي ﺷﮑﻢ و ﭘﺎﻫﺎ و ﻗﻔﺴﻪي ﺳﯿﻨﻪاش. ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ را ﮐﻪ روز آﺧﺮ دﯾﺪم، آن روز ﻫﻢ دﯾﺪم. ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ از ﺧﺪا ﻓﺮﺻﺖ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﻢ. ﻫﻤﯿﺸﻪ دﻋﺎ ﻣﯽﮐﺮدم ﮐﺴﯽ دم ﺳﺎل ﺗﺤﻮﯾﻞ داغ ﻋﺰﯾﺰش را ﻧﺒﯿﻨﺪ. دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﺧﺎﻃﺮهي ﺑﺪ ﺗﻮي ذﻫﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
💞ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮدم ﺑﺎﻻي ﺳﺮش.ﮐﺎري ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ. ﯾﮏ روز و ﻧﯿﻢ درد ﮐﺸﯿﺪ و ﻣﻦ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮدم. ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻋﻠﯽ و ﻫﺪي را ﺧﺒﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن، ﺳﺎل ﺗﺤﻮﯾﻞ را چهارﺗﺎﯾﯽ ﮐﻨﺎر ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﮐﻪ ﻣﺮﺧﺼﺶ ﮐﺮدﻧﺪ. دﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺳﺠﺪه ﮐﻨﻢ. میدانستم مهمان چندروزه است. برای همان چند روز دعا کردم. بین بد و بدتر انتخاب میکردم. منوچهر می گفت: " بگو بین خوب وخوبتر، و تو خوب را انتخاب می کنی. هنوز نتوانستهای خوب تر را بپذیری. سر من را کلاه میگذاری."
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_28100627.mp3
3.95M
🎧🎧
🌾یادمون بده
سبک بال مثل #شهیدا پر بگیریمـ🕊
🌾چی میشه حسین
پای عشقـ❣ #زینبت یه روز بمیریم
🎤🎤 #محمدرضا_بذری
#شهدا_گاهی_نگاهی🌷
#شهدا_دستمون_رو_بگیرید
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔
#شهدا میشود مرا #تفحصم کنید⁉️
○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ #نمیدانم
بیش از همه در خودم..
شما را به آن #سربندهایتان تفحصم کنید.
○⭕️آخر که چه⁉️
مگر نه این است که از #خاک آمدم
و به خاک میروم؟
پس چه بهتر که خاکی بروم
دیگر #تحمل ندارم
★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست
★چشمانم که هنوز گریان است😭
★دستانم هنوز به سوی #شماست
★پاهایم هنوز در #راهتان است
★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧
💥پس تا دیر نشده به داد این #تن برسید....
#شهدا_تفحصم_کنید
شما را به سر بندهایتان #قسم
تفحصم کنید😭
#اللهم_الرزقنا_شهادة...
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_6035342448689939539.mp3
4.05M
🔊 #صوت_مهدوی
❤️ #دلنوشته_صوتی_مهدوی
📝 پلک هایم...
🌺 اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡 گفت
🌸همسر شهید
❣بعضی وقت ها که عباس حرف از رفتن و #شهادت می زد،
#دلتنگ می شدم و می گفتم: آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟
❣می گفت: ببین ملیحه من فقط #وسیله هستم، همسرتم، مرد خونه تم، امیدتم، سایه بالا سرتم؛ اما #سرپرست تو #خداست، سرپرست همه ما خداست
❣می گفت: ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو هستی که می تونم #فعالانه قدم بردارم
❣اگه من توی خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه.
مطمئن باش #هیچ_موفقیتی به دست نمیاد
❣اینها رو که می شنیدم یکم #آروم می شدم و تحمل دوریش برام شیرین می شد
#شهید_عباس_بابایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 25 دی ماه 1366 🌷 آغاز عملیات #بیت_المقدس 2 در منطقه #سلیمانیه و ماووت عراق ♻ رزمندگان در عملیات
پل هـا ؛
خوب می فهـمند،
معنــای گذشتن را . . .
#پل_افسانهای_بیت_المقدس۲
#پل_شهـید_یدالله_ڪلهـر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃اگر با کاشتن #گندم بر پشت بام خانه ها، می توانی رفع احتیاج از #بیگانه کنی؛ بهتر است بر این کار اق
#شهید_سیدمجتبی_نواب_صفوی در لحظه شهادت در حال فریاد الله اکبر...
🇮🇷به آیندگان حال ما را بگو
که سختی عشق تو آسان شود
🇮🇷که ایرانی سربلند جوان
سزاوار تاریخ ایران شود
کلام شهید:
#مرجعیت باید بیدار، آگاه و شجاع باشد و به #وظایف_ذاتی خود به موقع عمل نماید!
کجایند شیخ فضل الله نوری ها؟!
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh